mylovr blood پارت۷
꧁7꧂
رفتیم اماده بشیم اوووم چی بپوشم اهان فهمیدم ، یه دامن کوتاه سفید با یه پیراهن که به مایه های صورتی میخورد پوشیدم یه کت سفیدرنگم روش پوشیدم مو هامم باز گذاشتم و یه ارایش غلیز کردم و از اتاق زدم بیزون که تعجب کردم وااا افتاب از کدوم طرف در امده از کی تا حالا سحر خیز شدین و زدم زیر خنده ..... خوب خوب لیسا یه دامن کوتاه مشکی با یه تاپ خیلی خوشگل که سفید بود پوشیده بود رزی هم یه شلوار و پیراهن استین بلند که ست هم بودن پوشیده بود خیلی شیک بودن جیسو هم تقریبا عین خودم پوشیده بود ولی رنگش فرق میکرد سوار ماشین شدیم و به سمت دانشگاه حرکت کردیم
دم در منتظر استاد بودیم تا بیاد که همون لحظه ماشین پسرا کنار ما پارک کرد_____________________
استاد امد بعد از یک ساعت بلاخره به محل اقامت رسیدیم وااای اخیش خسته شدم اه چقدر راه بود رزی:واااوووو فوقالعاده ست خیلی اینجا قشنگه قراره ۲ روز اینجا باشیم به همراه استاد و بقیه دانش جو ها به سمت جای استراحت یعنی اتاقامون رفتیم استاد برا همه یه جا در نظر گرفت و گفت که به کدوم اتاقا برن ،خوب خوب فقط ما موندیم و پسرا
استاد: خوب اسماتونا میخونم : لیسا، کوک ،جیمین ، رزی ،جنی ،جیسو .جین .وتهیونگ تو یه اتاق هستین
و ارام و هوپی و شوگا هم با جویی و لی سو و بکهیون تو یک اتاق هستید
جیسو:اما استاد نمیشه جای ما رو عوض کنید اه، که استاد گفت :شرمنده همه ی اتاقا پر شده (با لبخند)جنی: واقعا حرسم در امده بود اخه چرا هر جا میریم اینا هم باید باشن اه اه اه اووووف ای خدا چراااااا
هر ۸ نفرمون به سمت اتاق رفتیم
جنی:پسرا طرف چپ بخوابن دخترا هم طرف راست اوکی؟
همشون یواش:باش اوهوم
جیسو اروم درگوش رزی گفت:ببین خودت میدونی زیادی بدخوابیم توی خونمونم صدمتر فاصله داشتیم
رزی لبخندی میزنه:هههه برو وسایلو بزار اونجا به فکر این نباش 😶😬بدبخت میشیم
#نصف شب#
رزی#
ساعت حدود ۱ .۲ بود هیچ کس خواب نبود همشون به هم دیگه نگاه میکردن یا تو گوشی بودن
ما دخترا هم که میترسیدیم بخوابیم
اوج بیکاریمون بود
جنی:یک جک بگم!
جین درحالی تو گوشی بود
_بگو
جنی:یک روزی چهارتا مزاحم .......که شکل قورباغه بودن و...
لیسا نزاشت حرفشو تموم کنه
خیلیخوب همهگی باهمتونم بخابید هههه...هق
کوک:دستور نده
لیسا:ببین باید با شماها همون رفتار سگیمو داشته باشما!.
کوگ پوزخند میزنه از توگوشی میاد بیرون
_اوه ببخشید وایی چه ترسیدم من میخوابم
بالاخره با کلی دعوا همشون خوابیدن!
(ساعت ۳ شبه نویسنده بهار گزارش میده😝)
جنی و جیسو توبغل هم خوابیده بودن
و رزی هم سرش کجا بود نمیدانیم فقط میدانیم پایش توی دهن جیمین بود
لیسا کنار کوک رفته بود ناخوداگاه درخواب معلوم نبود مچ کیو میگرفت حرف میزد
جینم قشنگ خوابیده بود قربونس برم
تهیونگم......اصلا .....چیر (ماشالا بچم از بس بدخوابه دومتر فاطله از این ها داشت بالای سر جنی بود)
نویستده از بیرون اتاق گزارش میکنه😜
استاد در دستشویی تو صف بود دنبال افتابه
و جیهوپم خورپوف میکرد
شوگاهم کیوت خوابیده بود
و جویی هم از بالای سرنگاش میکرد.
ارامم بیدار درگوشیشه خود به سرمیبرد
...
