تبدیل نفرت به عشق
پارت 6
بعد از گفتن این حرفا رفتم داخل چادرم یونجی: هوی چی گفتی بهش تهیونگ: هیچی
رفتم وسیله هامو جمع کردم سریع زدم بیرونو رفتم داخل ماشین و برگشتم خونه اره الان حال هیچیو نداشتم پس وسیله هامو گذاشتم خونه و رفتم قدم زدم از شانس گ.و.ه منم که بارون میومد منم که چتر نیاوردم همینجوری زیر بارون راه میرفتم که دیدم بارون قطع شد اما هنوز که داشت میبارید تهیونگ: چرا نمیذاری حرفی بزنم بعد سریع میری؟
ویو تهیونگ
بعد رفتن ا/ت رفتم دنبالش دیدم داره آروم قدم میزنه ولی بارون داره میاد رفتم پایین سمتش و چترو گرفتم رو سرش اره من بهش حس داشتم از همون اولش ولی هیچوقت جرعت نداشتم بهش بگم
ویو ا/ت
ا/ت: دیگه چی میخوای بگی خودت دوست دختر داری برو گمشو تهیونگ: احیانا شما دوست پسر نداری ا/ت: اون همش نقشه یونجی بود که ببینه دوسم داری یا نه حالام که مشخص شد پس برو گمشو تهیونگ: اها پس که این طور مشخص شد اونوقت جواب چیه ا/ت: تو ازم متنفری
اینو که گفتم چیز نرمی رو لبام حس کردم اره اون تهیونگ بود پسش زدم ا/ت: تو دوست دختر داری نکن تهیونگ: کی گفته من دوست دختر دارم ا/ت: یعنی نداری؟ تهیونگ: نه من از همون اول دوست داشتم فقط نمیتونستم بگم خب میشه یه سوال بپرسم ا/ت: اوم تهیونگ: میتونی دوست دخترم باشی؟؟ ا/ت:..ا..ر..ه تهیونگ: دوست دارم کیم ا/ت ا/ت: یااا من که زنت نیستمم تهیونگ: بلاخره که میشی حالا بیا بریم خونه لباساتو عوض کن
با تهیونگ رفتیم خونه که لباسامو عوض کردمو اومد نشستم رو مبل گوشیم رو نگاه کردم دیدم ۷۳ تماس از دست رفته از یونجی دارم تیهونگ: خب دیگه من میرم فردا میبینمت بیبی ا/ت: همچنین خدافظ
بعد رفتن تهیونگ رفتم رو تخت دراز کشیدم خیلی خسته بودم و همون موقعه خوابم برد
بعد از گفتن این حرفا رفتم داخل چادرم یونجی: هوی چی گفتی بهش تهیونگ: هیچی
رفتم وسیله هامو جمع کردم سریع زدم بیرونو رفتم داخل ماشین و برگشتم خونه اره الان حال هیچیو نداشتم پس وسیله هامو گذاشتم خونه و رفتم قدم زدم از شانس گ.و.ه منم که بارون میومد منم که چتر نیاوردم همینجوری زیر بارون راه میرفتم که دیدم بارون قطع شد اما هنوز که داشت میبارید تهیونگ: چرا نمیذاری حرفی بزنم بعد سریع میری؟
ویو تهیونگ
بعد رفتن ا/ت رفتم دنبالش دیدم داره آروم قدم میزنه ولی بارون داره میاد رفتم پایین سمتش و چترو گرفتم رو سرش اره من بهش حس داشتم از همون اولش ولی هیچوقت جرعت نداشتم بهش بگم
ویو ا/ت
ا/ت: دیگه چی میخوای بگی خودت دوست دختر داری برو گمشو تهیونگ: احیانا شما دوست پسر نداری ا/ت: اون همش نقشه یونجی بود که ببینه دوسم داری یا نه حالام که مشخص شد پس برو گمشو تهیونگ: اها پس که این طور مشخص شد اونوقت جواب چیه ا/ت: تو ازم متنفری
اینو که گفتم چیز نرمی رو لبام حس کردم اره اون تهیونگ بود پسش زدم ا/ت: تو دوست دختر داری نکن تهیونگ: کی گفته من دوست دختر دارم ا/ت: یعنی نداری؟ تهیونگ: نه من از همون اول دوست داشتم فقط نمیتونستم بگم خب میشه یه سوال بپرسم ا/ت: اوم تهیونگ: میتونی دوست دخترم باشی؟؟ ا/ت:..ا..ر..ه تهیونگ: دوست دارم کیم ا/ت ا/ت: یااا من که زنت نیستمم تهیونگ: بلاخره که میشی حالا بیا بریم خونه لباساتو عوض کن
با تهیونگ رفتیم خونه که لباسامو عوض کردمو اومد نشستم رو مبل گوشیم رو نگاه کردم دیدم ۷۳ تماس از دست رفته از یونجی دارم تیهونگ: خب دیگه من میرم فردا میبینمت بیبی ا/ت: همچنین خدافظ
بعد رفتن تهیونگ رفتم رو تخت دراز کشیدم خیلی خسته بودم و همون موقعه خوابم برد
۱۵.۰k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.