my boyfriend is girl
Part.11
ویو هانا
رفتم رامیون بخورم و براش از چان و سونگمین گفتم ، داشتیم حرف میزدیم که صدای باز شدن دراومد و بعدش پسر موبلوندی که هودی صورتی وارد خونه شد و سریع به طرف یکی از اتاقا رفت.
هانا : داداشت بود؟
چیزیش شده؟
شاید از اینکه من اینجام ناراحته؟
لینو : نه اینطور نیست،میرم باهاش حرف بزنم. (با صدای آروم و کمی ناراحت)
لینو به طرف اتاق فلیکس رفت ، در رو باز کرد و اونو دید که کنار تختش روی زمین نشسته بود پاهاش رو بغل کرده بود و سرش رو بین زانوهاش گذاشته بود و داشت گریه میکرد.
لینو : لیکسی، چیشده؟
فلیکس : برو(تمام حرفاش رو با گریه میگه)
لینو : به من بگو چیشده.
فلیکس : برو ، ازت بدم میاد.
لینو به طرف فلیکس رفت ، کنارش نشست و اونو بغل کرد و گفت،
لینو : من چی کار کردم که اینجوری میکنی؟
فلیکس : تو بهم دروغ گفتی، گفتی مامان خوب میشه گ گفتی همه چی درست میشه، گفتی به خودت سخت نمیگیری .
ولی
ولی اینطور نیس.
لینو : تو نگران منی ، برا همین داری گریه میکنی.
اوه لیکسی ، ببخشید داداشی، من فقط نمیخواستم درگیر این کارا بشی ، نمیخوام کار کنی ، تو فعلا فقط باید رو دانشگاهت تمرکز کنی.
بهم قول بده، باشه؟
فلیکس : پس تو هم بهم قول بده که به خودت سخت نگیری.
لینو : باشه . حالا اشکاتو پاک کن بیا بیرون.
فلیکس : باشه ، ولی اون دختره کی بود؟ دوستدخترت؟
لینو : چی میگی، نه اون فقط دوستم بود.
همین.
فلیکس : با منم باور کردم.
لینو : باید باور کنی ، چون فقط همینه.
من میرم توهم بیا.
فلیکس سرش رو به نشونهی مثبت تکون داد و لینو از اتاق بیرون رفت.
(عمارت هیون و چانگبین)
ویو هیونجین
ویو هانا
رفتم رامیون بخورم و براش از چان و سونگمین گفتم ، داشتیم حرف میزدیم که صدای باز شدن دراومد و بعدش پسر موبلوندی که هودی صورتی وارد خونه شد و سریع به طرف یکی از اتاقا رفت.
هانا : داداشت بود؟
چیزیش شده؟
شاید از اینکه من اینجام ناراحته؟
لینو : نه اینطور نیست،میرم باهاش حرف بزنم. (با صدای آروم و کمی ناراحت)
لینو به طرف اتاق فلیکس رفت ، در رو باز کرد و اونو دید که کنار تختش روی زمین نشسته بود پاهاش رو بغل کرده بود و سرش رو بین زانوهاش گذاشته بود و داشت گریه میکرد.
لینو : لیکسی، چیشده؟
فلیکس : برو(تمام حرفاش رو با گریه میگه)
لینو : به من بگو چیشده.
فلیکس : برو ، ازت بدم میاد.
لینو به طرف فلیکس رفت ، کنارش نشست و اونو بغل کرد و گفت،
لینو : من چی کار کردم که اینجوری میکنی؟
فلیکس : تو بهم دروغ گفتی، گفتی مامان خوب میشه گ گفتی همه چی درست میشه، گفتی به خودت سخت نمیگیری .
ولی
ولی اینطور نیس.
لینو : تو نگران منی ، برا همین داری گریه میکنی.
اوه لیکسی ، ببخشید داداشی، من فقط نمیخواستم درگیر این کارا بشی ، نمیخوام کار کنی ، تو فعلا فقط باید رو دانشگاهت تمرکز کنی.
بهم قول بده، باشه؟
فلیکس : پس تو هم بهم قول بده که به خودت سخت نگیری.
لینو : باشه . حالا اشکاتو پاک کن بیا بیرون.
فلیکس : باشه ، ولی اون دختره کی بود؟ دوستدخترت؟
لینو : چی میگی، نه اون فقط دوستم بود.
همین.
فلیکس : با منم باور کردم.
لینو : باید باور کنی ، چون فقط همینه.
من میرم توهم بیا.
فلیکس سرش رو به نشونهی مثبت تکون داد و لینو از اتاق بیرون رفت.
(عمارت هیون و چانگبین)
ویو هیونجین
۷۱۵
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.