پارت دوم(آرامش ابدی من)
پارت دوم(آرامش ابدی من)
با بیخیالی تکیه داده بود به تهیونگ،و بدون اینکه به چیزی دیگهی فکر کنن به بیرون پنجره که خیابانهای خیس و مردمان که اگه عاشق بارون بودند مونده بودند تو خیابان و اگه متنفر بودند همه درحال فرار بودند نگاه میکردند.
ته فنجونش رو هم سر کشید و فنجون رو میان هردو دست گرفت.
ولی با ایده که تهیونگ درمورد رفتن به بیرون و قدمزدن زیر بارون به یوری داده بود،اون رو ذوقزده کرده بود و هرثانیه رو برای اون بیرون میشمرد.
بعد از اینکه تهیونگ در کتابخونه رو بست،یوری به سرعت از پلهها پایین رفت و بدون اینکه منتظر تهیونگ بمونه،خودش رو به خیابان رسوند و پیادهرو رو مسیرش قرار داد،و با قدم های بلند شروع کرد به دویدن،صدای قهقهه بلند تهیونگ به گوشش میرسید که هرلحظه نزدیکتر میشد،و آخرش خودش رو بهش رسوند.
زمانیکه تهیونگ جلو زد،یوری سرعتش رو بیشتر کرد تا به تهیونگ برسه،و بالاخره تونست با صدای بلند آزادانه خندید و گفت:این شبیه رویا میمونه تهیونگ،نکنه اونقدر غرق کتابهام شده باشم،که حالا حتی تو خوابم باهاشون زندگی میکنم،
تهیونگ خودش رو نزدیک کرد به دخترک و با دستش موهای جلوی صورت دخترک رو پس زد و با هیجان گفت:حتی اگه رویا باشه و بعد ببينم بیدار شدم،میام سراغت تا تو دنیا واقعی یه همچون صحنهی رو خلاق کنیم>_<
عشق********_____********
چقدر وصف قشنگی داشت،از زبون دو معشوقه"اگه شهرش بشی مطمئناً اونم دیوونه شهرت میشه"
و یا "عشق و عاشقی فقط تو کتابها و رویاهای شبانه نبود بلکه حقیقت پنهون بود،که خیلی از انسانها به این موضوع باور ندارند،و به این عقیده هستند که آدمای عاشق دیوونه هستن،درسته اونا دیوونه بودند ولی دیوونه کی؟؟؟
دیوونه دزد احساساتشون،دیوونه دزدی بودند که فقط دروغهارو دزدیده بود و حقیقت رو به همه نمایان کرده بود.
عشق حس ناممکن و تصورات افراد دیوونه نبود و نیست.
عشق پرستیدنی هست که آدم میخواد تا درکش کنه،زندگیش کنه،حسش کنه،دیوونهاش بشه،درکل حسِ که غیرقابل وصف بود نه غیرقابل تجربه+_+
غلط املایی بود معذرت 🤍💫
نظرتون رو حتما درمورد این دوپارتی بگین:)))))
با بیخیالی تکیه داده بود به تهیونگ،و بدون اینکه به چیزی دیگهی فکر کنن به بیرون پنجره که خیابانهای خیس و مردمان که اگه عاشق بارون بودند مونده بودند تو خیابان و اگه متنفر بودند همه درحال فرار بودند نگاه میکردند.
ته فنجونش رو هم سر کشید و فنجون رو میان هردو دست گرفت.
ولی با ایده که تهیونگ درمورد رفتن به بیرون و قدمزدن زیر بارون به یوری داده بود،اون رو ذوقزده کرده بود و هرثانیه رو برای اون بیرون میشمرد.
بعد از اینکه تهیونگ در کتابخونه رو بست،یوری به سرعت از پلهها پایین رفت و بدون اینکه منتظر تهیونگ بمونه،خودش رو به خیابان رسوند و پیادهرو رو مسیرش قرار داد،و با قدم های بلند شروع کرد به دویدن،صدای قهقهه بلند تهیونگ به گوشش میرسید که هرلحظه نزدیکتر میشد،و آخرش خودش رو بهش رسوند.
زمانیکه تهیونگ جلو زد،یوری سرعتش رو بیشتر کرد تا به تهیونگ برسه،و بالاخره تونست با صدای بلند آزادانه خندید و گفت:این شبیه رویا میمونه تهیونگ،نکنه اونقدر غرق کتابهام شده باشم،که حالا حتی تو خوابم باهاشون زندگی میکنم،
تهیونگ خودش رو نزدیک کرد به دخترک و با دستش موهای جلوی صورت دخترک رو پس زد و با هیجان گفت:حتی اگه رویا باشه و بعد ببينم بیدار شدم،میام سراغت تا تو دنیا واقعی یه همچون صحنهی رو خلاق کنیم>_<
عشق********_____********
چقدر وصف قشنگی داشت،از زبون دو معشوقه"اگه شهرش بشی مطمئناً اونم دیوونه شهرت میشه"
و یا "عشق و عاشقی فقط تو کتابها و رویاهای شبانه نبود بلکه حقیقت پنهون بود،که خیلی از انسانها به این موضوع باور ندارند،و به این عقیده هستند که آدمای عاشق دیوونه هستن،درسته اونا دیوونه بودند ولی دیوونه کی؟؟؟
دیوونه دزد احساساتشون،دیوونه دزدی بودند که فقط دروغهارو دزدیده بود و حقیقت رو به همه نمایان کرده بود.
عشق حس ناممکن و تصورات افراد دیوونه نبود و نیست.
عشق پرستیدنی هست که آدم میخواد تا درکش کنه،زندگیش کنه،حسش کنه،دیوونهاش بشه،درکل حسِ که غیرقابل وصف بود نه غیرقابل تجربه+_+
غلط املایی بود معذرت 🤍💫
نظرتون رو حتما درمورد این دوپارتی بگین:)))))
۱.۶k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.