عشق فراموش شده پارت21
از دانشگاه زدیم بیرون که یونا اومد پیشمون
یونا:خوب خوب بریم(یونا کلاسش از هانا هیونجین و سونگ هو جداعه قضیه سونگ هو رو هم نمیدونه)
سونگ هو:بریم
دیدم یون چول با اکیپش با 20نفر دیگه جلو مدرسه ان
یون چول: تا حالا کسی از مادر زاییده نشده رو من دست بلند کنه
هانا: ولی حالا میبینی شده(ریلکس)
یونا: بچه ها چیشده(ترس)
هانا: یونا برو بشین تو ماشین تا بیایم
یون چول: یه جوری ادبتون کنم که مرغای اسمون به حالتون گریه کنن(پوزخند)
هیونجین: اگه ما این بلا رو سر شما اووردیم چی؟
یونا رو بزور فرستادیم رف سوار ماشین شد
یون چول: 3نفر در برابر 23نفر نمیتونن کاری کنن(😏)
هانا: خواهیم دید، ولی الان حوصله بازی ندارم بزارید بعدا(😏)
یونچول: نمیشه،
یونچول با ادماش ریختن سرمون ولی با اینکه سه نفر بودیم ولی بعد20دقیقه ترکوندیمشون
یون چول از پشت کلاه هودیمو گرف دستشو تو هوا پیچوندم گذاشتم رو کمرش در گوشش گفتم
هانا: رو مخم راه نرو که برات بد تموم میشه(😏)
یون چول: ولمکن عوضیییی
هولش دادم با سر خورد زمین همه ی بچه ها داشتن فیلم میگرفتن ماهم سوار ماشینامون شدیم رفتیم ویلا خودمون بچه ها اونجا جمع شده بودن
ویو وقتی رسیدن به ویلا
کوک درو باز کرد
کوک: چتون شده بچه ها؟ 😳
هانا: چیزه مهمی نی
رفتیم داخل بچه تا همین که مارو دیدن سریع پاشدن جین از اشپزخونه با ملاقه اومد بیرون
حین: چتون شده شمااااا؟ 😳
هیونجین: دعوا کردیم😌
چان: واسهچی؟ هانا چرا اینطوری شدی از صورتت داره خون میاد (رفت پیش هانا نشوندش رو کاناپه)
جیمین: واسه چی دعوا کردین؟
یونا: راس میگه واسه چی اون یون چول عوضی دعوا درس کرد
هیونجین: چون میخاستن به سونگ هو تجاوز کنن😂
کوک: چیییییییی؟
نامجون: کی؟
هانا: یون چول😂
کوک: زندش نمیزارم
جیهوپ: شوگا جعبه کمک های اولیه رو بیار
شوگا: اوکی
شوگا جعبه کمک های اولیه رو اوورد چان و جین زخمامون رو تمیز کرد بعدم چسب زد روشون(چان و جین دکترن)
شوگا: عه بچه ها امشب یه مهمونی مافیایی داریم باید هرکس از طرف باند پدرش به مهمونی برن
هیونجین: خب منو یونا دونفریم چی؟
شوگا: عمو مین هو گف هر دوتا تون باید برین، تازه دیگه باباهامون نمیان
همه: اوکی
تهیونگ: ساعت چند؟
شوگا: ساعت8تا2شب
کوک: شتتت حالا 6تا2بریم اونجا چیکار مثلا؟
شوگا: نمد والا
جین: بچه ها الان ساعت 2بیاین ناهارحاظره بخوریم بعدم بریم لباس بگیریم
همه: اوکی
غذا خوردیم
هانا: هیونگ باور کن اونقد که دللم برا غذاهای تو تنگ شده بود واسه هیچکی تنگ نشده بود
غذا خوردیم هرکی رف تو اتاقش لباساش رو عوض کرد رفتیم بیرون(ویلاشون خیلی بزرگه 14تا اتاق داره) جین گف یه فروشگاه هس خیلی خوبه تازه باز شده بریم اونجا رفتیم اونجا پیاده شدیم رفتیم داخل2ساعت اونجا بودیم ولی از هیچی خوشم نیومد
رفتیم بیرون ازون فروشگاه کل سئول رو گشتیم ولی از هیچی خوشم نیومد بازم
جین: واییی مردم بابا تو چرا انقد سخت پسندی از منم بدتری
هانا: هیچکودوم بدرد نمیخورن
یونا: یه بار رفتیم خرید7ساعت گشتیم اخرم هیچی نخرید
جیمین: این فروشگاه هم بریم شاید چیزی که میخای پیدا کردی
هانا: بریم
رفتیم هرچی گشتم اخر یه لباس نظرم رو جلب کرد
