ماه گرفتگی فصل ۲
پارت۷۷
(پرش زمانی به چندساعت بعد)
سویون: چند ساعت گذشته و الان من یکم اروم شدم قرار شد فردا مراسم خاکسپاریو بگیریم
کوک: من به پسرا خبر دادم احتمالا الان میان اینجا و تورو میبینن
سویون: چرا..
حرفم تموم نشده بود که با باز شدن در فهمیدم اونا اومدن
جیمین: جونگک..
سویون؟
جین: تو دیگه کی هستی
سویون: بچه ها! دلتنگتون بودم
تهیونگ: این.. واقعا تویی
سویون: میدونستم همشون تو شوک بودن، اول رفتم همشونو بغل کردمو کل ماجرارو براشون توضیح دادم..
نامجون: مغزم نمیکشه، من نه باورم میشه که سویوت زندس نه باورم میشه که سوکیونگ..
سویون: اون هنوز به من مامان نگفته بود(با گریه)
جیمین: اینم میگذره..
(پرش زمانی به 7 ماه بعد)
کوک: از حموم دراومدم و داشتم با حوله موهامو خشک میکردم که دیدم سویون روی تخت نشسته و داره گریه میکنه، رفتم پیشش نششتم،
چیشده
سویون: دیگه تحمل ندارم، تموم عزیزامو به خاک سپاردم، مامانم، هوسوک و سوکیونگ
کوک: الان وقت ناراحتی نیست پاشو اماده شو که مهمونی دعوتیم
سویون: مهمونی چی
کوک: دوست قدیمیم یه تولد بزرگ گرفته ماهم دعوتیم
سویون: کوک من نمیخام بیام
کوک: پاشو دیگه زودباش
سویون: رفتم جلوی اینه و با سشوار موهامو صاف کردمو بعد ارایش ملایمی کردمو رفتم سمت کمد لباسام، یه دامن کوتاه بنفش به همراه یه کت بنفش برداشتمو با یه کراپ سفید زیرش پوشیدم
بعد از تموم شدن کارم رفتم پیش کوک و باهم سوار ماشین شدیمو رفتیم به مهمونی
کوک: جای قشنگیه نه
سویون: نمیدونم از من نپرس
کوک: دستمو دور کورش گذاشتمو به خودم نزدیکش کردم
(پرش زمانی به چندساعت بعد)
سویون: چند ساعت گذشته و الان من یکم اروم شدم قرار شد فردا مراسم خاکسپاریو بگیریم
کوک: من به پسرا خبر دادم احتمالا الان میان اینجا و تورو میبینن
سویون: چرا..
حرفم تموم نشده بود که با باز شدن در فهمیدم اونا اومدن
جیمین: جونگک..
سویون؟
جین: تو دیگه کی هستی
سویون: بچه ها! دلتنگتون بودم
تهیونگ: این.. واقعا تویی
سویون: میدونستم همشون تو شوک بودن، اول رفتم همشونو بغل کردمو کل ماجرارو براشون توضیح دادم..
نامجون: مغزم نمیکشه، من نه باورم میشه که سویوت زندس نه باورم میشه که سوکیونگ..
سویون: اون هنوز به من مامان نگفته بود(با گریه)
جیمین: اینم میگذره..
(پرش زمانی به 7 ماه بعد)
کوک: از حموم دراومدم و داشتم با حوله موهامو خشک میکردم که دیدم سویون روی تخت نشسته و داره گریه میکنه، رفتم پیشش نششتم،
چیشده
سویون: دیگه تحمل ندارم، تموم عزیزامو به خاک سپاردم، مامانم، هوسوک و سوکیونگ
کوک: الان وقت ناراحتی نیست پاشو اماده شو که مهمونی دعوتیم
سویون: مهمونی چی
کوک: دوست قدیمیم یه تولد بزرگ گرفته ماهم دعوتیم
سویون: کوک من نمیخام بیام
کوک: پاشو دیگه زودباش
سویون: رفتم جلوی اینه و با سشوار موهامو صاف کردمو بعد ارایش ملایمی کردمو رفتم سمت کمد لباسام، یه دامن کوتاه بنفش به همراه یه کت بنفش برداشتمو با یه کراپ سفید زیرش پوشیدم
بعد از تموم شدن کارم رفتم پیش کوک و باهم سوار ماشین شدیمو رفتیم به مهمونی
کوک: جای قشنگیه نه
سویون: نمیدونم از من نپرس
کوک: دستمو دور کورش گذاشتمو به خودم نزدیکش کردم
۲.۵k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.