رمان《همسایه دوست داشتنی من》.
#همسایه_دوست_داشتنی_من!
#part3
ب سمت اراشگاه روندم
همشون مردن
و کارشون تمیز تره
بعد 12 مین رسیدم
موتور رو پارک کردم و رفدم داخل
ت نوبت نشستم
طرف صدام زد همیشه میومدم اینجا
موهام ک تا زیر گوشم رسیده بود رو باز کردم: همون مدل همیشکی؟
+ن عوضش کن
_باش
سرمو کردم ت گوشی
ت اینستا میچرخیدم
ک طرف سشوار رو خاموش کرد: خب تموم شد
+مرسی چقد شد؟
_.....(ی قیمتی گفت حالا)
از مغازه زدم بیرون انقدی تمیز کار کرده بود ک نیاز ب حموم نداشتم
کلا کاسکت رو گذاشتم
و روندم سمت کلوپ
اینجا پاتوق منه سامی خبر داره میام اینجا ولی تاحالا نیومده
با دیدن همون همسایه مهربونه و دخترا و ت بغلشون ول بودن ب سمت vip رفدم
نشستم رو مبل کم کم دخترا میومدن نزدیک
گارسون سفارشو گرفت رف
دختر لاغر اندامی نزدیک شد: اوممم چ ددی خوشگلی
معلوم بود همینجا کار میکنه
یک دستمو باز کردم نشست رو پام
ازش لب گرفدم
لباش واقعا گوشتی و خوردنی بود
دستشو اورد پایین خاست بزار وسط پام ک زدم رو دستش: عا عا اینجا ن
+اما داغ کردم
_خب باید بری پیش پسر
+ت لزی؟
_اهوم
+مهم نیست فقد بمالون برام بسه
_باشه
(بعد گند کاریا)
بلند شدم از کلوپ زدم بیرون دوباره همون اکیپ رو دیدم همشون مست و پاتیل بودن
داشتم از کنارشون میگذشتم
یکیشون دستمو گرف
یکی از دخترا: میشه کمک کنید ما هیچ کدوممون رانندگی بلد نیستیم و خب دوس پسرامونم نمیتونن بشینن پشت فرمون میدونم همسایه هوپی هستید امروز دیدمتون
ت پله ها
دختره جوری مظلوم حرف میزد دلم سوخت
سری تکون دادن
با ون اومده بودن
نشستم پشتش بعدا یکیو میفرسم موتور رو بیاره
دخترارو رسوندم خونشون دوتا از دخترا رفدن
س تا دیگشون موندن
جلو در خونه ترمز زدم
با کمک اون س تا بردیمشون بالا
رفدن تو منم ب سمت خونه خودم راه افتادم
خب ی دوش این خستگی رو میبره
لباسامو وسط خونه در اوردم
پرتاب کردم ی سمت
لخت ب سمت حموم رفدم
باند رو باز کردم
سینه هام ازاد شدن
وان رو پر کردم و قرص مخصوصشو انداختم تو اب تا کف کنه
نشستم تو وان چشامو بستم
ب ارامش نیاز داشتم اونم زیاد
چشام گرم شد و ی چرتی زدم
بعد نمدونم دقیقا چقد از سردی اب بیدار شدم
ی دوش سرسری گفدم بدنم یکم کوفته شده بود
لباسامو پوشیدم حوله رو انداختم رو موهام ساعت 4 صب دیروز اومدم خونه
الان ساعت 10 عه
زنگ خوبه ب صدا اومد
با حوله رو سرم رفدم سمت در
درو باز کردم: بعله
+ممنونم دیشب مارو رسوندین
_خاعش
همسایه روبه رویی بود اسمش چی بود خدایا امممم اها هوپی یا هوبی؟
بهش نگاهی انداختم: اسمتون چیه؟
+جانگ هوسوک معروفم ب جیهوپ و هوپی
_خوشبختم.... منم مینا ام
+ت... دختری؟
_پ ن پ پسرم😑
قیافش پوکر شد: باش خوشبختم
و رفت
رفت؟
بدون خدافظی
