P3
زنگ خورد...رز کیفشو برداشت و آلیسو بغل کرد...آلیس رز رو محکم به خودش فشار داد و لب زد..:بدون هرکی از کنارت بره و ترکت کنه من همیشه کنارتم حتی بعد از مرگم!
رز لبخندی زد...:باشه اجوما..دوستت دارم
الیس مشتی به بازو رز شد..
:
اجوما و درد...منم دوستت دارم گل رز سیاه
و بعد از هم جدا شدن.....رز به سمت کتاب خونه میرفت...تنهاجایی که ارومش میکرد...وارد شد..قفسه های پر از کتاب هایی با رنگ های مختلف و زیبا...
به سمت قفسه مورد علاقه اش رفت.تمام کتاب های اونجا کلاسیک بود...کتاب مورد علاقشو برداشت و شروع کرد به خوندن..اسم کتاب..."اسلحه" بود...(این یه فیکه ولی من بصورت کتاب اواردمش هعیییی فیک خیلی خوفیه با کاپل تهکوک بخونیدش حتما)
شروع کرد به خوندن...."دیگه بوی نعنا نمیدی...بوی درد میدی...درد!"
دیالوگ مورد علاقه اش...اینقدر غرق خوندن کتاب شد که نفهمید کی زمان گذشت..با دیدن ساعت کتاب رو توی کیفش گذاشت(عضو کتاب خونه اس) و از در خارج شد...
به سمت خونه رفت...
به کوچه که رسید سریع و تند راه میرفت..رسید به در و کلید انداخت..که با الیس مواجه شد...
آلیس:بالاخره اومدیییی بیا شام درست کردم
رز:جدییی؟خوبه بالاخره گشادیو کنار گذاشتی
آلیس:نکبت...گمشو بیا سرد میشه
رز:چشم)
آلیس:گودرت!
رز و الیس سر میز نشستن و شروع کردن به خوردن غذا...کلی حرف زدن...درمورد اتفاقات امروز...ولی موضوعی جدا بود این وسط..
الیس:رز..درمورد قضیه اون ادما...مطمعنی؟
رز:اره...انتخاب با خودته...من تنهاییم میتونم برم....مواظب خودت باش تو...من کسیو ندارم تو این جهان..ولی تو جیمینو داری بخاطر اونم ک شده...
الیس نذاشت حرف رز تموم شه
الیس:باهات میام...قرارمون این بود...همیشه و همه جا کنارهم باشیم..مهم نیست چی بشه...تواز خواهرم بهم نزدیک تری.
رز لبخندی زد..
"حالا بکوفت دیگ"
الیس:تخم صگ...
جیمین ویو
حدود چندساعت بود توی دفتر جی کی بودم و پرونده هارو درست میکردم...فکرم برای ظهر مشغول بود...چه اتفاقی برای رز افتاده که اینجوری از جی کی متنفر شده...؟!
شرایط نرسیده بود ولی گذاشتم
شرایط پارت بعد
520 فالوور
15 کامنت(برای این پارت)
20 لایک(برای دو پارت)
اصکی با اجازه فقط...
وگرنه:جر خوردن به هفت روش
رز لبخندی زد...:باشه اجوما..دوستت دارم
الیس مشتی به بازو رز شد..
:
اجوما و درد...منم دوستت دارم گل رز سیاه
و بعد از هم جدا شدن.....رز به سمت کتاب خونه میرفت...تنهاجایی که ارومش میکرد...وارد شد..قفسه های پر از کتاب هایی با رنگ های مختلف و زیبا...
به سمت قفسه مورد علاقه اش رفت.تمام کتاب های اونجا کلاسیک بود...کتاب مورد علاقشو برداشت و شروع کرد به خوندن..اسم کتاب..."اسلحه" بود...(این یه فیکه ولی من بصورت کتاب اواردمش هعیییی فیک خیلی خوفیه با کاپل تهکوک بخونیدش حتما)
شروع کرد به خوندن...."دیگه بوی نعنا نمیدی...بوی درد میدی...درد!"
دیالوگ مورد علاقه اش...اینقدر غرق خوندن کتاب شد که نفهمید کی زمان گذشت..با دیدن ساعت کتاب رو توی کیفش گذاشت(عضو کتاب خونه اس) و از در خارج شد...
به سمت خونه رفت...
به کوچه که رسید سریع و تند راه میرفت..رسید به در و کلید انداخت..که با الیس مواجه شد...
آلیس:بالاخره اومدیییی بیا شام درست کردم
رز:جدییی؟خوبه بالاخره گشادیو کنار گذاشتی
آلیس:نکبت...گمشو بیا سرد میشه
رز:چشم)
آلیس:گودرت!
رز و الیس سر میز نشستن و شروع کردن به خوردن غذا...کلی حرف زدن...درمورد اتفاقات امروز...ولی موضوعی جدا بود این وسط..
الیس:رز..درمورد قضیه اون ادما...مطمعنی؟
رز:اره...انتخاب با خودته...من تنهاییم میتونم برم....مواظب خودت باش تو...من کسیو ندارم تو این جهان..ولی تو جیمینو داری بخاطر اونم ک شده...
الیس نذاشت حرف رز تموم شه
الیس:باهات میام...قرارمون این بود...همیشه و همه جا کنارهم باشیم..مهم نیست چی بشه...تواز خواهرم بهم نزدیک تری.
رز لبخندی زد..
"حالا بکوفت دیگ"
الیس:تخم صگ...
جیمین ویو
حدود چندساعت بود توی دفتر جی کی بودم و پرونده هارو درست میکردم...فکرم برای ظهر مشغول بود...چه اتفاقی برای رز افتاده که اینجوری از جی کی متنفر شده...؟!
شرایط نرسیده بود ولی گذاشتم
شرایط پارت بعد
520 فالوور
15 کامنت(برای این پارت)
20 لایک(برای دو پارت)
اصکی با اجازه فقط...
وگرنه:جر خوردن به هفت روش
۲۰.۱k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.