روانی دوست داشتنی من
#روانی_دوست_داشتنی_من
P:37
(ویو ا.ت)
با ترس از خواب پریدم
بدنم غرق در عرق شده بود به اندازه ای که لباسام به بدنم چسبیده بود
درحالی که به نفس نفس افتاده بودم چشمامو بستم تا حالم جا بیاد
بعد از چند دقیقه کلنجار رفتن به خودم اومدم و از جام بلند شدم
به سمت حمام رفتم و بعد از گرفتن یه دوش چند مینی بیرون اومدم
دوش حالمو جا آورده بود پس سعی کردم دوباره ب اون کابوس ها فکر نکنم و امروزو خراب نکنم
بعد از زدن یه استایل تامبوی و خشک کردن موهام به سمت آشپزخونه رفتم و مشغول درست کردن نودل شدم
بعد اینکه حسابی از خجالت شکمم در اومدم سوعییچ ماشینمو برداشتم و به سمت بیمارستان حرکت کردم
*فلش بک به بیمارستان*
کیفمو روی مبل انداختم و خودمم پشت سرش روی مبل انداختم
بشدت خوابم میومد
به خاطر اون کابوس ها یه خواب راحت نداشتم و نمیتونستم بخوابم و این واسه منی که از ۲۴ ساعت ۲۵ ساعتشو خواب بودم واقعا سخت بود
فکر میکردم میتونم اون کابوس هارو نادیده بگیرم و مثل یه آدم عادی به زندگیم ادامه بدم ولی با شدت گرفتن کابوس هام فهمیدم که من عادی نیستم
مثل اینکه تا دلیل این کابوس هارو کشف نکنم نمیتونم خوب زندگی کنم
با اومدن پیامکی به گوشیم ریشه ی افکارم پاره شد
با تصور اینکه فلیکسه با زوق بسمت گوشیم رفتم و پیامو باز کردم
با دیدن شماره ناشناسی خورد تو برجکم و بدون هیچ علاقه ای پیامو باز کردم
پیام: کابوس هات برگشتن!! نه؟
با دیدن پیام انگار یه لیوان آب سرد روم ریخته باشن
خشک شده بودم و دستام شروع به لرزش کرده بود
اون کی بود که از کابوس هام خبر داشت؟
اونم وقتی که خانوادم هم نمیدونستن؟
P:37
(ویو ا.ت)
با ترس از خواب پریدم
بدنم غرق در عرق شده بود به اندازه ای که لباسام به بدنم چسبیده بود
درحالی که به نفس نفس افتاده بودم چشمامو بستم تا حالم جا بیاد
بعد از چند دقیقه کلنجار رفتن به خودم اومدم و از جام بلند شدم
به سمت حمام رفتم و بعد از گرفتن یه دوش چند مینی بیرون اومدم
دوش حالمو جا آورده بود پس سعی کردم دوباره ب اون کابوس ها فکر نکنم و امروزو خراب نکنم
بعد از زدن یه استایل تامبوی و خشک کردن موهام به سمت آشپزخونه رفتم و مشغول درست کردن نودل شدم
بعد اینکه حسابی از خجالت شکمم در اومدم سوعییچ ماشینمو برداشتم و به سمت بیمارستان حرکت کردم
*فلش بک به بیمارستان*
کیفمو روی مبل انداختم و خودمم پشت سرش روی مبل انداختم
بشدت خوابم میومد
به خاطر اون کابوس ها یه خواب راحت نداشتم و نمیتونستم بخوابم و این واسه منی که از ۲۴ ساعت ۲۵ ساعتشو خواب بودم واقعا سخت بود
فکر میکردم میتونم اون کابوس هارو نادیده بگیرم و مثل یه آدم عادی به زندگیم ادامه بدم ولی با شدت گرفتن کابوس هام فهمیدم که من عادی نیستم
مثل اینکه تا دلیل این کابوس هارو کشف نکنم نمیتونم خوب زندگی کنم
با اومدن پیامکی به گوشیم ریشه ی افکارم پاره شد
با تصور اینکه فلیکسه با زوق بسمت گوشیم رفتم و پیامو باز کردم
با دیدن شماره ناشناسی خورد تو برجکم و بدون هیچ علاقه ای پیامو باز کردم
پیام: کابوس هات برگشتن!! نه؟
با دیدن پیام انگار یه لیوان آب سرد روم ریخته باشن
خشک شده بودم و دستام شروع به لرزش کرده بود
اون کی بود که از کابوس هام خبر داشت؟
اونم وقتی که خانوادم هم نمیدونستن؟
۸.۶k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.