گس لایتر/ادامه پارت ۲۲۸
دور میزی که نزدیک استخر بود توی فضای باز و مطبوع باغ نشسته بودن....
بایول: جیمینا... انگار میخواستی چیزی به من بگی؟
جیمین: بله... میخواستم درباره کار باهات صحبت کنم
بایول: کار؟ چه کاری؟
جیمین: من از کار مدلینگ خوشم اومده... برام راحت تر از شرکت و کارخونس... میخوام ادامش بدم... کمپانی قصد داره برای فتوشوت هایی که قراره دو هفته دیگه توی مجلش منتشر کنه برای من یه پارتنر انتخاب کنه... که میخوان اونم آدم جدیدی باشه که سابقه ی حرفه ای نداره... میخواستم اگر قبول کنی تو رو معرفی کنم...
بایول پوزخندی زد و گفت: نه... من نمیتونم... اونقد از شرایط روحی و ثبات برخوردار نیستم که بتونم کار کنم
جیمین: اما من بهت پیشنهاد میکنم بهش فک کنی... چند روز وقت هست... تو به راحتی میتونی دیده بشی... حتی بیشتر از من!
بایول: بهش فک میکنم ولی گمون نکنم جوابم تغییر کنه!
فکری به ذهن یون ها رسید... همونطور که به صندلیش تکیه داده بود و دستاشو توی هم گره کرده بود به حرفای اون دو نفر گوش میکرد... و نقشه ای که توی ذهنش بود رو منسجم تر میکرد... اما نمیتونست جلوی جیمین توضیحش بده... پس سکوت کرد تا زمانیکه اون رفت....
.
.
.
.
.
.
از پله ها بالا میرفت تا به اتاق خوابش بره...
نوای آهسته ای اسمشو صدا زد...
یون ها: صبر کن...
ایستاد و پشت سرشو نگاه کرد...
بایول: بله؟
یون ها: باید حرف بزنیم...
بدون اینکه منتظر شنیدن جواب بایول باشه دستشو گرفت و سمت اتاق رفت...
بایول: چیه؟ نصف شبی چی شده؟
یون ها: چرا پیشنهاد جیمین رو رد کردی؟
بایول: چطور مگه؟
یون ها: این یه فرصت خوبه برای اینکه انتقامتو بگیری
بایول: با مدل شدن؟ چطوری؟
یون ها: یکم فک کن! تو... با جیمین... قراره عکسای کاپلی برای مجله ی مد بگیرین... کلی خبر پخش میشه که ایم بایول با پارک جیمین صمیمی شده
بایول: یعنی شایعه؟
یون ها: آره... ما بهش نیاز داریم... جونگکوک وقتی تورو با جیمین ببینه دیوونه میشه!
بایول: برای چی باید دیوونه شه؟... من اصن براش مهم نیستم!
یون ها: حتی اگه عاشقت نباشه به هرحال تو مادر بچشی... کم یا زیاد بلاخره یه واکنشی نشون میده
بایول: از اون آدم خونسرد چیزی در نمیاد... در ضمن من نمیخوام از جیمین استفاده کنم!...
با عصبانیت از یون ها دور شد و به اتاق خودش برگشت...
یون ها: باشه... تو گوش نکن... ولی من نمیذارم این فرصت از دست بره!
بایول: جیمینا... انگار میخواستی چیزی به من بگی؟
جیمین: بله... میخواستم درباره کار باهات صحبت کنم
بایول: کار؟ چه کاری؟
جیمین: من از کار مدلینگ خوشم اومده... برام راحت تر از شرکت و کارخونس... میخوام ادامش بدم... کمپانی قصد داره برای فتوشوت هایی که قراره دو هفته دیگه توی مجلش منتشر کنه برای من یه پارتنر انتخاب کنه... که میخوان اونم آدم جدیدی باشه که سابقه ی حرفه ای نداره... میخواستم اگر قبول کنی تو رو معرفی کنم...
بایول پوزخندی زد و گفت: نه... من نمیتونم... اونقد از شرایط روحی و ثبات برخوردار نیستم که بتونم کار کنم
جیمین: اما من بهت پیشنهاد میکنم بهش فک کنی... چند روز وقت هست... تو به راحتی میتونی دیده بشی... حتی بیشتر از من!
بایول: بهش فک میکنم ولی گمون نکنم جوابم تغییر کنه!
فکری به ذهن یون ها رسید... همونطور که به صندلیش تکیه داده بود و دستاشو توی هم گره کرده بود به حرفای اون دو نفر گوش میکرد... و نقشه ای که توی ذهنش بود رو منسجم تر میکرد... اما نمیتونست جلوی جیمین توضیحش بده... پس سکوت کرد تا زمانیکه اون رفت....
.
.
.
.
.
.
از پله ها بالا میرفت تا به اتاق خوابش بره...
نوای آهسته ای اسمشو صدا زد...
یون ها: صبر کن...
ایستاد و پشت سرشو نگاه کرد...
بایول: بله؟
یون ها: باید حرف بزنیم...
بدون اینکه منتظر شنیدن جواب بایول باشه دستشو گرفت و سمت اتاق رفت...
بایول: چیه؟ نصف شبی چی شده؟
یون ها: چرا پیشنهاد جیمین رو رد کردی؟
بایول: چطور مگه؟
یون ها: این یه فرصت خوبه برای اینکه انتقامتو بگیری
بایول: با مدل شدن؟ چطوری؟
یون ها: یکم فک کن! تو... با جیمین... قراره عکسای کاپلی برای مجله ی مد بگیرین... کلی خبر پخش میشه که ایم بایول با پارک جیمین صمیمی شده
بایول: یعنی شایعه؟
یون ها: آره... ما بهش نیاز داریم... جونگکوک وقتی تورو با جیمین ببینه دیوونه میشه!
بایول: برای چی باید دیوونه شه؟... من اصن براش مهم نیستم!
یون ها: حتی اگه عاشقت نباشه به هرحال تو مادر بچشی... کم یا زیاد بلاخره یه واکنشی نشون میده
بایول: از اون آدم خونسرد چیزی در نمیاد... در ضمن من نمیخوام از جیمین استفاده کنم!...
با عصبانیت از یون ها دور شد و به اتاق خودش برگشت...
یون ها: باشه... تو گوش نکن... ولی من نمیذارم این فرصت از دست بره!
۵۷.۴k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.