#part3
ب سمت اراشگاه روندم
همشون مردن
و کارشون تمیز تره
بعد 12 مین رسیدم
موتور رو پارک کردم و رفدم داخل
ت نوبت نشستم
طرف صدام زد همیشه میومدم اینجا
موهام ک تا زیر گوشم رسیده بود رو باز کردم: همون مدل همیشکی؟
+ن عوضش کن
_باش
سرمو کردم ت گوشی
ت اینستا میچرخیدم
ک طرف سشوار رو خاموش کرد: خب تموم شد
+مرسی چقد شد؟
_.....(ی قیمتی گفت حالا)
از مغازه زدم بیرون انقدی تمیز کار کرده بود ک نیاز ب حموم نداشتم
کلا کاسکت رو گذاشتم
و روندم سمت کلوپ
اینجا پاتوق منه سامی خبر داره میام اینجا ولی تاحالا نیومده
با دیدن همون همسایه مهربونه و دخترا و ت بغلشون ول بودن ب سمت vip رفدم
نشستم رو مبل کم کم دخترا میومدن نزدیک
گارسون سفارشو گرفت رف
دختر لاغر اندامی نزدیک شد: اوممم چ ددی خوشگلی
معلوم بود همینجا کار میکنه
یک دستمو باز کردم نشست رو پام
ازش لب گرفدم
لباش واقعا گوشتی و خوردنی بود
دستشو اورد پایین خاست بزار وسط پام ک زدم رو دستش: عا عا اینجا ن
+اما داغ کردم
_خب باید بری پیش پسر
+ت لزی؟
_اهوم
+مهم نیست فقد بمالون برام بسه
_باشه
(بعد گند کاریا)
بلند شدم از کلوپ زدم بیرون دوباره همون اکیپ رو دیدم همشون مست و پاتیل بودن
داشتم از کنارشون میگذشتم
یکیشون دستمو گرف
یکی از دخترا: میشه کمک کنید ما هیچ کدوممون رانندگی بلد نیستیم و خب دوس پسرامونم نمیتونن بشینن پشت فرمون میدونم همسایه هوپی هستید امروز دیدمتون
ت پله ها
دختره جوری مظلوم حرف میزد دلم سوخت
سری تکون دادن
با ون اومده بودن
نشستم پشتش بعدا یکیو میفرسم موتور رو بیاره
دخترارو رسوندم خونشون دوتا از دخترا رفدن
س تا دیگشون موندن
جلو در خونه ترمز زدم
با کمک اون س تا بردیمشون بالا
رفدن تو منم ب سمت خونه خودم راه افتادم
خب ی دوش این خستگی رو میبره
لباسامو وسط خونه در اوردم
پرتاب کردم ی سمت
لخت ب سمت حموم رفدم
باند رو باز کردم
سینه هام ازاد شدن
وان رو پر کردم و قرص مخصوصشو انداختم تو اب تا کف کنه
نشستم تو وان چشامو بستم
ب ارامش نیاز داشتم اونم زیاد
چشام گرم شد و ی چرتی زدم
بعد نمدونم دقیقا چقد از سردی اب بیدار شدم
ی دوش سرسری گفدم بدنم یکم کوفته شده بود
لباسامو پوشیدم حوله رو انداختم رو موهام ساعت 4 صب دیروز اومدم خونه
الان ساعت 10 عه
زنگ خوبه ب صدا اومد
با حوله رو سرم رفدم سمت در
درو باز کردم: بعله
+ممنونم دیشب مارو رسوندین
_خاعش
همسایه روبه رویی بود اسمش چی بود خدایا امممم اها هوپی یا هوبی؟
بهش نگاهی انداختم: اسمتون چیه؟
+جانگ هوسوک معروفم ب جیهوپ و هوپی
_خوشبختم.... منم مینا ام
+ت... دختری؟
_پ ن پ پسرم😑
قیافش پوکر شد: باش خوشبختم
و رفت
رفت؟
بدون خدافظی
۳.۸k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.