رمان دنیای من
#رمان #دنیای_من
پارت پانزدهم:
کیانمهر شونه دستش بود
طاها حوله دستش بود
سهیل صابون دستش بود
امین مسواک دستش بود
اریا قاشق دستش بود
ارین کتاب دستش بود
ارشام مگس کش دستش بود
یعنی خدایی شیفتتونم
پسرا_حمله
یهو ما دخترا رو میگی ۲ تا پا داشتیم ۸ تا دیگم قرض کردیم دویدیم فقط اینقدر دویدیم تا به خودمون اومدیم بیرون از خونه بودیم
نگاهی به عقب کردیم خبری از پسرا نبود
ارشین_بریم دریا؟
همه موافقت کردیم و به سمت پشت خونه ارشام راه افتادیم
دریایی شلوغ
پرا ز ادمای رنگارنگ
از پیرزن گرفته تا دخترای جوون که با دوست پسراشون باهم اومده بودن
نگاهی به لباسام کردم
شلوار قواسی سفید
تنیک کوتاه که استین سه ربع بود به رنگ لیمویی
با یه شال سفید
خوب بود
باهم پریدیم توی اب
انقدر جلو رفایم تا گردنامون و اب پوشونده بود
ترلان بیهوا داشت با ارشین حرف میزد
دستم و بردم ته ابو یهو اوردم بالا و ریختم توی صورت ترلان
تا رفت به خودش بیاد موج بلندی اومد و ترلان رفت زیر
داشت غبطه میخورد
اول فکر کردیم میتونه
اما با دیدن پاهاش که اومده بود بالا و داشت تکون میخورد به خودمون اومدیم
رفتم زیر اب و سرشو کشیدم بالا
اوردمش بالا و رفتم جلوتر تا اب به کمرم رسید
انقدر سرفه کرد و اب بالا اورد که دلم به حالش سوخت
رفتم معذرت خواهی کنم
که یهو گلوله ای از ماسه ریخت بر روی صورتم
نگاهی به ترلان کردم
نیششو باز کرده بود و هر هر میخندید
الان ادمت میکنم
سرشو گرفتم و بردمش جلوتر تا حدی که فقط تا مچمون توی اب بود و کله ی ترلان و زدم روی ماسه ها و با لجن و شن و صدف اوردم بالا
دستم و به نشونه ی اکی نشونش دادم
_بیه
با این حرکتم زد زیر خنده
خلاصه بعد از شوخی های مختلف
یهو احساس کردم یه چیز اومد توی صورتم
از پشت پرت اب شدم
بلند شدم
به افراد روبروم نگاه کردم
و این نکبت زنجیره ای رو یافتم کی بود
با نیشی باز بهم نگاه میکرد
به چیزی که توی صورتم انداخته بود نگاه کردم
یه توپ والیبال
برش داشتم و به سمتش به حالت پرت کردن پرت کردم دیدم پشتش و به من کرد و به سمت راست دوید همون لحظه توپ و رها کردم که به سرش خورد و شوت شد توی اب
حقته میمون
نکبت
بوزینه
به قول ارین
godzila2017
نفهم
و در اخر
بیشرف
اون تیمار زنجیره ای که توپ را بر صورت بنده فرود اورد ارشام بود
سکته ای
حالا لب دریا تمیز و پاکیزه دور یه اتیش جمعیم
اریا با ۳ تا پسر و ۴ تا دختر به سمتمون اومدن
وا اینا کین دیگه
بعد از شناخت و احوال پرسی فهمیدم این سه پسر دوستای ارین به نام های شاهین و هیراد و امیر بودن
و یه دخترا میشه دختر خاله ی شاهین به اسم سحر که ۱۴ سالشه
یه دخترا میشه دوست دختر امیر خان که ۱۸ سالشه به نام لیلی
یه دخترا میشه خواهر لیلی لیلا
یه دخترا میشه نامزد هیراد خان به اسم هاله
همشون خوب بودن اما یکیشون فوق العاده مغرور و خاک برسر و خودشیفته بود
انگار از ک*و*ن دایناسور افتاده
گوره خر ک*و*ن سرخ
اون فرد ........
..............
