طلبکارp20
از زبان ا.ت:
کوک چشاشو بست
ا.ت:سوجونگ خوابید؟
کوک:آره
ا.ت:میشه لطفا وقتی مستی نیای اینجا چون خودت هم میدونی دلم نمیخواد سوجونگ اینطوری ببینت
پتو رو از خودش کشید چشاشو باز کرد
کوک:چی میگی؟
ا.ت:میگم که..دلم نمیخواد سوجونگ بفهمه چه پدری داره و در آیندش مثل تو باشه
عصبی شد
کوک:مگه من چمه
خودمم عصبی شده بودم
ا.ت:چته؟!واقعا خودتم نمیدونی!الان سوجونگ از کارای تو یاد میگیره وقتی بزرگ شد از پسش بر نمیام و حالاهم خواب دیده که ی مرده داره میبرتش ببین کوک اگر بلایی سر سوجونگ بیاد ولت نمیکنم دست از سرت بر نمیدارم ی راست تحویل پلیس میدمت میگم تمام بدبختی های دختر من تقصیر این مرده!
کوک:ا.ت آروم باش الان موضوع این نیست فقط ما حتا جلوی سوجونگ هم دعوا میکنیم این رو روحیش تاثیر میزاره
ا.ت:دقیقا منم میخواستم همینو بگم اگر سوجونگ افسردگی بگیره چیکار میخوای بکنی
سرمو با دستش گرفت و به صورتش نزدیک کرد و سرمو بوسید
کوک:هیچیش نمیشه بهت قول میدم خودم حواسم بهش هست
آروم شدم
ا.ت:لطفا زودی این کاراتو تموم کن
سرشو تکون داد و خوابید منم تا صبح فقط بیدار بودم بعدش خوابیدم
ظهر بیدار شدم هیچکسی خونه نبود رفتم تو آشپز خونه یکم غذا خوردم که کوک اومد خونه خیلی هم خسته بود ولی سوجونگ باهاش نبود
ا.ت:سوجونگ کجاست؟
کوک:تو حیاط داره با گربش بازی میکنه
ا.ت:آهان
کوک:میشه ی دیقه بیای
رفتم سمتش
ا.ت:چیه؟
نشست رو مبل
کوک:ی سوالی ازت دارم
ا.ت:چی؟
کوک:ببین اگه تو اون پول رو داشتی و به من میدادیش ازم دیگه جدا میشدی و میرفتی؟
ا.ت:نه خب
کوک:چرا؟
ا.ت:چون ما دیگه بچه دار شدیم نمیتونم همینطوری این زندگی که بهش عادت کردمو بزارمو برم
کوک:بخاطر سوجونگ؟
ا.ت:آره خب اگر ما طلاق بگیریم ممکنه که تو آیندش افسرده شه بعد پدر مادرای دوستاشو ببینه بعد ناراحت باشه که من پیش جفتشون زندگی نمیکنم
کوک:منم همین فکرو میکنم
ا.ت:خب چیزی میخوری؟
کوک:نه فقط شب باید بریم خونه بابام دعوتمون کرده
ا.ت:باشه
کوک چشاشو بست
ا.ت:سوجونگ خوابید؟
کوک:آره
ا.ت:میشه لطفا وقتی مستی نیای اینجا چون خودت هم میدونی دلم نمیخواد سوجونگ اینطوری ببینت
پتو رو از خودش کشید چشاشو باز کرد
کوک:چی میگی؟
ا.ت:میگم که..دلم نمیخواد سوجونگ بفهمه چه پدری داره و در آیندش مثل تو باشه
عصبی شد
کوک:مگه من چمه
خودمم عصبی شده بودم
ا.ت:چته؟!واقعا خودتم نمیدونی!الان سوجونگ از کارای تو یاد میگیره وقتی بزرگ شد از پسش بر نمیام و حالاهم خواب دیده که ی مرده داره میبرتش ببین کوک اگر بلایی سر سوجونگ بیاد ولت نمیکنم دست از سرت بر نمیدارم ی راست تحویل پلیس میدمت میگم تمام بدبختی های دختر من تقصیر این مرده!
کوک:ا.ت آروم باش الان موضوع این نیست فقط ما حتا جلوی سوجونگ هم دعوا میکنیم این رو روحیش تاثیر میزاره
ا.ت:دقیقا منم میخواستم همینو بگم اگر سوجونگ افسردگی بگیره چیکار میخوای بکنی
سرمو با دستش گرفت و به صورتش نزدیک کرد و سرمو بوسید
کوک:هیچیش نمیشه بهت قول میدم خودم حواسم بهش هست
آروم شدم
ا.ت:لطفا زودی این کاراتو تموم کن
سرشو تکون داد و خوابید منم تا صبح فقط بیدار بودم بعدش خوابیدم
ظهر بیدار شدم هیچکسی خونه نبود رفتم تو آشپز خونه یکم غذا خوردم که کوک اومد خونه خیلی هم خسته بود ولی سوجونگ باهاش نبود
ا.ت:سوجونگ کجاست؟
کوک:تو حیاط داره با گربش بازی میکنه
ا.ت:آهان
کوک:میشه ی دیقه بیای
رفتم سمتش
ا.ت:چیه؟
نشست رو مبل
کوک:ی سوالی ازت دارم
ا.ت:چی؟
کوک:ببین اگه تو اون پول رو داشتی و به من میدادیش ازم دیگه جدا میشدی و میرفتی؟
ا.ت:نه خب
کوک:چرا؟
ا.ت:چون ما دیگه بچه دار شدیم نمیتونم همینطوری این زندگی که بهش عادت کردمو بزارمو برم
کوک:بخاطر سوجونگ؟
ا.ت:آره خب اگر ما طلاق بگیریم ممکنه که تو آیندش افسرده شه بعد پدر مادرای دوستاشو ببینه بعد ناراحت باشه که من پیش جفتشون زندگی نمیکنم
کوک:منم همین فکرو میکنم
ا.ت:خب چیزی میخوری؟
کوک:نه فقط شب باید بریم خونه بابام دعوتمون کرده
ا.ت:باشه
۴.۱k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.