کارت برنده مخفی. پارت 11
ا/ت به سمت پنجره دوید
ا/ت: اَهههه،تیهونگ مجسمه ی مورد علاقه ام بود
رفتم بیرون رو دیدم
مجسمه فرشته قلم و کتاب به دست بزرگ وسط حیاط کاملا پودر شده بود و ازش یه تفنگ سیاه رنگ خاکی زده بود بیرون
( بچها کسی هست که بتونه راجب سلاح های مختلف بهم اطلاعات بده؟)
ا/ت لپتاپ رو روشن کرد و خودش رو پرت کرد روی مبل سیاهرنگ مخملی ای که با مدل چرم تزئین شده بود انداخت و عینک سیاهه دسته قرمزی رو به چشماش زد اون زاغش اومد روی سرش نشست و یکم بعد گفتش که برم ببینم فرشته تیکه تیکه هنوزم هست یا نه و رفتم دیدم تفنگ نیست و حیاط کاملا تمیز بود و حتی یکم خاک از فرشته هم باقی نمانده بود
گفتم: وای، چقدر خفن بود
نگاه سردی بهم انداخت
ا/ت:تهیونگ ولی دیگه جدی هیچ دکمه ای رو فشار نده ،ممنون می شم
هنوزم همون ا/ت کسل کننده سابق
اداش رو در آوردم
ا/ت لبخند ترسناکی زد
گفت:سباستین لطفا زحمتش رو بکش ،فقط یه تنبیه کوچک بکنش
پرنده به سمتم شروع کرد به پرواز
یعنی از اون زمانی که اف بی ای نزدیک بود منو بگیره و کل سازمان مافیا لو بره اینقدر نترسیده بودم.
پرنده خیلی سریع به تمام نقاط بدنم نوک زد
پنجه هاش توی گوشت دست و پای راستم فرو رفته بود
ولی نمی خواست صدمه جدی ببینم
چون حس می کنم خیلی علاقه مند بود چشمام رو دربیاره ولی به خاطر ا/ت اینکار رو نمی کرد
اون واقعا خیلی باهوشه
ا/ت*داد: بسه قند عسل مامان
پرنده ول کرد و مسیرش رو کج کرد و برگشت روی سر ا/ت
گفتم: قند عسل مامان!!!
رفتم خودم رو پرت کردم روی مبل و کنترل تلوزیونش رو برداشتم
اون سرش توی لپتاپ بود و کارم نداشت
دکمه روشن رو فشار دادم یه صدایی اومد
به ا/ت نگاه کردم
از توی گردنش یه دارت رو در اورد
گفت: گفتم که هیچ دکمه ای رو فشار نده تهیونگ
چشماش آروم بسته شد
لپتاپ از روی پاهاش افتاد
سباستین داشت دور سرش می چرخید و سر و صدا می کرد
خواستم برم طرف ا/ت ولی دستم رو گاز گرفت
آروم دارتی که توی دست ا/ت بود رو برداشتم و فرو کردم توی بدنش
افتاد زمین
نبض ا/ت رو گرفتم فقط بیهوش شده بود
خواستم همونجا کار ا/ت رو تموم کنم
ولی با خودم گفتم الان که زمان کافی دارم بزار از کاری کنم که از زجر کشیدنش لذت بیشتری ببرم
بزار یکم تضاهر به فرشته بودن کنم تا شیطان درونم رو فراموش کرد
نقشه های زیادی برای شکستن ا/ت دارم
آروم بلندش کردم و بردم توی اتاقش و روی تختش گزاشتمش
گاهی وقتی حواسش نیست بهش نگاه می کنم و ناخودآگاه لبخند ریزی می زنم
فکر نکنم تا حالا متوجه شده باشه
نمی دونم چرا گاهی اینقدر در برابرش ضعیف می شم
گاهی توی ذهنم نازش می دم
حیف شد که قراره بکشمش
شاید به مجموعه ی مومیایی هام اضافه اش کنم
وقتی صورتم رو به روی صورت ا/ت گرفتم
نتونستم جلوی خودمو بگیرم
خیلی کوتاه بوسیدمش