خوب کم کم به اتفاقات نزدیک میشیم
لایکا به ۵۰ برسه بعدیو میزارم طولانیه و خیلییی هیجانی😉
رفتیم اماده بشیم اوووم چی بپوشم اهان فهمیدم ، یه دامن کوتاه سفید با یه پیراهن که به مایه های صورتی میخورد پوشیدم یه کت سفیدرنگم روش پوشیدم مو هامم باز گذاشتم و یه ارایش غلیز کردم و از اتاق زدم بیزون که تعجب کردم وااا افتاب از کدوم طرف در امده از کی تا حالا سحر خیز شدین و زدم زیر خنده ..... خوب خوب لیسا یه دامن کوتاه مشکی با یه تاپ خیلی خوشگل که سفید بود پوشیده بود رزی هم یه شلوار و پیراهن استین بلند که ست هم بودن پوشیده بود خیلی شیک بودن جیسو هم تقریبا عین خودم پوشیده بود ولی رنگش فرق میکرد سوار ماشین شدیم و به سمت دانشگاه حرکت کردیم
دم در منتظر استاد بودیم تا بیاد که همون لحظه ماشین پسرا کنار ما پارک کرد_____________________
استاد امد بعد از یک ساعت بلاخره به محل اقامت رسیدیم وااای اخیش خسته شدم اه چقدر راه بود رزی:واااوووو فوقالعاده ست خیلی اینجا قشنگه قراره ۲ روز اینجا باشیم به همراه استاد و بقیه دانش جو ها به سمت جای استراحت یعنی اتاقامون رفتیم استاد برا همه یه جا در نظر گرفت و گفت که به کدوم اتاقا برن ،خوب خوب فقط ما موندیم و پسرا
استاد: خوب اسماتونا میخونم : لیسا، کوک ،جیمین ، رزی ،جنی ،جیسو .جین .وتهیونگ تو یه اتاق هستین
و ارام و هوپی و شوگا هم با جویی و لی سو و بکهیون تو یک اتاق هستید
جیسو:اما استاد نمیشه جای ما رو عوض کنید اه، که استاد گفت :شرمنده همه ی اتاقا پر شده (با لبخند)جنی: واقعا حرسم در امده بود اخه چرا هر جا میریم اینا هم باید باشن اه اه اه اووووف ای خدا چراااااا
هر ۸ نفرمون به سمت اتاق رفتیم
جنی:پسرا طرف چپ بخوابن دخترا هم طرف راست اوکی؟
همشون یواش:باش اوهوم
جیسو اروم درگوش رزی گفت:ببین خودت میدونی زیادی بدخوابیم توی خونمونم صدمتر فاصله داشتیم
رزی لبخندی میزنه:هههه برو وسایلو بزار اونجا به فکر این نباش 😶😬بدبخت میشیم
#نصف شب#
رزی#
ساعت حدود ۱ .۲ بود هیچ کس خواب نبود همشون به هم دیگه نگاه میکردن یا تو گوشی بودن
ما دخترا هم که میترسیدیم بخوابیم
اوج بیکاریمون بود
جنی:یک جک بگم!
جین درحالی تو گوشی بود
_بگو
جنی:یک روزی چهارتا مزاحم .......که شکل قورباغه بودن و...
لیسا نزاشت حرفشو تموم کنه
خیلیخوب همهگی باهمتونم بخابید هههه...هق
کوک:دستور نده
لیسا:ببین باید با شماها همون رفتار سگیمو داشته باشما!.
کوگ پوزخند میزنه از توگوشی میاد بیرون
_اوه ببخشید وایی چه ترسیدم من میخوابم
بالاخره با کلی دعوا همشون خوابیدن!
(ساعت ۳ شبه نویسنده بهار گزارش میده😝)
جنی و جیسو توبغل هم خوابیده بودن
و رزی هم سرش کجا بود نمیدانیم فقط میدانیم پایش توی دهن جیمین بود
لیسا کنار کوک رفته بود ناخوداگاه درخواب معلوم نبود مچ کیو میگرفت حرف میزد
جینم قشنگ خوابیده بود قربونس برم
تهیونگم......اصلا .....چیر (ماشالا بچم از بس بدخوابه دومتر فاطله از این ها داشت بالای سر جنی بود)
نویستده از بیرون اتاق گزارش میکنه😜
استاد در دستشویی تو صف بود دنبال افتابه
و جیهوپم خورپوف میکرد
شوگاهم کیوت خوابیده بود
و جویی هم از بالای سرنگاش میکرد.
ارامم بیدار درگوشیشه خود به سرمیبرد
...
خوب کم کم به اتفاقات نزدیک میشیم
لایکا به ۵۰ برسه بعدیو میزارم طولانیه و خیلییی هیجانی😉
۲۱.۰k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.