نوشیدن خون قرمز
🩸𝐃𝐫𝐢𝐧𝐤𝐢𝐧𝐠 𝐫𝐞𝐝 𝐛𝐥𝐨𝐨𝐝🩸
(𝐏𝐚𝐫𝐭 3 )
( ناگهان موبایل ات زنگ میخوره....)
ات: الوو.... بفرمایید
نا شناس: سلام..... خوب هستین....
ات: سلام.... ممنون شما؟
نا شناس: من اومدم ازتون وقت بگیرم فردا بیام به شرکت Wing برای طراحی.....
ات: بله..... در کجا طراحی میخواین و چه شکلی؟!.....
نا شناس: من برای خونه ام طراحی میخوام برای دیوار اتاقم و طرحشون رو اگر اجازه بدید فردا خودم میام انتخاب میکنم از بین طرح هاتون..... فردا کی می تونم بیام؟!
ات: خب.... فردا ساعت 9 صبح بیاید.....
ناشناس: باشه خیلی ممنون.....
ات: فقط اسمتون..... ( ناشناس تلفن قطع کرد)
ات: وا.... حتی اسمشون هم نگفتن.... بیخیال بابا ات فردا میای میبینی کیه دیگه....
ویو ات
ساعت تقریبا 5 بعد از ظهر بود و وسایلم رو جمع کردم و از اتاقم اومدم بیرون و درش هم قفل کردم و رفتم پایین و ماشین رو از پارکینگ برام اوردن و سوییچ دادن و بعدش تعظیم کردن و به سمت خونه رفتم.......)
پرش زمانی تو خونه:
ات: سلام من اومدم....
اجوما: خوش اومدی دخترم....
( اجوما یک زن مهربون و پیر بودش اینو یادم رفت بهتون بگم😂😂)
ات: خیلی ممنون..... فقط گشنمه ناهار نخوردم...
اجوما: باشه الان برات غذا درست میکنم...
ات: باشه تا اون موقعه منم برم لباسمو عوض کنم....
( رفتم بالا تو اتاقم و وسایلم رو مرتب گذاشتم سر جاش و لباسامو عوض کردم و موهامو باز کردم و شونه کردم و گوشیمو برداشتم و رفتم پایین....)
ات: عه پدر خوش اومدین..... کی اومدید؟
پدر ات: همین الان..... راستی ات بیا بشین رو مبل کارت دارم....
( ات و پدرش نشستن رو مبل....)
پدر ات: امشب ساعت 8 به یک مهمونی دعوتیم....
ات: چه مهمونی ای؟...
پدر ات: شرکت Mands یک مهمونی به مناسبت جشنواره سالگرد شرکتشون گرفتن.... و فقط چند تا از شرکت ها دعوت هستن.... و شرکت ما هم دعوته.... ولی همه ی کارکنا نمیان فقط کسایی که درجه اشون بالاست.... مثل منشی، مدیر و......
ات: اوکی....
پدر ات: و تا ساعت 8 اماده باش که بریم...
ات: باشه پدر....
اجوما: بفرمایید غذاتون اماده شد...
ات: باشه اومدم....
( رفتم نشستم سر میز و شروع کردم به خوردن خیلی گشنم بود و بنا بر این نودل رو تا اخر خوردم و سیر شدم.....)
(𝐏𝐚𝐫𝐭 3 )
( ناگهان موبایل ات زنگ میخوره....)
ات: الوو.... بفرمایید
نا شناس: سلام..... خوب هستین....
ات: سلام.... ممنون شما؟
نا شناس: من اومدم ازتون وقت بگیرم فردا بیام به شرکت Wing برای طراحی.....
ات: بله..... در کجا طراحی میخواین و چه شکلی؟!.....
نا شناس: من برای خونه ام طراحی میخوام برای دیوار اتاقم و طرحشون رو اگر اجازه بدید فردا خودم میام انتخاب میکنم از بین طرح هاتون..... فردا کی می تونم بیام؟!
ات: خب.... فردا ساعت 9 صبح بیاید.....
ناشناس: باشه خیلی ممنون.....
ات: فقط اسمتون..... ( ناشناس تلفن قطع کرد)
ات: وا.... حتی اسمشون هم نگفتن.... بیخیال بابا ات فردا میای میبینی کیه دیگه....
ویو ات
ساعت تقریبا 5 بعد از ظهر بود و وسایلم رو جمع کردم و از اتاقم اومدم بیرون و درش هم قفل کردم و رفتم پایین و ماشین رو از پارکینگ برام اوردن و سوییچ دادن و بعدش تعظیم کردن و به سمت خونه رفتم.......)
پرش زمانی تو خونه:
ات: سلام من اومدم....
اجوما: خوش اومدی دخترم....
( اجوما یک زن مهربون و پیر بودش اینو یادم رفت بهتون بگم😂😂)
ات: خیلی ممنون..... فقط گشنمه ناهار نخوردم...
اجوما: باشه الان برات غذا درست میکنم...
ات: باشه تا اون موقعه منم برم لباسمو عوض کنم....
( رفتم بالا تو اتاقم و وسایلم رو مرتب گذاشتم سر جاش و لباسامو عوض کردم و موهامو باز کردم و شونه کردم و گوشیمو برداشتم و رفتم پایین....)
ات: عه پدر خوش اومدین..... کی اومدید؟
پدر ات: همین الان..... راستی ات بیا بشین رو مبل کارت دارم....
( ات و پدرش نشستن رو مبل....)
پدر ات: امشب ساعت 8 به یک مهمونی دعوتیم....
ات: چه مهمونی ای؟...
پدر ات: شرکت Mands یک مهمونی به مناسبت جشنواره سالگرد شرکتشون گرفتن.... و فقط چند تا از شرکت ها دعوت هستن.... و شرکت ما هم دعوته.... ولی همه ی کارکنا نمیان فقط کسایی که درجه اشون بالاست.... مثل منشی، مدیر و......
ات: اوکی....
پدر ات: و تا ساعت 8 اماده باش که بریم...
ات: باشه پدر....
اجوما: بفرمایید غذاتون اماده شد...
ات: باشه اومدم....
( رفتم نشستم سر میز و شروع کردم به خوردن خیلی گشنم بود و بنا بر این نودل رو تا اخر خوردم و سیر شدم.....)
۶.۰k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.