Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
ایلین:راستی فرزین این تو عروسیمون نیاد باشه
فرزین:باشه عشقم
چیزی نگفتم و رفتم تو اتاقم، لباسی ک نرگس برام خریده بود دراوردم خیلی قشنگ بود با اینک عروسی دعوت نبودم ولی برای جای دیگ لازم میشد
《۱هفته بعد شب عروسی ایلین فرزین》
دارا:بدو پوریا عروس داماد تا ۱۰ دقیقه میرسن تالار
پوریا:امدم وایسا
دارا:خب بهدیس مراقب خودت باش بازم ببخشید ک نمتونی بیایی عروسی
بهدیس:اشکال نداره
دارا:ولی عروسی خودم هرجور شده تو باید بیایی
بهدیس:پس منتظر عروسی شما میمونم
پوریا:منم عروسیم دعوتت میکنم
بهدیس:مرسی اقا پوریا
دوتایشون رفتن و منم تو خونه تنها بودم رفتم درس هامو بخونم
از ساعت ۶بعدظهر شروع کرده بودم به درس خوندن و تا ۵ صبح هنوز هیشکی نیومد بود اخه عروسی ها همیشه تا صبح هست،از خستگی درس گرفتم خوابیدم
《صبح》
بیدار شدم یک دوش گرفتم امدم دیدم دارا پوریا هنوز نیومدن پس یک صبحانه خوردم و نشستم فیلم بیبینم،تقریبا ساعت ۱۲ ظهر بود ک تازه نشستم فیلم بیبینم صدای ماشین دارا امد و بعد با پوریا امدش
بهدیس:سلام
دارا:سلام
پوریا: سلام بهدیس جات خالی بود دیشب
دارا: دیشب شام خوردی؟
بهدیس: نون پنیر خوردم
دارا:برات شام اوردیم برو بشین بخور
بهدیس: عروس داماد رفتن
پوریا:اره ما دیشب خونه مامانم اینا بودیم
بهدیس: اها
غذا رو گرفتم و اونا رفتن تو اتاق هاشون منم نشستم و غذامو خوردم
☆2ماه بعد☆
دوماه گذشته بود هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده بود دیگ فرزین نبود ک اذیتم کنه پوریا و دارا هم کاری باهام نداشتن
داشتم غذا درست میکردم هیچ کدوم از پسرا نبودن ک ایلین امدش خشکم زده بود کلید خونه رو داشت
ایلین:فرزین اینجاست؟
بهدیس:نه اینجا نیست
ایلین کل خونه رو گشت،ورفت بعد یک ساعت دارا و پوریا امدن
دارا:بهدیس ما قراره به مدت ۱ ماه بریم مسافرت باشه
بهدیس:من اینجا تنها چیکار کنم
پوریا:توهم باما میایی یعنی همه میریم
دارا:برو لوازم هاتو جمع کن
لوازم هامو جمع کردم و سوار ماشین شدیم فرزین سر راه سوار کردم و امد عقب کنارم نشست
فرزین:دختره ه*ر*ز*ه اصلا نباید بگم دختر اون زنه
دارا:ولش کن فرزین الان بخاطر حال تو برنامه مسافرت چیدیم
ایلین:راستی فرزین این تو عروسیمون نیاد باشه
فرزین:باشه عشقم
چیزی نگفتم و رفتم تو اتاقم، لباسی ک نرگس برام خریده بود دراوردم خیلی قشنگ بود با اینک عروسی دعوت نبودم ولی برای جای دیگ لازم میشد
《۱هفته بعد شب عروسی ایلین فرزین》
دارا:بدو پوریا عروس داماد تا ۱۰ دقیقه میرسن تالار
پوریا:امدم وایسا
دارا:خب بهدیس مراقب خودت باش بازم ببخشید ک نمتونی بیایی عروسی
بهدیس:اشکال نداره
دارا:ولی عروسی خودم هرجور شده تو باید بیایی
بهدیس:پس منتظر عروسی شما میمونم
پوریا:منم عروسیم دعوتت میکنم
بهدیس:مرسی اقا پوریا
دوتایشون رفتن و منم تو خونه تنها بودم رفتم درس هامو بخونم
از ساعت ۶بعدظهر شروع کرده بودم به درس خوندن و تا ۵ صبح هنوز هیشکی نیومد بود اخه عروسی ها همیشه تا صبح هست،از خستگی درس گرفتم خوابیدم
《صبح》
بیدار شدم یک دوش گرفتم امدم دیدم دارا پوریا هنوز نیومدن پس یک صبحانه خوردم و نشستم فیلم بیبینم،تقریبا ساعت ۱۲ ظهر بود ک تازه نشستم فیلم بیبینم صدای ماشین دارا امد و بعد با پوریا امدش
بهدیس:سلام
دارا:سلام
پوریا: سلام بهدیس جات خالی بود دیشب
دارا: دیشب شام خوردی؟
بهدیس: نون پنیر خوردم
دارا:برات شام اوردیم برو بشین بخور
بهدیس: عروس داماد رفتن
پوریا:اره ما دیشب خونه مامانم اینا بودیم
بهدیس: اها
غذا رو گرفتم و اونا رفتن تو اتاق هاشون منم نشستم و غذامو خوردم
☆2ماه بعد☆
دوماه گذشته بود هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده بود دیگ فرزین نبود ک اذیتم کنه پوریا و دارا هم کاری باهام نداشتن
داشتم غذا درست میکردم هیچ کدوم از پسرا نبودن ک ایلین امدش خشکم زده بود کلید خونه رو داشت
ایلین:فرزین اینجاست؟
بهدیس:نه اینجا نیست
ایلین کل خونه رو گشت،ورفت بعد یک ساعت دارا و پوریا امدن
دارا:بهدیس ما قراره به مدت ۱ ماه بریم مسافرت باشه
بهدیس:من اینجا تنها چیکار کنم
پوریا:توهم باما میایی یعنی همه میریم
دارا:برو لوازم هاتو جمع کن
لوازم هامو جمع کردم و سوار ماشین شدیم فرزین سر راه سوار کردم و امد عقب کنارم نشست
فرزین:دختره ه*ر*ز*ه اصلا نباید بگم دختر اون زنه
دارا:ولش کن فرزین الان بخاطر حال تو برنامه مسافرت چیدیم
۵.۹k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.