یونگی و ات
یونگی و ات
داشتم توی خونه با سگم (جسی) بازی میکردم که
ات : هی جسی بپر بپر دختر خوشگلم.....افرین بیا دنبالم
به طرف اتاق رفتم روی تخت نشستم جسی روی تخت اومد
نمیدونم چطور شد که افتادم روی گیتار یونگی
ات: واییییییییی ش.شکست
جسی بالا و پایین میپرید گرفتمش و توی حیاط رهاش کردم
حالا گیتار رو چیکار کنم ؟؟؟؟
ساعت ۲نیم بود
یونگی همیشه ساعت ۳میومد
سعی کردم گیتار رو درست کنم ولی نمیشد
دینگ دینگ
وقتی صدای در رو شنیدم بدنم لرزید
رفتم سمت در و بازش کردم
یونگی: سلام عشقم....خوبی
ات: س.سلام اره چه زود اومدی
بونگی : گفته بودم امروز یکم زود میام فراموش کردی
ات: اره ارع فراموش کردم
یونگی: پریودی
ات:نه
یونگی : پس چرا رنگ صور....
ات : هیچی نشده بیا ....بیا بریم ناهار بخوریم
خواستم برم سمت آشپزخونه که یونگی مچ دستمو گرفتم و مانع شد
یونگی: ات ....چیزی شده
ات: نه نه...بیا بریم
یونگی : تو برو من برم اتاق لباسامو عوض کنم بیام
ات: باشه
یونگی رفت اتاق ، ات دلش شور میزد که اگه گیتار رو پیدا کنه چی میشه ؟
توی اون نیم ساعت ات گیتار رو زیر تخت قابم کرد
یونگی : ات داشتی گیتار میزدی
ات رفت توی اتاق متوجه نشدم ؟
یونگی : داشتی گیتار میزدی
ات: ا.اره گیتار میزدم
یونگی : من که برات یکی خریدم چرا گیتار منو.....
ات : اره اره یادم رفت بزارم سر جاش...sorry
یونگی : ok baby ....بیا بریم ناهار بخوریم
ات و یونگی رفتن سمت آشپزخونه
یونگی : ات میشه برام آب بریزی
ات: باشه
پارچ آب رو برداشتم توی یه دستم پارچ و اون یکی لیوان یونگی بود
بعد پر کردن لیوانش اتفاقی لیوان از دستم افتاد
ات: (گریه) معذرت میخوام
بونگی : ات چرا گریه میکنی عیب نداره من جمعش میکنم بیبی
ات: نه تو بشی...
یونگی : اروم باش ات...تو بشین من جمع میکنم....راستی جسی کجایت
ات: گذاشتمش توی حیاط
یونگی : میتونی سگارو بیاری خونه غذاشونو بدیم
ات: باشه
یونگی بحث سگا رو وسط کشید تا لیوان رو جمع کنه و ات کمتر ناراحت شه
داشتم توی خونه با سگم (جسی) بازی میکردم که
ات : هی جسی بپر بپر دختر خوشگلم.....افرین بیا دنبالم
به طرف اتاق رفتم روی تخت نشستم جسی روی تخت اومد
نمیدونم چطور شد که افتادم روی گیتار یونگی
ات: واییییییییی ش.شکست
جسی بالا و پایین میپرید گرفتمش و توی حیاط رهاش کردم
حالا گیتار رو چیکار کنم ؟؟؟؟
ساعت ۲نیم بود
یونگی همیشه ساعت ۳میومد
سعی کردم گیتار رو درست کنم ولی نمیشد
دینگ دینگ
وقتی صدای در رو شنیدم بدنم لرزید
رفتم سمت در و بازش کردم
یونگی: سلام عشقم....خوبی
ات: س.سلام اره چه زود اومدی
بونگی : گفته بودم امروز یکم زود میام فراموش کردی
ات: اره ارع فراموش کردم
یونگی: پریودی
ات:نه
یونگی : پس چرا رنگ صور....
ات : هیچی نشده بیا ....بیا بریم ناهار بخوریم
خواستم برم سمت آشپزخونه که یونگی مچ دستمو گرفتم و مانع شد
یونگی: ات ....چیزی شده
ات: نه نه...بیا بریم
یونگی : تو برو من برم اتاق لباسامو عوض کنم بیام
ات: باشه
یونگی رفت اتاق ، ات دلش شور میزد که اگه گیتار رو پیدا کنه چی میشه ؟
توی اون نیم ساعت ات گیتار رو زیر تخت قابم کرد
یونگی : ات داشتی گیتار میزدی
ات رفت توی اتاق متوجه نشدم ؟
یونگی : داشتی گیتار میزدی
ات: ا.اره گیتار میزدم
یونگی : من که برات یکی خریدم چرا گیتار منو.....
ات : اره اره یادم رفت بزارم سر جاش...sorry
یونگی : ok baby ....بیا بریم ناهار بخوریم
ات و یونگی رفتن سمت آشپزخونه
یونگی : ات میشه برام آب بریزی
ات: باشه
پارچ آب رو برداشتم توی یه دستم پارچ و اون یکی لیوان یونگی بود
بعد پر کردن لیوانش اتفاقی لیوان از دستم افتاد
ات: (گریه) معذرت میخوام
بونگی : ات چرا گریه میکنی عیب نداره من جمعش میکنم بیبی
ات: نه تو بشی...
یونگی : اروم باش ات...تو بشین من جمع میکنم....راستی جسی کجایت
ات: گذاشتمش توی حیاط
یونگی : میتونی سگارو بیاری خونه غذاشونو بدیم
ات: باشه
یونگی بحث سگا رو وسط کشید تا لیوان رو جمع کنه و ات کمتر ناراحت شه
۹.۸k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.