راکون کچولو مو صورتی p31
دامیان:نه دیگه ممنون
تازه من بیام اونجا چکار کنم
من:باهم انیمه میبینیم، گیم میزنیم شایدم یکم درس خوندیم
دامیان:خب باشه میام
من:همف مفم هم
ترجمه:بریم تو
دامیان:من که نفهمیدم چی گفتی ولی باشه
دستمو به نشونه ایست گرفتم جلوش بادوم زمینی هارو خوردم و گفتم
من:میگم بریم تو
دامیان:هم باشه باشه
رفتیم تو
یکم رفتیم رسیدیم دم در خونه دم در که رسیدیم دامیان گوش لباسمو گرفتو کشید
برگشتم سمتش
من:چی شده
دامیان:خب من الان بیا تو چی بگم
من:بگو سلام
دامیان:چی صداشون بزنم
من:همم خبب مامان آنیا بابای آنیا
دامیان:ولی اینکه خیلی بچه گونست
من:اونجوری که یادم میاد اون دفعه که اومده بودی خونمون مامانمو مامان آنیا صدا زدی
دامیان:ها ، .. . چی خداییییییی
من:هوم
دامیان:اممم ، خبببب
ولی به نظر خودت بچه گونه نیست؟
من:نمیدونم من که خودم مامانی و بابایی صداشون میزنم
دامیان:خب تو بچشونی
من:ن.... اوه آره راست میگی
دامیان:چی؟
من:گفتم آره
دامیان:آها
من:دامیان خواهش میکنم فقط بیا بریم تو امروز یکم بی حوصله ام
دامیان:باشه ببخشید
سرمو به نشونه تائید تکون دادم
درو باز کردم
دامیان:سلام بابای آنیا ،سلام بابای آنیا
بابایی و مامانی: سلام خوش اومدی
دامیان:ممنون
منم چون خیلی حوصله نداشتم خواستم برم تو اتاقم که
ذهن دامیان:آنیا لطفاً نرو من الان اینجا چکار کنممم
سری تکون دادم
و همونجا روی مبل نشستم
من:مامانی من فردا امتحان دارم میشه بریم درس بخونیم؟
مامانی:باشه برید
من:مرسی
بلند شدم و به دامیان اشاره کردم که بریم درس بخونیم
دامیان هم سری تکون دادو بعد رو به مامانی و بابایی گفت
دامیان:ببخشید ما دیگه میرم درس بخونیم
مامانی و بابایی:باشه
و رفتیم تو اتاق
من:دامیان
دامیان:چی
من:من این قسمتو مشکل دارم تو مخم نمیره
دامیان:بدش ببینم هممم
خب
و برام اون مطلب رو توضیح داد
من:اها خب فهمیدم
دامیان:آفرین
حالا منم این نمیره تو مغزم
من:وایسا
یه پوست شکلات آوردم مطلب رو توش نوشتم و دادم بهش
بفرما
دامیان:این چیه
من:واست تقلب نوشتم
دامیان:بله کاملا درسته
من:هم بله
چندتا مبحث دیگه رو هم بهم توضیح داد
و بعد رفتیم سر انیمه دیدن
داشتیم انیمه میدیدیم که یهو دامیان گفت
دامیان:اون چیزایی که رو سرتن کجان
من:گم شدن
دامیان:همم
تازه من بیام اونجا چکار کنم
من:باهم انیمه میبینیم، گیم میزنیم شایدم یکم درس خوندیم
دامیان:خب باشه میام
من:همف مفم هم
ترجمه:بریم تو
دامیان:من که نفهمیدم چی گفتی ولی باشه
دستمو به نشونه ایست گرفتم جلوش بادوم زمینی هارو خوردم و گفتم
من:میگم بریم تو
دامیان:هم باشه باشه
رفتیم تو
یکم رفتیم رسیدیم دم در خونه دم در که رسیدیم دامیان گوش لباسمو گرفتو کشید
برگشتم سمتش
من:چی شده
دامیان:خب من الان بیا تو چی بگم
من:بگو سلام
دامیان:چی صداشون بزنم
من:همم خبب مامان آنیا بابای آنیا
دامیان:ولی اینکه خیلی بچه گونست
من:اونجوری که یادم میاد اون دفعه که اومده بودی خونمون مامانمو مامان آنیا صدا زدی
دامیان:ها ، .. . چی خداییییییی
من:هوم
دامیان:اممم ، خبببب
ولی به نظر خودت بچه گونه نیست؟
من:نمیدونم من که خودم مامانی و بابایی صداشون میزنم
دامیان:خب تو بچشونی
من:ن.... اوه آره راست میگی
دامیان:چی؟
من:گفتم آره
دامیان:آها
من:دامیان خواهش میکنم فقط بیا بریم تو امروز یکم بی حوصله ام
دامیان:باشه ببخشید
سرمو به نشونه تائید تکون دادم
درو باز کردم
دامیان:سلام بابای آنیا ،سلام بابای آنیا
بابایی و مامانی: سلام خوش اومدی
دامیان:ممنون
منم چون خیلی حوصله نداشتم خواستم برم تو اتاقم که
ذهن دامیان:آنیا لطفاً نرو من الان اینجا چکار کنممم
سری تکون دادم
و همونجا روی مبل نشستم
من:مامانی من فردا امتحان دارم میشه بریم درس بخونیم؟
مامانی:باشه برید
من:مرسی
بلند شدم و به دامیان اشاره کردم که بریم درس بخونیم
دامیان هم سری تکون دادو بعد رو به مامانی و بابایی گفت
دامیان:ببخشید ما دیگه میرم درس بخونیم
مامانی و بابایی:باشه
و رفتیم تو اتاق
من:دامیان
دامیان:چی
من:من این قسمتو مشکل دارم تو مخم نمیره
دامیان:بدش ببینم هممم
خب
و برام اون مطلب رو توضیح داد
من:اها خب فهمیدم
دامیان:آفرین
حالا منم این نمیره تو مغزم
من:وایسا
یه پوست شکلات آوردم مطلب رو توش نوشتم و دادم بهش
بفرما
دامیان:این چیه
من:واست تقلب نوشتم
دامیان:بله کاملا درسته
من:هم بله
چندتا مبحث دیگه رو هم بهم توضیح داد
و بعد رفتیم سر انیمه دیدن
داشتیم انیمه میدیدیم که یهو دامیان گفت
دامیان:اون چیزایی که رو سرتن کجان
من:گم شدن
دامیان:همم
۳.۵k
۰۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.