ا/ت: اَهههه،تیهونگ مجسمه ی مورد علاقه ام بود
رفتم بیرون رو دیدم
مجسمه فرشته قلم و کتاب به دست بزرگ وسط حیاط کاملا پودر شده بود و ازش یه تفنگ سیاه رنگ خاکی زده بود بیرون
( بچها کسی هست که بتونه راجب سلاح های مختلف بهم اطلاعات بده؟)
ا/ت لپتاپ رو روشن کرد و خودش رو پرت کرد روی مبل سیاهرنگ مخملی ای که با مدل چرم تزئین شده بود انداخت و عینک سیاهه دسته قرمزی رو به چشماش زد اون زاغش اومد روی سرش نشست و یکم بعد گفتش که برم ببینم فرشته تیکه تیکه هنوزم هست یا نه و رفتم دیدم تفنگ نیست و حیاط کاملا تمیز بود و حتی یکم خاک از فرشته هم باقی نمانده بود
گفتم: وای، چقدر خفن بود
نگاه سردی بهم انداخت
ا/ت:تهیونگ ولی دیگه جدی هیچ دکمه ای رو فشار نده ،ممنون می شم
هنوزم همون ا/ت کسل کننده سابق
اداش رو در آوردم
ا/ت لبخند ترسناکی زد
گفت:سباستین لطفا زحمتش رو بکش ،فقط یه تنبیه کوچک بکنش
پرنده به سمتم شروع کرد به پرواز
یعنی از اون زمانی که اف بی ای نزدیک بود منو بگیره و کل سازمان مافیا لو بره اینقدر نترسیده بودم.
پرنده خیلی سریع به تمام نقاط بدنم نوک زد
پنجه هاش توی گوشت دست و پای راستم فرو رفته بود
ولی نمی خواست صدمه جدی ببینم
چون حس می کنم خیلی علاقه مند بود چشمام رو دربیاره ولی به خاطر ا/ت اینکار رو نمی کرد
اون واقعا خیلی باهوشه
ا/ت*داد: بسه قند عسل مامان
پرنده ول کرد و مسیرش رو کج کرد و برگشت روی سر ا/ت
گفتم: قند عسل مامان!!!
رفتم خودم رو پرت کردم روی مبل و کنترل تلوزیونش رو برداشتم
اون سرش توی لپتاپ بود و کارم نداشت
دکمه روشن رو فشار دادم یه صدایی اومد
به ا/ت نگاه کردم
از توی گردنش یه دارت رو در اورد
گفت: گفتم که هیچ دکمه ای رو فشار نده تهیونگ
چشماش آروم بسته شد
لپتاپ از روی پاهاش افتاد
سباستین داشت دور سرش می چرخید و سر و صدا می کرد
خواستم برم طرف ا/ت ولی دستم رو گاز گرفت
آروم دارتی که توی دست ا/ت بود رو برداشتم و فرو کردم توی بدنش
افتاد زمین
نبض ا/ت رو گرفتم فقط بیهوش شده بود
خواستم همونجا کار ا/ت رو تموم کنم
ولی با خودم گفتم الان که زمان کافی دارم بزار از کاری کنم که از زجر کشیدنش لذت بیشتری ببرم
بزار یکم تضاهر به فرشته بودن کنم تا شیطان درونم رو فراموش کرد
نقشه های زیادی برای شکستن ا/ت دارم
آروم بلندش کردم و بردم توی اتاقش و روی تختش گزاشتمش
گاهی وقتی حواسش نیست بهش نگاه می کنم و ناخودآگاه لبخند ریزی می زنم
فکر نکنم تا حالا متوجه شده باشه
نمی دونم چرا گاهی اینقدر در برابرش ضعیف می شم
گاهی توی ذهنم نازش می دم
حیف شد که قراره بکشمش
شاید به مجموعه ی مومیایی هام اضافه اش کنم
وقتی صورتم رو به روی صورت ا/ت گرفتم
نتونستم جلوی خودمو بگیرم
خیلی کوتاه بوسیدمش
۹.۳k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.