یونا:خوب خوب بریم(یونا کلاسش از هانا هیونجین و سونگ هو جداعه قضیه سونگ هو رو هم نمیدونه)
سونگ هو:بریم
دیدم یون چول با اکیپش با 20نفر دیگه جلو مدرسه ان
یون چول: تا حالا کسی از مادر زاییده نشده رو من دست بلند کنه
هانا: ولی حالا میبینی شده(ریلکس)
یونا: بچه ها چیشده(ترس)
هانا: یونا برو بشین تو ماشین تا بیایم
یون چول: یه جوری ادبتون کنم که مرغای اسمون به حالتون گریه کنن(پوزخند)
هیونجین: اگه ما این بلا رو سر شما اووردیم چی؟
یونا رو بزور فرستادیم رف سوار ماشین شد
یون چول: 3نفر در برابر 23نفر نمیتونن کاری کنن(😏)
هانا: خواهیم دید، ولی الان حوصله بازی ندارم بزارید بعدا(😏)
یونچول: نمیشه،
یونچول با ادماش ریختن سرمون ولی با اینکه سه نفر بودیم ولی بعد20دقیقه ترکوندیمشون
یون چول از پشت کلاه هودیمو گرف دستشو تو هوا پیچوندم گذاشتم رو کمرش در گوشش گفتم
هانا: رو مخم راه نرو که برات بد تموم میشه(😏)
یون چول: ولمکن عوضیییی
هولش دادم با سر خورد زمین همه ی بچه ها داشتن فیلم میگرفتن ماهم سوار ماشینامون شدیم رفتیم ویلا خودمون بچه ها اونجا جمع شده بودن
ویو وقتی رسیدن به ویلا
کوک درو باز کرد
کوک: چتون شده بچه ها؟ 😳
هانا: چیزه مهمی نی
رفتیم داخل بچه تا همین که مارو دیدن سریع پاشدن جین از اشپزخونه با ملاقه اومد بیرون
حین: چتون شده شمااااا؟ 😳
هیونجین: دعوا کردیم😌
چان: واسهچی؟ هانا چرا اینطوری شدی از صورتت داره خون میاد (رفت پیش هانا نشوندش رو کاناپه)
جیمین: واسه چی دعوا کردین؟
یونا: راس میگه واسه چی اون یون چول عوضی دعوا درس کرد
هیونجین: چون میخاستن به سونگ هو تجاوز کنن😂
کوک: چیییییییی؟
نامجون: کی؟
هانا: یون چول😂
کوک: زندش نمیزارم
جیهوپ: شوگا جعبه کمک های اولیه رو بیار
شوگا: اوکی
شوگا جعبه کمک های اولیه رو اوورد چان و جین زخمامون رو تمیز کرد بعدم چسب زد روشون(چان و جین دکترن)
شوگا: عه بچه ها امشب یه مهمونی مافیایی داریم باید هرکس از طرف باند پدرش به مهمونی برن
هیونجین: خب منو یونا دونفریم چی؟
شوگا: عمو مین هو گف هر دوتا تون باید برین، تازه دیگه باباهامون نمیان
همه: اوکی
تهیونگ: ساعت چند؟
شوگا: ساعت8تا2شب
کوک: شتتت حالا 6تا2بریم اونجا چیکار مثلا؟
شوگا: نمد والا
جین: بچه ها الان ساعت 2بیاین ناهارحاظره بخوریم بعدم بریم لباس بگیریم
همه: اوکی
غذا خوردیم
هانا: هیونگ باور کن اونقد که دللم برا غذاهای تو تنگ شده بود واسه هیچکی تنگ نشده بود
غذا خوردیم هرکی رف تو اتاقش لباساش رو عوض کرد رفتیم بیرون(ویلاشون خیلی بزرگه 14تا اتاق داره) جین گف یه فروشگاه هس خیلی خوبه تازه باز شده بریم اونجا رفتیم اونجا پیاده شدیم رفتیم داخل2ساعت اونجا بودیم ولی از هیچی خوشم نیومد
رفتیم بیرون ازون فروشگاه کل سئول رو گشتیم ولی از هیچی خوشم نیومد بازم
جین: واییی مردم بابا تو چرا انقد سخت پسندی از منم بدتری
هانا: هیچکودوم بدرد نمیخورن
یونا: یه بار رفتیم خرید7ساعت گشتیم اخرم هیچی نخرید
جیمین: این فروشگاه هم بریم شاید چیزی که میخای پیدا کردی
هانا: بریم
رفتیم هرچی گشتم اخر یه لباس نظرم رو جلب کرد
۹.۶k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.