*پارت چهاردهم*
+اینا جزو بهترین اتفاقای زندگیمن
حرصی ادامو دراورد
_بهترین اتفاقای زندگیم
+فشار بخور
_اصلنم فشار نمیخورم
+افرین...فشار خوردن اصلا چیز خوبی نیس
_عه؟خودت کشف کردی؟
+اوهوم...کیف کن که همچین خواهر نابغه ای داری...
_زن
+چی؟؟
_تو زنمی نه خواهرم
+ک**ص نگوووووو
_به قول خودت ک**صو نمیگن ، میکنن
+پس بکن
شیطون نگام کرد
_واقعا؟
+اره میتونی ک**ص نن-
_استاپ استاپ...میخواستی پای مامانو وسط بکشی؟فکر نمیکنی باید سانسور بشه
+بوووووققققققق
_قرص سردرد و اینا نمیخوای؟
+نه فقط برام سوجو بیار
_نمیشه
+چراااا؟
_چیزی نخوردی...حالت بد میشه
+پس بیار بخوریم
*
*
*
لیوان چهارمو سر کشیدم و روی زمین ولو شدم
+ هوسوک
_جانم بیبی
+میدونی ولدمورت از یه ببر صورتی و یه اژدهای زرد که پنج تا سر داره به همراه شیش تا یونی کورن بنفش نگه داری میکنه و خودش همیشه عادت داره با بتمن و
اسپایدرمن کیمچی بخوره. ولی یهویی تهیونگ عصبی میشه و میخواد بره ولدمورت و ادب کنه!
با خنده بازومو گرفت و بلندم کرد
_نگران نباش بیبی ، بتمن و اسپایدرمن حتما بهش کمک میکنن
+چی؟؟ چییی؟؟ نه اونا نمیتونن! تهیونگ با بتمن دعوا کرد و اسپایدرمن هم خودشو کشیده عقب.. اوه خدای من ته ته میمیره!
_میخوام یه چیزی بهت بگم ولی هیچکس نباید بفهمه
+چی؟
_قول میدی به هیچکس نگی؟
+آره قول میدم
سرشو اورد نزدیک گوشم
_راستش تهیونگ و ولدمورت باهم ریختن روهم...اونا میخوان اوضاع رو آشفته کنن تا بالاخره بتمن و اسپایدرمن بیان و کارشونو یسره کنن
+ریختن روهم؟؟؟؟اون احمق رفته تو محدوده ی ولدمورت؟اصلا چرا ولدمورت میخواد بکششون؟
_چون وقتی باهم کیمچی میخوردن پولو حساب نمیکردن و همشو ولدمورت میداد
+عجب عوضیایی...من میرم کمک ولدمورت
خواستم به سمت در برم که هوسوک گرفتم
_نه!هنوز عملیات انجام نمیشه وقتی خواستن شروع کنن با یه جغد پیامرسان بهمون نامه میدن ، بعد باهم میریم کمکشون باشه؟
+شاید نتونم بیام
_چرا؟
+چون قراره با تونی روی یه پروژه ی محرمانه کار کنیم
خندید...
روی تخت درازم کرد و پتو رو انداخت روم
_انگار حالت خیلی بده عزیزم...بهتره یکم استراحت کنی
+"عزیزم"کیست که اورا اینگونه زیبا خطاب میکنی مرد جوان؟
کوبید رو پیشونیش
_عجب غلطی کردم گذاشتم نوشیدنی بخوری
بلند شدم و سیلی محکمی بهش زدم
+ای گستاخ...چطور جرئت میکنی با من اینطور حرف بزنی؟
دستشو گذاشت رو صورتش و با عجز نالید
_فقط بخوابید بانوی من...لطفا!!!
+خیله خب...
روی تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم
+از اینجا برو و اجازه بده استراحت کنم
_چشم بانوی من
حرصی ادامو دراورد
_بهترین اتفاقای زندگیم
+فشار بخور
_اصلنم فشار نمیخورم
+افرین...فشار خوردن اصلا چیز خوبی نیس
_عه؟خودت کشف کردی؟
+اوهوم...کیف کن که همچین خواهر نابغه ای داری...
_زن
+چی؟؟
_تو زنمی نه خواهرم
+ک**ص نگوووووو
_به قول خودت ک**صو نمیگن ، میکنن
+پس بکن
شیطون نگام کرد
_واقعا؟
+اره میتونی ک**ص نن-
_استاپ استاپ...میخواستی پای مامانو وسط بکشی؟فکر نمیکنی باید سانسور بشه
+بوووووققققققق
_قرص سردرد و اینا نمیخوای؟
+نه فقط برام سوجو بیار
_نمیشه
+چراااا؟
_چیزی نخوردی...حالت بد میشه
+پس بیار بخوریم
*
*
*
لیوان چهارمو سر کشیدم و روی زمین ولو شدم
+ هوسوک
_جانم بیبی
+میدونی ولدمورت از یه ببر صورتی و یه اژدهای زرد که پنج تا سر داره به همراه شیش تا یونی کورن بنفش نگه داری میکنه و خودش همیشه عادت داره با بتمن و
اسپایدرمن کیمچی بخوره. ولی یهویی تهیونگ عصبی میشه و میخواد بره ولدمورت و ادب کنه!
با خنده بازومو گرفت و بلندم کرد
_نگران نباش بیبی ، بتمن و اسپایدرمن حتما بهش کمک میکنن
+چی؟؟ چییی؟؟ نه اونا نمیتونن! تهیونگ با بتمن دعوا کرد و اسپایدرمن هم خودشو کشیده عقب.. اوه خدای من ته ته میمیره!
_میخوام یه چیزی بهت بگم ولی هیچکس نباید بفهمه
+چی؟
_قول میدی به هیچکس نگی؟
+آره قول میدم
سرشو اورد نزدیک گوشم
_راستش تهیونگ و ولدمورت باهم ریختن روهم...اونا میخوان اوضاع رو آشفته کنن تا بالاخره بتمن و اسپایدرمن بیان و کارشونو یسره کنن
+ریختن روهم؟؟؟؟اون احمق رفته تو محدوده ی ولدمورت؟اصلا چرا ولدمورت میخواد بکششون؟
_چون وقتی باهم کیمچی میخوردن پولو حساب نمیکردن و همشو ولدمورت میداد
+عجب عوضیایی...من میرم کمک ولدمورت
خواستم به سمت در برم که هوسوک گرفتم
_نه!هنوز عملیات انجام نمیشه وقتی خواستن شروع کنن با یه جغد پیامرسان بهمون نامه میدن ، بعد باهم میریم کمکشون باشه؟
+شاید نتونم بیام
_چرا؟
+چون قراره با تونی روی یه پروژه ی محرمانه کار کنیم
خندید...
روی تخت درازم کرد و پتو رو انداخت روم
_انگار حالت خیلی بده عزیزم...بهتره یکم استراحت کنی
+"عزیزم"کیست که اورا اینگونه زیبا خطاب میکنی مرد جوان؟
کوبید رو پیشونیش
_عجب غلطی کردم گذاشتم نوشیدنی بخوری
بلند شدم و سیلی محکمی بهش زدم
+ای گستاخ...چطور جرئت میکنی با من اینطور حرف بزنی؟
دستشو گذاشت رو صورتش و با عجز نالید
_فقط بخوابید بانوی من...لطفا!!!
+خیله خب...
روی تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم
+از اینجا برو و اجازه بده استراحت کنم
_چشم بانوی من
۴۵.۹k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.