پارت دوازدهم فصل دوم بزرگترین مافیا عاشق می شود
ا،ت : چیکار میکنی تهیونگ
تهیونگ : میخوام نگاهت کنم خیلی اینجوری خوشگلی
چند دقیقه ایی زل زد بهم
ا،ت : عه نکن خندم میگیره
شروع کردبه بوسیدنم انگار داشت باهام بازی میکرد
تهیونگ : مثل عروسکی برام دلم میخواد همش همراهم باشی و باهات بازی کنم
ا،ت :من از روز اولی که پام به این خونه باز شد شدم عروسک تو و تا آخرش میمونم
تهیونگ : هوم خیلی شجاعی بیبی
تعادلش روازدست داد نزدیک بود بیوفته دستش رو گرفتم و کنارش وایستادم نشست روی تخت
ا،ت : انقدر خودتو اذیت نکن از پا میوفتی دراز بکش
دارز کشید روی تخت حالش اصلا خوب نبود
تهیونگ : چرا دیگه تموم نمیشه فقط یه دارو نبود مگه
ا،ت : زود تموم میشه
تهیونگ : دارم میمیرم
ا،ت : میتونی بیای بیرون یا نه؟
تهیونگ : حتی نمیتونم یک قدم بردارم
ا،ت : استراحت کن اوفف
خدمتکار : خانم بفرمایید آب گرم و پارچه
رو نم دار کردم وگذاشتم روی پیشونیش کم کم داشت بهتر میشد
ا،ت : بهتری؟
تهیونگ : خوبم
دستم رومحکم گرفته بودتااینکه خوابش برد جلوی سویشرتش رو باز کردم پتو رو گذاشتم روش و از اتاق اومدم بیرون
کوک : ا،ت بیا اینجا
ا،ت : چیشده ؟
کوک : ببین
خبربیماری تهیونگ بودکه بین همه نیروها پیچیده بود
ا.ت :رئیس باند مافیا کشور فوت کرد؟ اینو از کجاشون در آوردن دیگه
کوک : به نظرت باید چیکار کرد ؟
ا،ت :یه مهمونی بزرگ میگیره دوباره نیروها میفهمن زنده است
کوک : میتونیم فردا شب اینکار رو بکنیم
ا،ت :تهیونگ نمیتونه از جاش تکون بخوره بعد مهمونی بگیریم ؟ با عقل جور در میاد ؟
کوک : ولی من نگرانم
راست میگفت اگه نیروها باور میکردن واسع تهیونگ شر میشد ولی با این حال بدش نمیشد کاری کرد
ادامه دارد ....
تهیونگ : میخوام نگاهت کنم خیلی اینجوری خوشگلی
چند دقیقه ایی زل زد بهم
ا،ت : عه نکن خندم میگیره
شروع کردبه بوسیدنم انگار داشت باهام بازی میکرد
تهیونگ : مثل عروسکی برام دلم میخواد همش همراهم باشی و باهات بازی کنم
ا،ت :من از روز اولی که پام به این خونه باز شد شدم عروسک تو و تا آخرش میمونم
تهیونگ : هوم خیلی شجاعی بیبی
تعادلش روازدست داد نزدیک بود بیوفته دستش رو گرفتم و کنارش وایستادم نشست روی تخت
ا،ت : انقدر خودتو اذیت نکن از پا میوفتی دراز بکش
دارز کشید روی تخت حالش اصلا خوب نبود
تهیونگ : چرا دیگه تموم نمیشه فقط یه دارو نبود مگه
ا،ت : زود تموم میشه
تهیونگ : دارم میمیرم
ا،ت : میتونی بیای بیرون یا نه؟
تهیونگ : حتی نمیتونم یک قدم بردارم
ا،ت : استراحت کن اوفف
خدمتکار : خانم بفرمایید آب گرم و پارچه
رو نم دار کردم وگذاشتم روی پیشونیش کم کم داشت بهتر میشد
ا،ت : بهتری؟
تهیونگ : خوبم
دستم رومحکم گرفته بودتااینکه خوابش برد جلوی سویشرتش رو باز کردم پتو رو گذاشتم روش و از اتاق اومدم بیرون
کوک : ا،ت بیا اینجا
ا،ت : چیشده ؟
کوک : ببین
خبربیماری تهیونگ بودکه بین همه نیروها پیچیده بود
ا.ت :رئیس باند مافیا کشور فوت کرد؟ اینو از کجاشون در آوردن دیگه
کوک : به نظرت باید چیکار کرد ؟
ا،ت :یه مهمونی بزرگ میگیره دوباره نیروها میفهمن زنده است
کوک : میتونیم فردا شب اینکار رو بکنیم
ا،ت :تهیونگ نمیتونه از جاش تکون بخوره بعد مهمونی بگیریم ؟ با عقل جور در میاد ؟
کوک : ولی من نگرانم
راست میگفت اگه نیروها باور میکردن واسع تهیونگ شر میشد ولی با این حال بدش نمیشد کاری کرد
ادامه دارد ....
۲۲۷.۷k
۲۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.