ژنرال مو شکلاتی پارت ۵
سلام من اومدم پارت بدم خب قبل هرچیز می دونم منطقی نیست ولی شما در نظر بگیرید دوره بارداری یه امگا ۵ ماهه🤣🤣🤣
____________
_* یه ماه ....یه ماه از وقتی این لعنتی ها عمارتم رو گرفتن می گذره بارها تلاش کردم به یه بهانه ای برم بیرون یا یه راه برای تماس با بیرون پیدا کنم ولی هیچی هربار شکست خوردم به هیچ عنوان نمی زارن مخصوصا اون داستایفسکی لعنتی همش حواسش بهم هست تا حالا چند بار تلاش کرده از زیر زبونم حرف بکشه و اطلاعات ارتش رو ازم بگیره ولی تا الان چیزی بروز ندادم چند باری با جون خدمتکارا تهدیدم کرد حتی تهدید کرد به چویا آسیب می زنه ولی تا الان کاری نکرده من اطلاعاتی بهش ندادم ... تو این یه ماه چویا تمام مدت به خاطر دارو های یوسانو خوابه خیلی ناراحت می شم وقتی اون گربه حنایی رو انقدر ساکت و آروم می بینم فقط برای خوردن و نوشیدن بیدارش می کنم(منظورم غذا و آب و چای و دمنوشه و دارو هست) الان چویا دوماهشه و شکمش بزرگ تر شده برای اینکه این اشغالگرای لعنتی نفهمن هودی های گشاد خودم رو تنش می کنم با یوسانو قرار گذاشتیم بگیم چویا مریضه تا اونا نرن سمتش و خب تا الان جواب داده ولی..... سه ماه دیگه سه ماه دیگه بچه به دنیا می آد باید تمام تلاشم رو بکنم تا اون موقع اینارو از عمارت و سرزمینم بیرون کنم باید یه جوری با فوکوزاوا سان ارتباط برقرار کنم ( فوکوزاوا بالا دست دازای هستش )
٪ اوه دازای دوست قدیمی به چی فکر می کنی
_ من دوست تو نیستم فئودور ٪اوه دازای آروم باش خب من و تو حدود دوسال باهم تو یه اردوگاه تعلیمات نظامی می دیدیم یادت هست زیر نظر فوکوزاوا سان _ خفه شو و برو سر اصل مطلب از جونم چی می خوای ٪ دازای بگو فوکوزاوا کجاست اطلاعات محرمانه ارتش رو کجا نگه می دارید _ بهش می گن محرمانه چون قرار نیست دست تو بیوفته ٪ مطمئنی از حرفت عواقبش رو می پذیری _ من..منظورت چیه .... اره اره می پذیرم و هیچی بهت نمی گم (فئودور گوشی رو از جیبش درآورد تماسی گرفت و دو کلمه به زبون آورد دو کلمه که دنیای دازای رو به لرزه در آورد ٪ پرتش کن... ) _ * پرتش کن ...یع...یعنی چی ...چی رو می خواد پرت کنه. ؟: ولم کن _* این صدای ....صدای داد ...صدای داد چویا بود لعنتی. ( دازای به سرعت از اتاق بیرون دوید و به سمت جایی که صدای چویا از اونجا اومده بود حرکت کرد ...ولی .. ولی .....
صدای جیغ چویا و بعد پرت شدن بدن ضعیف و کوچیکش از پله های یک طبقه ی عمارت ...... دازای حس کرد قلبش که برای لحظه ای ضربان نزد .... با سرعت از پله ها بالا رفت تا به جسمنیمه جون چویا در طبقه دوم رسید _ چو...چویا تو رو به خدا بیدار شما ...امگا کوچولو جان من بگو حالت خوبه چو چو التماست می کنم (فریاد زد ) داستایفسکی لعنتی چی کار کردی ... التماست می کنم زنگ بزن اورژانس ...باید بره بیمارستان ... نباید ..نباید بمیره .... خواهش می کنم ....
