فیک کوک ( اعتماد)پارت۳۱
از زبان ا/ت
تلفن جانگ شین زنگ خورد نمیدونم طرف پشت تلفن چی گفت که فوراً بلند شد و از پله ها بالا رفت
بیخیالش شدم تلویزیون رو باز کردم همه کانال هاش رو رد میکردم که دیدم جونگ کوک با جانگ شین داره میره
انگار عجله داشتن ولی لحظه آخر دیدم که جونگ کوک اسلحش رو گذاشت تو کمرش کجا میرفتن؟
از پشت صداش کردم وقتی وایستاد رفتم جلوش و گفتم : مواظب خودت باش زود هم برگرد
سرش رو برام تکون داد و رفت جانگ شین برام چشمک زد و گفت : به من چیزی نمیگی ؟
چشم غوره ای نصیبش کردم و گفتم : نه خیر
گفت : پشیمون نشی ؟
گفتم : خیلی خب تو هم مراقب خودت باش
خندید که جونگ کوک از حیاط بلند صداش زد و جانگ شین هم با سرعت رفت
( شب )
از زبان ا/ت
تهیونگ هم اومد فقط سره میز منو تهیونگ بودیم جونگ کوک و جانگ شین نیومده بودن دلشوره داشتم
یه دو سه قاشق خوردم نتونستم جلوی خودمو بگیرم و گفتم : تهیونگ تو نمیدونی جانگ شین و جونگ کوک کجان؟
همونطور که غذا میخورد گفت : نه نمیدونم نگران نباش هرجا باشن میان بالاخره
سرم رو گذاشتم روی میز که صدای باز شدن در اومد سرم رو بلند کردم که با ظاهر خونی جونگ کوک مواجه شدم بلند شدم شوکه شده بودم ترسیدم بلایی سر خودش اومده باشه رفتم جلوش به پیراهن خونیش دست کشیدم و گفتم : چی..چیشده؟
آروم مچ دستم رو گرفت و پایین آورد و رفت طبقه بالا چشمم پشتش موند
جانگ شین اومد کنارم و گفت : چیزی نشده نگران نباش
از دستم گرفت و نشوندم رو صندلی جلوم نشست و گفت : ا/ت خوبی ؟
با صدای لرزونم گفتم : اون..چرا..
دستش رو برد لایه موهاش و گفت : ا/ت باید به این شرایط عادت کنی یعنی برای ما که عادی شده برای تو هم باید اینطوری بشه تا همینجا بدونی کافیه
تلفن جانگ شین زنگ خورد نمیدونم طرف پشت تلفن چی گفت که فوراً بلند شد و از پله ها بالا رفت
بیخیالش شدم تلویزیون رو باز کردم همه کانال هاش رو رد میکردم که دیدم جونگ کوک با جانگ شین داره میره
انگار عجله داشتن ولی لحظه آخر دیدم که جونگ کوک اسلحش رو گذاشت تو کمرش کجا میرفتن؟
از پشت صداش کردم وقتی وایستاد رفتم جلوش و گفتم : مواظب خودت باش زود هم برگرد
سرش رو برام تکون داد و رفت جانگ شین برام چشمک زد و گفت : به من چیزی نمیگی ؟
چشم غوره ای نصیبش کردم و گفتم : نه خیر
گفت : پشیمون نشی ؟
گفتم : خیلی خب تو هم مراقب خودت باش
خندید که جونگ کوک از حیاط بلند صداش زد و جانگ شین هم با سرعت رفت
( شب )
از زبان ا/ت
تهیونگ هم اومد فقط سره میز منو تهیونگ بودیم جونگ کوک و جانگ شین نیومده بودن دلشوره داشتم
یه دو سه قاشق خوردم نتونستم جلوی خودمو بگیرم و گفتم : تهیونگ تو نمیدونی جانگ شین و جونگ کوک کجان؟
همونطور که غذا میخورد گفت : نه نمیدونم نگران نباش هرجا باشن میان بالاخره
سرم رو گذاشتم روی میز که صدای باز شدن در اومد سرم رو بلند کردم که با ظاهر خونی جونگ کوک مواجه شدم بلند شدم شوکه شده بودم ترسیدم بلایی سر خودش اومده باشه رفتم جلوش به پیراهن خونیش دست کشیدم و گفتم : چی..چیشده؟
آروم مچ دستم رو گرفت و پایین آورد و رفت طبقه بالا چشمم پشتش موند
جانگ شین اومد کنارم و گفت : چیزی نشده نگران نباش
از دستم گرفت و نشوندم رو صندلی جلوم نشست و گفت : ا/ت خوبی ؟
با صدای لرزونم گفتم : اون..چرا..
دستش رو برد لایه موهاش و گفت : ا/ت باید به این شرایط عادت کنی یعنی برای ما که عادی شده برای تو هم باید اینطوری بشه تا همینجا بدونی کافیه
۲۵۷.۹k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.