Part 6
ویو ات :
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم ، عرق کرده بودم و گیج بودم .
ساعت ۵ بود و مهمونی ساعت ۷ شروع میشد . پاشدم دست و صورتم رو شستم و رفتم حموم . بعد اومدم یکم میکاپ کردم و لباسی که خریده بودم رو برداشتم پوشیدم . یکم فکر کردم و نوار بهداشتی برداشتم شاید لازمم شد . ساعت ۶ و ربع بود . رفتم بیرون تاکسی گرفتم و رفتم سمت لوکیشن پارتی . وقتی رسیدم پولو حساب کردم و رفتم تو . شلوغ بود . یک سری داشتم باهم میرقصیدن ، معلما یک گوشه باهم حرف میزدن ، یک سری هم باهم حرف میزدن و زهرماری میخوردن . تا من اومدم دی جی آهنگ رو قطع کرد و
دی جی : اون ببینین کی اینجاست ، جانگ ات (فامیلیش این بود دیگه ؟)، هی چقدر با این لباس شبیه پری شدی ، پری حیوانات ( خنده )( اینارو توی بلندگو میگفت مرتیکه الاغ )
همه شروع کردن به خندیدن ، خیلی معذب بودم . رفتم یک گوشه که کسی نبود نشستم و گوشیم رو در آوردم . مامانم پیام داده بود .
¥ تا هروقت خواستی بیرون بمون ، مهم نیست کی بیای
راستش .... یکم ناراحت شدم ، مامانا معمولا نباید نگران بچه هاشون باشن ؟
پاشدم رفتم wc و به صورتم آب زدم ، دلشوره داشتم اما واقعا نمیدونستم چرا .
داشتم میومدم بیرون که چند نفر کشیدنم توی یک اتاق . به خودم که اومد دیدم هیونا و جونگ کوک و دوستاشونن ، اون عوضیا....
÷ ات ، خوشگل شدی ، البته به عنوان یه میمون ( خنده تمسخرآمیز )
_ خیلی دلم میخواد یه فصل دیگه بزنمت ، ببینم بازم جرئت میکنی غش کنی ( پوزخند )
همشون بهم هجوم آوردن ، وحشیانه منو زیر مشت و لگد گرفته بودن .
بعد از حدود ۱۰ مین منو توی باغ تالار ول کردن همه جام خونی و کبود بود . بدنم درد میکرد .
بارون میومد و همه جا گل بود . دیگه نمیتونستم گریم رو کنترل کنم . دیگه این زندگی کوفتی رو نمیخواستم . حتی یک نفر هم خبر نداشت که من چه دردی دارم میکشم ، نمیدونستن توی جواب آزمایشم برای افسردگی مثبت شده بود ، هیچکس نمیدونست .
به سختی نفس میکشیدم . با لباس نیمه پارم پاشدم و از اونجا رفتم بیرون ، توی خیابونا می دویدم و گریه میکردم . هیچ ماشینی نبود ، خلوت خلوت بود . مثل همیشه ، هیچکس صدای گریه هام رو نمیشنید . کامل خیس شده بودم ، گریه ام هم بند نمیومد .
همینطور که می دویدم یهو ...
____________
توی خماری بمونید یوهاهاهاها
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم ، عرق کرده بودم و گیج بودم .
ساعت ۵ بود و مهمونی ساعت ۷ شروع میشد . پاشدم دست و صورتم رو شستم و رفتم حموم . بعد اومدم یکم میکاپ کردم و لباسی که خریده بودم رو برداشتم پوشیدم . یکم فکر کردم و نوار بهداشتی برداشتم شاید لازمم شد . ساعت ۶ و ربع بود . رفتم بیرون تاکسی گرفتم و رفتم سمت لوکیشن پارتی . وقتی رسیدم پولو حساب کردم و رفتم تو . شلوغ بود . یک سری داشتم باهم میرقصیدن ، معلما یک گوشه باهم حرف میزدن ، یک سری هم باهم حرف میزدن و زهرماری میخوردن . تا من اومدم دی جی آهنگ رو قطع کرد و
دی جی : اون ببینین کی اینجاست ، جانگ ات (فامیلیش این بود دیگه ؟)، هی چقدر با این لباس شبیه پری شدی ، پری حیوانات ( خنده )( اینارو توی بلندگو میگفت مرتیکه الاغ )
همه شروع کردن به خندیدن ، خیلی معذب بودم . رفتم یک گوشه که کسی نبود نشستم و گوشیم رو در آوردم . مامانم پیام داده بود .
¥ تا هروقت خواستی بیرون بمون ، مهم نیست کی بیای
راستش .... یکم ناراحت شدم ، مامانا معمولا نباید نگران بچه هاشون باشن ؟
پاشدم رفتم wc و به صورتم آب زدم ، دلشوره داشتم اما واقعا نمیدونستم چرا .
داشتم میومدم بیرون که چند نفر کشیدنم توی یک اتاق . به خودم که اومد دیدم هیونا و جونگ کوک و دوستاشونن ، اون عوضیا....
÷ ات ، خوشگل شدی ، البته به عنوان یه میمون ( خنده تمسخرآمیز )
_ خیلی دلم میخواد یه فصل دیگه بزنمت ، ببینم بازم جرئت میکنی غش کنی ( پوزخند )
همشون بهم هجوم آوردن ، وحشیانه منو زیر مشت و لگد گرفته بودن .
بعد از حدود ۱۰ مین منو توی باغ تالار ول کردن همه جام خونی و کبود بود . بدنم درد میکرد .
بارون میومد و همه جا گل بود . دیگه نمیتونستم گریم رو کنترل کنم . دیگه این زندگی کوفتی رو نمیخواستم . حتی یک نفر هم خبر نداشت که من چه دردی دارم میکشم ، نمیدونستن توی جواب آزمایشم برای افسردگی مثبت شده بود ، هیچکس نمیدونست .
به سختی نفس میکشیدم . با لباس نیمه پارم پاشدم و از اونجا رفتم بیرون ، توی خیابونا می دویدم و گریه میکردم . هیچ ماشینی نبود ، خلوت خلوت بود . مثل همیشه ، هیچکس صدای گریه هام رو نمیشنید . کامل خیس شده بودم ، گریه ام هم بند نمیومد .
همینطور که می دویدم یهو ...
____________
توی خماری بمونید یوهاهاهاها
۴.۸k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.