+ .....دا...دا...دازا..دازای _ چو...چویا .... چویا به من نگاه کن عزیزم چشمات رو باز نگه دار خواهش می کنم همه چیز درست می شه فقط نخواب باشه باشه چو + ...دا..دازای ...بچ..بچه....بچم ( و چویا تو بغل دازای از هوش رفت)
_________ اینم از این پارت به نظرتون چی می شه و خب می خوام یه مسابقه بزارم گفتم خاندان اوسامو یکی از ۳ خاندان برترن هرکی دوتای دیگه رو درست بگه براش اسپویل می دم 😁😁😁
____________
_* یه ماه ....یه ماه از وقتی این لعنتی ها عمارتم رو گرفتن می گذره بارها تلاش کردم به یه بهانه ای برم بیرون یا یه راه برای تماس با بیرون پیدا کنم ولی هیچی هربار شکست خوردم به هیچ عنوان نمی زارن مخصوصا اون داستایفسکی لعنتی همش حواسش بهم هست تا حالا چند بار تلاش کرده از زیر زبونم حرف بکشه و اطلاعات ارتش رو ازم بگیره ولی تا الان چیزی بروز ندادم چند باری با جون خدمتکارا تهدیدم کرد حتی تهدید کرد به چویا آسیب می زنه ولی تا الان کاری نکرده من اطلاعاتی بهش ندادم ... تو این یه ماه چویا تمام مدت به خاطر دارو های یوسانو خوابه خیلی ناراحت می شم وقتی اون گربه حنایی رو انقدر ساکت و آروم می بینم فقط برای خوردن و نوشیدن بیدارش می کنم(منظورم غذا و آب و چای و دمنوشه و دارو هست) الان چویا دوماهشه و شکمش بزرگ تر شده برای اینکه این اشغالگرای لعنتی نفهمن هودی های گشاد خودم رو تنش می کنم با یوسانو قرار گذاشتیم بگیم چویا مریضه تا اونا نرن سمتش و خب تا الان جواب داده ولی..... سه ماه دیگه سه ماه دیگه بچه به دنیا می آد باید تمام تلاشم رو بکنم تا اون موقع اینارو از عمارت و سرزمینم بیرون کنم باید یه جوری با فوکوزاوا سان ارتباط برقرار کنم ( فوکوزاوا بالا دست دازای هستش )
٪ اوه دازای دوست قدیمی به چی فکر می کنی
_ من دوست تو نیستم فئودور ٪اوه دازای آروم باش خب من و تو حدود دوسال باهم تو یه اردوگاه تعلیمات نظامی می دیدیم یادت هست زیر نظر فوکوزاوا سان _ خفه شو و برو سر اصل مطلب از جونم چی می خوای ٪ دازای بگو فوکوزاوا کجاست اطلاعات محرمانه ارتش رو کجا نگه می دارید _ بهش می گن محرمانه چون قرار نیست دست تو بیوفته ٪ مطمئنی از حرفت عواقبش رو می پذیری _ من..منظورت چیه .... اره اره می پذیرم و هیچی بهت نمی گم (فئودور گوشی رو از جیبش درآورد تماسی گرفت و دو کلمه به زبون آورد دو کلمه که دنیای دازای رو به لرزه در آورد ٪ پرتش کن... ) _ * پرتش کن ...یع...یعنی چی ...چی رو می خواد پرت کنه. ؟: ولم کن _* این صدای ....صدای داد ...صدای داد چویا بود لعنتی. ( دازای به سرعت از اتاق بیرون دوید و به سمت جایی که صدای چویا از اونجا اومده بود حرکت کرد ...ولی .. ولی .....
صدای جیغ چویا و بعد پرت شدن بدن ضعیف و کوچیکش از پله های یک طبقه ی عمارت ...... دازای حس کرد قلبش که برای لحظه ای ضربان نزد .... با سرعت از پله ها بالا رفت تا به جسمنیمه جون چویا در طبقه دوم رسید _ چو...چویا تو رو به خدا بیدار شما ...امگا کوچولو جان من بگو حالت خوبه چو چو التماست می کنم (فریاد زد ) داستایفسکی لعنتی چی کار کردی ... التماست می کنم زنگ بزن اورژانس ...باید بره بیمارستان ... نباید ..نباید بمیره .... خواهش می کنم ....
+ .....دا...دا...دازا..دازای _ چو...چویا .... چویا به من نگاه کن عزیزم چشمات رو باز نگه دار خواهش می کنم همه چیز درست می شه فقط نخواب باشه باشه چو + ...دا..دازای ...بچ..بچه....بچم ( و چویا تو بغل دازای از هوش رفت)
_________ اینم از این پارت به نظرتون چی می شه و خب می خوام یه مسابقه بزارم گفتم خاندان اوسامو یکی از ۳ خاندان برترن هرکی دوتای دیگه رو درست بگه براش اسپویل می دم 😁😁😁
۱.۵k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.