عشق و غرور p20
صدای بسته شدن در نشون از رفتن پیرآقا داد...صدای نامجون رو شنیدم:
_گریه نکن ..سوفیا هیچ کاری نمیتونه بکنه
لرزون جلوش وایسادم :
_میگه ازت بچه داره میفهمی؟
اومد جلو و دستاشو دو طرف صورتم گذاشت:
_اروم باش هیچی نمیشه
هق هقم بیشتر شد ک محکم و خشن بغلم کرد...گفتم:
_ نامجون
بیشتر فشردتم:
_جون نامجون
_اونا..اونا میخوان ما رو از هم جدا کنن..من..من نمیخوام..تو ۱۷ سالگی مطلقه شم
_ نمیزارم اتفاقی بیوفته ... من طلاقت نمیدم
یه دل سیر تو بغلش گریه کردم و یه دل سیر از نوازش ها و بوسه های روی سرم لذت بردم
آبی به دست و صورتم زدم و از دستشویی اومدم بیرون
_حاضر شو شام بریم بیرون
سری تکون دادم و لباس پوشیدم.
خیابونا شب قشنگ تر میشدن..مخصوصا وقتی بارونی هم بود...حتی صدای برف پاک کن هم برام لذت بخش بود
قبلا راحت از کنار هر لحظه میگذشتم...اما حالا میفهمم هر ثانیه ای ک کنارشم چقدر میتونه ارزش داشته باشع
چون ممکنه این لحظه دیگه برام تکرار نشه !
شامو بیرون خوردیم بعد از اینکه حساب کرد اومد بیرون با تردید پرسیدم:
_میشه یکم راه بریم
چند ثانیه نگام کرد بعد انگشتاشو لای انگشتام قفل کرد
اروم اروم راه قدم برمیداشتیم
رستوران نزدیک کوه بود و تقریبا از نزديک بلندی ها رد میشدیم لبه جاده ایستیم...شب از همیشه تاریک تر بود
ستاره ها از همیشه درخشان تر و دل من...
و دل من از همیشه عاشق تر
سخت ترین اعترافیه ک بپذیری عاشق کسی هستی ک شاید در آینده نباشه
این دلشوره داشت منو میکشت
حرفای پیرآقا از سرم بیرون نمیرفت
به صورت نامجون نگاه کردم..چند لحظه بعد اون هم به من خیره شد
_گریه نکن ..سوفیا هیچ کاری نمیتونه بکنه
لرزون جلوش وایسادم :
_میگه ازت بچه داره میفهمی؟
اومد جلو و دستاشو دو طرف صورتم گذاشت:
_اروم باش هیچی نمیشه
هق هقم بیشتر شد ک محکم و خشن بغلم کرد...گفتم:
_ نامجون
بیشتر فشردتم:
_جون نامجون
_اونا..اونا میخوان ما رو از هم جدا کنن..من..من نمیخوام..تو ۱۷ سالگی مطلقه شم
_ نمیزارم اتفاقی بیوفته ... من طلاقت نمیدم
یه دل سیر تو بغلش گریه کردم و یه دل سیر از نوازش ها و بوسه های روی سرم لذت بردم
آبی به دست و صورتم زدم و از دستشویی اومدم بیرون
_حاضر شو شام بریم بیرون
سری تکون دادم و لباس پوشیدم.
خیابونا شب قشنگ تر میشدن..مخصوصا وقتی بارونی هم بود...حتی صدای برف پاک کن هم برام لذت بخش بود
قبلا راحت از کنار هر لحظه میگذشتم...اما حالا میفهمم هر ثانیه ای ک کنارشم چقدر میتونه ارزش داشته باشع
چون ممکنه این لحظه دیگه برام تکرار نشه !
شامو بیرون خوردیم بعد از اینکه حساب کرد اومد بیرون با تردید پرسیدم:
_میشه یکم راه بریم
چند ثانیه نگام کرد بعد انگشتاشو لای انگشتام قفل کرد
اروم اروم راه قدم برمیداشتیم
رستوران نزدیک کوه بود و تقریبا از نزديک بلندی ها رد میشدیم لبه جاده ایستیم...شب از همیشه تاریک تر بود
ستاره ها از همیشه درخشان تر و دل من...
و دل من از همیشه عاشق تر
سخت ترین اعترافیه ک بپذیری عاشق کسی هستی ک شاید در آینده نباشه
این دلشوره داشت منو میکشت
حرفای پیرآقا از سرم بیرون نمیرفت
به صورت نامجون نگاه کردم..چند لحظه بعد اون هم به من خیره شد
۱۱.۵k
۱۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.