سناریو کوتاه ✨🍷
مردجوون حافظه اش رو از دست داده بود..
همه خاطراتش از صفحه ذهنش پاک شده بودن...
تهیونگ پشت میز پیانو می شینه و انگشت های کشیده اش رو روی کلاویه ها فشار میده...به صورت یونگی خیره میشه و لبخند تلخی رو صورتش نقش می بنده...
+هیونگ...یادت میاد؟!..
_نه..
چهره یونگی سرد و بی روح شده بود...قلب تهیونگ با دیدنش به درد میومد...یونگی چیزی به خاطر نمیاره...شاید این باعث شده باشه دردهای گذشته قلبش رو به درد نیارن...اما حالا دلیلی هم برای خوشحالی نداره!...
+ا..اما...این آهنگ موردعلاقته...
بغض تهیونگ می ترکه و اشکاش سرازیر میشن..
_و..ولی...هیونگ،تو خودت این آهنگ رو بهم یاد دادی...
تهیونگ خم میشه و دستاش یونگی رو بین دستاش می گیره...
+با همین دستا...
یونگی با دهن باز و صورت متعجب به تهیونگ خیره میشه...
_ته...یونگ؟!...
+آره..هق..خودم...یونگی هیونگ!...
_اسمت خیلی آشناست!..
+خوبه..هق..خوبه که هنوز قلبت منو فراموش نکرده هیونگ...!
تهیونگ یونگی رو تو آغوش خودش غرق می کنه...حتی اگه مغزها هم رو فراموش کنن..قلب ها تا ابد هم رو به یاد خواهند داشت!...
#shortscenarios_by_myj
همه خاطراتش از صفحه ذهنش پاک شده بودن...
تهیونگ پشت میز پیانو می شینه و انگشت های کشیده اش رو روی کلاویه ها فشار میده...به صورت یونگی خیره میشه و لبخند تلخی رو صورتش نقش می بنده...
+هیونگ...یادت میاد؟!..
_نه..
چهره یونگی سرد و بی روح شده بود...قلب تهیونگ با دیدنش به درد میومد...یونگی چیزی به خاطر نمیاره...شاید این باعث شده باشه دردهای گذشته قلبش رو به درد نیارن...اما حالا دلیلی هم برای خوشحالی نداره!...
+ا..اما...این آهنگ موردعلاقته...
بغض تهیونگ می ترکه و اشکاش سرازیر میشن..
_و..ولی...هیونگ،تو خودت این آهنگ رو بهم یاد دادی...
تهیونگ خم میشه و دستاش یونگی رو بین دستاش می گیره...
+با همین دستا...
یونگی با دهن باز و صورت متعجب به تهیونگ خیره میشه...
_ته...یونگ؟!...
+آره..هق..خودم...یونگی هیونگ!...
_اسمت خیلی آشناست!..
+خوبه..هق..خوبه که هنوز قلبت منو فراموش نکرده هیونگ...!
تهیونگ یونگی رو تو آغوش خودش غرق می کنه...حتی اگه مغزها هم رو فراموش کنن..قلب ها تا ابد هم رو به یاد خواهند داشت!...
#shortscenarios_by_myj
۲۳.۴k
۲۳ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.