نظر بدین ❤
پارت پانزدهم:
کیانمهر شونه دستش بود
طاها حوله دستش بود
سهیل صابون دستش بود
امین مسواک دستش بود
اریا قاشق دستش بود
ارین کتاب دستش بود
ارشام مگس کش دستش بود
یعنی خدایی شیفتتونم
پسرا_حمله
یهو ما دخترا رو میگی ۲ تا پا داشتیم ۸ تا دیگم قرض کردیم دویدیم فقط اینقدر دویدیم تا به خودمون اومدیم بیرون از خونه بودیم
نگاهی به عقب کردیم خبری از پسرا نبود
ارشین_بریم دریا؟
همه موافقت کردیم و به سمت پشت خونه ارشام راه افتادیم
دریایی شلوغ
پرا ز ادمای رنگارنگ
از پیرزن گرفته تا دخترای جوون که با دوست پسراشون باهم اومده بودن
نگاهی به لباسام کردم
شلوار قواسی سفید
تنیک کوتاه که استین سه ربع بود به رنگ لیمویی
با یه شال سفید
خوب بود
باهم پریدیم توی اب
انقدر جلو رفایم تا گردنامون و اب پوشونده بود
ترلان بیهوا داشت با ارشین حرف میزد
دستم و بردم ته ابو یهو اوردم بالا و ریختم توی صورت ترلان
تا رفت به خودش بیاد موج بلندی اومد و ترلان رفت زیر
داشت غبطه میخورد
اول فکر کردیم میتونه
اما با دیدن پاهاش که اومده بود بالا و داشت تکون میخورد به خودمون اومدیم
رفتم زیر اب و سرشو کشیدم بالا
اوردمش بالا و رفتم جلوتر تا اب به کمرم رسید
انقدر سرفه کرد و اب بالا اورد که دلم به حالش سوخت
رفتم معذرت خواهی کنم
که یهو گلوله ای از ماسه ریخت بر روی صورتم
نگاهی به ترلان کردم
نیششو باز کرده بود و هر هر میخندید
الان ادمت میکنم
سرشو گرفتم و بردمش جلوتر تا حدی که فقط تا مچمون توی اب بود و کله ی ترلان و زدم روی ماسه ها و با لجن و شن و صدف اوردم بالا
دستم و به نشونه ی اکی نشونش دادم
_بیه
با این حرکتم زد زیر خنده
خلاصه بعد از شوخی های مختلف
یهو احساس کردم یه چیز اومد توی صورتم
از پشت پرت اب شدم
بلند شدم
به افراد روبروم نگاه کردم
و این نکبت زنجیره ای رو یافتم کی بود
با نیشی باز بهم نگاه میکرد
به چیزی که توی صورتم انداخته بود نگاه کردم
یه توپ والیبال
برش داشتم و به سمتش به حالت پرت کردن پرت کردم دیدم پشتش و به من کرد و به سمت راست دوید همون لحظه توپ و رها کردم که به سرش خورد و شوت شد توی اب
حقته میمون
نکبت
بوزینه
به قول ارین
godzila2017
نفهم
و در اخر
بیشرف
اون تیمار زنجیره ای که توپ را بر صورت بنده فرود اورد ارشام بود
سکته ای
حالا لب دریا تمیز و پاکیزه دور یه اتیش جمعیم
اریا با ۳ تا پسر و ۴ تا دختر به سمتمون اومدن
وا اینا کین دیگه
بعد از شناخت و احوال پرسی فهمیدم این سه پسر دوستای ارین به نام های شاهین و هیراد و امیر بودن
و یه دخترا میشه دختر خاله ی شاهین به اسم سحر که ۱۴ سالشه
یه دخترا میشه دوست دختر امیر خان که ۱۸ سالشه به نام لیلی
یه دخترا میشه خواهر لیلی لیلا
یه دخترا میشه نامزد هیراد خان به اسم هاله
همشون خوب بودن اما یکیشون فوق العاده مغرور و خاک برسر و خودشیفته بود
انگار از ک*و*ن دایناسور افتاده
گوره خر ک*و*ن سرخ
اون فرد ........
..............
نظر بدین ❤
۳.۹k
۰۲ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.