دوران ما part 3
.........
(عصر)
ویو ا.ت/:
اخیش اینم از اخرین کلاس خببب ......
با دیدنن گوشیم که پیام ازطرف رانندم اومده
اخمام رفت تو هم این راننده ی پدرصگ نمیخواد یه بارم شده تو ترافیک گیر کنه
پیامو باز کرد نوشته بودم منتظرم
کار دیگه ای بجز اینکه برم نمیتونستم بکنم از ته مان و سورا خداحافظی کردم و رفتم در دانشگاه با دیدن اجوشی خیلی خوشحال شدمو سریع پریدم تو بغلش
اونم متقابل بغلم کرد ازش جداشدم
ا.ت:اجوشی کجا بودی دلم برات تنگ شده بود
اجوشی:منم میدونم دلت برام تنگ شده بود برای همین خودم این دفعه اومدم دنبالت
ا.ت:یه دلیل دیگه هم داشته نمیخوای بگی؟
اجوشی:بشین تو ماشین بهت میگم
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
ا.ت:خب؟
اجوشی: ا.ت ....یجورایی اومدم خداحافظی
با حرفش اون خوشحالی که داشتم از بین رفت خدافظی ولی چرا.. اجوشی تنها کسی بود که میتونست منو درک کنه....
با تعجب پرسیدم
ا.ت:چرا؟
اجوشی: من دیگه خیلی پیر شدم وقشه برم پیش پسرم زندگی کنم
ا.ت:ولی تنها کسی که میتونه منو توی اون خونه ی کوفتی درک کنه و به حرفام گوش کنه شمایی
اجوشی:میدونم!ولی بهت قول میدم که بهت سر بزنم
تو هم باید قول بدی دوست های بیشتری پیدا کنی سعی کنی رابطتت با بابات خوب بشه
لبخند تمسخر امیز زدمو گفتم:رابطه ی منو بابام
اجوشی واقعا حرف مسخره ای میزنی اون یه جوری باهام رفتار میکنه که انگار قاتله پدرشم
اجوشی:میدونم ولی باید سعیتو بکنی تا اخر عمرت که نمیتونی همینجور با بابات دعوا کنی
ا.ت:درسته پس از خونه فرار میکنم
اجوشی: هنوزم اون شیطونیاتو داری ولی پولشو از کجا میاری مامانت چی اون که تو رو دوست داره
ا.ت:میرم کار میکنم ....مامانمم از سر بابامه خودت اینا رو بهتر میدونی
اجوشی:ولی سعی کردن ضرری نداره
سری تکون دادمو
دیگه چیزی بین مون رد و بدل نشد
وقتی رسیدم در خونه از اجوشی خدافظی کردمو زنگ در رو زدم
خدمتکاردر رو باز کردن وارد خونه شدم
ا.ت:مامان بابام کجان؟
خدمتکار:هنوز نیومدن خانم
ا.ت :خسته نباشی فقط وقتی مامان بابام اومدن بگو رفتم خوابیدم
خدمتکار :چشم چیزی لازم دارین براتون بیارم
ا.ت:نه لازم نیست تو برو استراحت کن
خدمتکار:چشم.....ممنون
سری تکون دادمو از پله ها رفتم بالا در اتاقمو باز کردم
......
اسلاید ۲ حق!!
(عصر)
ویو ا.ت/:
اخیش اینم از اخرین کلاس خببب ......
با دیدنن گوشیم که پیام ازطرف رانندم اومده
اخمام رفت تو هم این راننده ی پدرصگ نمیخواد یه بارم شده تو ترافیک گیر کنه
پیامو باز کرد نوشته بودم منتظرم
کار دیگه ای بجز اینکه برم نمیتونستم بکنم از ته مان و سورا خداحافظی کردم و رفتم در دانشگاه با دیدن اجوشی خیلی خوشحال شدمو سریع پریدم تو بغلش
اونم متقابل بغلم کرد ازش جداشدم
ا.ت:اجوشی کجا بودی دلم برات تنگ شده بود
اجوشی:منم میدونم دلت برام تنگ شده بود برای همین خودم این دفعه اومدم دنبالت
ا.ت:یه دلیل دیگه هم داشته نمیخوای بگی؟
اجوشی:بشین تو ماشین بهت میگم
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
ا.ت:خب؟
اجوشی: ا.ت ....یجورایی اومدم خداحافظی
با حرفش اون خوشحالی که داشتم از بین رفت خدافظی ولی چرا.. اجوشی تنها کسی بود که میتونست منو درک کنه....
با تعجب پرسیدم
ا.ت:چرا؟
اجوشی: من دیگه خیلی پیر شدم وقشه برم پیش پسرم زندگی کنم
ا.ت:ولی تنها کسی که میتونه منو توی اون خونه ی کوفتی درک کنه و به حرفام گوش کنه شمایی
اجوشی:میدونم!ولی بهت قول میدم که بهت سر بزنم
تو هم باید قول بدی دوست های بیشتری پیدا کنی سعی کنی رابطتت با بابات خوب بشه
لبخند تمسخر امیز زدمو گفتم:رابطه ی منو بابام
اجوشی واقعا حرف مسخره ای میزنی اون یه جوری باهام رفتار میکنه که انگار قاتله پدرشم
اجوشی:میدونم ولی باید سعیتو بکنی تا اخر عمرت که نمیتونی همینجور با بابات دعوا کنی
ا.ت:درسته پس از خونه فرار میکنم
اجوشی: هنوزم اون شیطونیاتو داری ولی پولشو از کجا میاری مامانت چی اون که تو رو دوست داره
ا.ت:میرم کار میکنم ....مامانمم از سر بابامه خودت اینا رو بهتر میدونی
اجوشی:ولی سعی کردن ضرری نداره
سری تکون دادمو
دیگه چیزی بین مون رد و بدل نشد
وقتی رسیدم در خونه از اجوشی خدافظی کردمو زنگ در رو زدم
خدمتکاردر رو باز کردن وارد خونه شدم
ا.ت:مامان بابام کجان؟
خدمتکار:هنوز نیومدن خانم
ا.ت :خسته نباشی فقط وقتی مامان بابام اومدن بگو رفتم خوابیدم
خدمتکار :چشم چیزی لازم دارین براتون بیارم
ا.ت:نه لازم نیست تو برو استراحت کن
خدمتکار:چشم.....ممنون
سری تکون دادمو از پله ها رفتم بالا در اتاقمو باز کردم
......
اسلاید ۲ حق!!
۵.۴k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.