^پارت دو^
علامت هوسوک : " و _
علامت ا.ت : ' و +
" دخترک خنگ من!
هنوز نمی دونه من خودشو میخوام!...خودشو که ازم گرفت!
زبونم رو روی لبم کشیدم.."
_ یعنی نمیدونی برا چی اینجام خامه عسلی؟
"با شنیدن لقبی که سالها باهاش صداش میکردم کمی گاردش رو پایین آورد..کاملا معلوم بود خاطراتمون یادش اومده بود."
'دروغ چرا.. منم یکم دلم براش تنگ شده بود.. به چشمای مجذوب کنندش خیره شدم..
باورم نمیشه هنوزم منو همون دختر کوچولویی میبینه که خامه عسلی صداش میزد..
با به یاد آوردن اینکه آدم روبروم چه قتل هایی انجام داده و چقدر عوضیه حالت چهرم عوض شد و پوزخندی زدم'
+ الکی ادای ادمای عاشق رو در نیار جانگ هوسوک! حتی.. حتی اگه عاشقم باشی هم این عشق اشتباهه.. اشتباه محض! هردومون خوب میدونیم که مناسب هم نیستیم..!
" ادا؟! مزخرفه! "
_ چطور میتونی بگی ادا وقتی که تمام ۳ سال رو دیدی چطوری دورت میچرخیدم و برات عاشقی میکردم...هنوزم همونطوری هستم ولی تو...
"گفتنش برام سخت بود.!
با تن صدای آروم غمگین ادامه ی جملم رو گفتم."
_ ولی تو رفتی..ترکم کردی..بدتر از اون تو بهم نارو زدی!
اصلا فهمیدی به من چی گذشت؟ فقط بخاطر توعه که اینجام..وگرنه میذاشتم همونجا پلیسا کارم رو تموم کنن! فکر کردی برام مهمه ؟
تو مال منی!
' با شنیدن صدای غمگینش یچیزی زیر دلم خالی شد.. اما باید خودمو جمع و جور میکردم.. '
+ من مجبور بودم هوسوک!.. مجبور بودم که برخلاف چیزی که قلبم میگه عمل کنم.. هنوزم باید اینکارو انجام بدم چون این کار منه... فکر کردی برای من آسون بود؟ دل کندن از اونهمه خاطره و عشق؟.. نه هوسوکا.. منم عذاب کشیدم..
"چشماش از اشک برق زدن..."
_باشه مجبور بودی ولی نمیتونستی یجوری دیگه انجامش بدی؟ اون طوری که با نفرت بهم نگاه میکردی، اون سیلی ای که بهم زدی..حرفات! قلبمو به درد آورد!
صدام به طرز خفت باری ضعیف بود...
' نمیدونستم چی بگم.. بعد این همه سال دیدنش و حرفای الانش.. دلم میخواست محکم بغلش کنم.. اشکِ مزاحمم دیدم رو تار کرده بود.. بودن اون ی دردسر بود .. نبودنشم ی دردسر دیگه..'
+ بلاخره باید یکاری میکردم تا ازم متنفر بشی.. تا دیگه حسی نسبت به من تو دلت نمونه.. پس تصمیم گرفتم اونطور رفتار کنم.. اما انگار هیچ تاثیری نداشته!
هوسوک: @jeon_army
ا.ت : @park_violet
علامت ا.ت : ' و +
" دخترک خنگ من!
هنوز نمی دونه من خودشو میخوام!...خودشو که ازم گرفت!
زبونم رو روی لبم کشیدم.."
_ یعنی نمیدونی برا چی اینجام خامه عسلی؟
"با شنیدن لقبی که سالها باهاش صداش میکردم کمی گاردش رو پایین آورد..کاملا معلوم بود خاطراتمون یادش اومده بود."
'دروغ چرا.. منم یکم دلم براش تنگ شده بود.. به چشمای مجذوب کنندش خیره شدم..
باورم نمیشه هنوزم منو همون دختر کوچولویی میبینه که خامه عسلی صداش میزد..
با به یاد آوردن اینکه آدم روبروم چه قتل هایی انجام داده و چقدر عوضیه حالت چهرم عوض شد و پوزخندی زدم'
+ الکی ادای ادمای عاشق رو در نیار جانگ هوسوک! حتی.. حتی اگه عاشقم باشی هم این عشق اشتباهه.. اشتباه محض! هردومون خوب میدونیم که مناسب هم نیستیم..!
" ادا؟! مزخرفه! "
_ چطور میتونی بگی ادا وقتی که تمام ۳ سال رو دیدی چطوری دورت میچرخیدم و برات عاشقی میکردم...هنوزم همونطوری هستم ولی تو...
"گفتنش برام سخت بود.!
با تن صدای آروم غمگین ادامه ی جملم رو گفتم."
_ ولی تو رفتی..ترکم کردی..بدتر از اون تو بهم نارو زدی!
اصلا فهمیدی به من چی گذشت؟ فقط بخاطر توعه که اینجام..وگرنه میذاشتم همونجا پلیسا کارم رو تموم کنن! فکر کردی برام مهمه ؟
تو مال منی!
' با شنیدن صدای غمگینش یچیزی زیر دلم خالی شد.. اما باید خودمو جمع و جور میکردم.. '
+ من مجبور بودم هوسوک!.. مجبور بودم که برخلاف چیزی که قلبم میگه عمل کنم.. هنوزم باید اینکارو انجام بدم چون این کار منه... فکر کردی برای من آسون بود؟ دل کندن از اونهمه خاطره و عشق؟.. نه هوسوکا.. منم عذاب کشیدم..
"چشماش از اشک برق زدن..."
_باشه مجبور بودی ولی نمیتونستی یجوری دیگه انجامش بدی؟ اون طوری که با نفرت بهم نگاه میکردی، اون سیلی ای که بهم زدی..حرفات! قلبمو به درد آورد!
صدام به طرز خفت باری ضعیف بود...
' نمیدونستم چی بگم.. بعد این همه سال دیدنش و حرفای الانش.. دلم میخواست محکم بغلش کنم.. اشکِ مزاحمم دیدم رو تار کرده بود.. بودن اون ی دردسر بود .. نبودنشم ی دردسر دیگه..'
+ بلاخره باید یکاری میکردم تا ازم متنفر بشی.. تا دیگه حسی نسبت به من تو دلت نمونه.. پس تصمیم گرفتم اونطور رفتار کنم.. اما انگار هیچ تاثیری نداشته!
هوسوک: @jeon_army
ا.ت : @park_violet
۳.۵k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.