همچنان ادامه پارت یک... لعنت به ویسگون
_ این قرارع یک رمان باشه یا چی ؟ لعنتی انگار کتابه داره باهات حرف میزنه !...جیم؟ یه کخ سوسک مانندی در وجودم میگه که عکسه رو نگاه کنم !
+ نمیدونم چجوری ولی انگار سوسک های لاشیتو درون منم فرستادی ... منم جمله اخرو میخونم...اصن بیخیال مگه قراره چ اتفافی بیوفته؟
_ جیم... اگه واقعی باشه چی؟
+ تو ک انقد ترسو نبودی! مثلا قرارع ما کشیده بشیم توی کتاب و بیوفتیم ی جای جهنمی ترسناک پر از ادم خوار ما رو توی تشت ابجوش بندازن و بپزن ؟ هوم؟
کوک با حرفای جیمین بیشتر توی خودش جمع شد. همه توانشو جمع کرد و صفحه اخر رو باز کرد و فاکینگ هولی شت! این دیگه چه کوفتی بود؟ عکس خودش و جیمین و دو فرد غریبه دیگه درحالی که دستاشون رو توی هم گرفته بودن و میخندیدن! از مدل لباس هاشون معلوم بود برای زمان گذشته س...خیلی قبل! عکس بعدی خودش بود که لباس ساتن سفیدی به تن داشت و در حال بوسیدن شخصی بود...بوسیدن؟ کله ش رو بالا اورد و به جیمین مات زده نگاه کرد ...
دوباره به عکس نگاه کرد . ناخودآگاه دست رو لرزونش رو به طرف کاغذ قدیمی برد و لمسش کرد. عجیب گرم و داغ بود! انگار لایه ای از جنس پوست روش رو پوشونده بود! احساس میکرد دور انگشتش نرم شده و خدای من ! انگشتش داخل عکس فرو رفته بود! نفس عمیقی کشید و کمی انگشتش رو تکون داد... میتونست نرمی پوست خودش که توی عکس بود رو حس کنه ... میتونست جنس ساتن لباس قدیمی ش رو حس کنه ... کم کم حس کرد داره کشیده میشه چیزی انگار انگشتش رو میمکید ک با ریخته شدن ابی روی صورتش به خودش اومد!
تند تند نفس میکشید...نمیدونست دقیقا از کجا داره نفس میکشه... شاید حتی با سوراخ باسنش؟
_ جی..جیم فقط نخونش !
+ نمیدونم چجوری ولی انگار سوسک های لاشیتو درون منم فرستادی ... منم جمله اخرو میخونم...اصن بیخیال مگه قراره چ اتفافی بیوفته؟
_ جیم... اگه واقعی باشه چی؟
+ تو ک انقد ترسو نبودی! مثلا قرارع ما کشیده بشیم توی کتاب و بیوفتیم ی جای جهنمی ترسناک پر از ادم خوار ما رو توی تشت ابجوش بندازن و بپزن ؟ هوم؟
کوک با حرفای جیمین بیشتر توی خودش جمع شد. همه توانشو جمع کرد و صفحه اخر رو باز کرد و فاکینگ هولی شت! این دیگه چه کوفتی بود؟ عکس خودش و جیمین و دو فرد غریبه دیگه درحالی که دستاشون رو توی هم گرفته بودن و میخندیدن! از مدل لباس هاشون معلوم بود برای زمان گذشته س...خیلی قبل! عکس بعدی خودش بود که لباس ساتن سفیدی به تن داشت و در حال بوسیدن شخصی بود...بوسیدن؟ کله ش رو بالا اورد و به جیمین مات زده نگاه کرد ...
دوباره به عکس نگاه کرد . ناخودآگاه دست رو لرزونش رو به طرف کاغذ قدیمی برد و لمسش کرد. عجیب گرم و داغ بود! انگار لایه ای از جنس پوست روش رو پوشونده بود! احساس میکرد دور انگشتش نرم شده و خدای من ! انگشتش داخل عکس فرو رفته بود! نفس عمیقی کشید و کمی انگشتش رو تکون داد... میتونست نرمی پوست خودش که توی عکس بود رو حس کنه ... میتونست جنس ساتن لباس قدیمی ش رو حس کنه ... کم کم حس کرد داره کشیده میشه چیزی انگار انگشتش رو میمکید ک با ریخته شدن ابی روی صورتش به خودش اومد!
تند تند نفس میکشید...نمیدونست دقیقا از کجا داره نفس میکشه... شاید حتی با سوراخ باسنش؟
_ جی..جیم فقط نخونش !
۴.۱k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.