♡pt♥︎ ✭6✮
♡pt♥︎ ✭6✮
ا/ت = اها خب بیا حداقل یکم حرف بزنیم
تو فکر ا/ت = من که اهل این چیز میزا نبودم یا سیگار بکشم یا برقصم یا نوشیدنی و الکل بخورم حداقل گفتم بیا با جونگ هی حرف بزم ناری هم که رفته نوشیدنی بخوره منم به جونگ هی گفتم بیا حرف بزنم اونم گفت باشه داشتیم حرف میزدم درباره زندگیمون جونگ هی میگفت ...
جونگ هی = من مادرم رو از دست دادم چون که مادرم یه روانی بود همش اذیتم میکرد پدرم که قبلا بزرگترین باند مافیا بود (اهان راستی یادم رفت بهتون بگم که جونگ کوک بزرگترین باند مافیا امریکا و کره هست از وقتی هم که مادر و پدرشون مرد به خاطر ا/ت مجبور شد مافیا رو کنار بزاره ولی هنوز بزرگترین باند مافیا هست) خیلی روی مادرم حساس بود کوچک ترین اشتباهی از اون میدید میکشتش که یه روز پدرم میخواست من و مادرم رو سوپرایز کنه که شنید داره صدای فریاد من میاد که مادرم داره من رو کتک میزنه که یه دفعه من دیدم که پدرم داره از پشت در نگاه میکنه منم سریع دویدم در اتاق رو باز کردم و رفتم بغل پدرم داشتم تو بغلش گریه میکردم که دیدم دست روی گوشام گذاشت منم هیچی نشنیدم و بغلش بودم که بعد دست از روی گوشام برداشت منم به پشت سرم نگاه کردم و دیدم که پدرم به مادرم شلیک کرده بود به مغزش منم اشکام سرازیر شد و رفتم تو اتاقم و به پدرم اهمیت نمیدادم بعد از چند روز توی اتاق موندن خسته شده بودم رفتم برم ببینم پدرم کجاست که دیدم دارن توی اتاق با یه زنی کارای خاک بر سری میکنن منم همینجوری اشکام سرازیر شد و از اون به بعد قسم خوردم که دیگه حتی به زنا هم نگاه نکنه من وقتی بزرگ شدم بزرگ ترین باند مافیا ژاپت بودم اون موقع هم تو ژاپن زندگی میکردیم منم اومدم اون زنایی که براش ارزش داشت رو جلوی چشماش کشتم
ا/ت = چرا
جونگ هی = چون اونی که من کشتم یکی از باند مافیا ژاپن بود البته اون از من یه رتبه پایین تر بود وقتی کشتمش پدرم دیگه از من متنفر شد منم اومدم کره و تا اینجا
ا/ت = اهان منم مادر و پدرم به دست دشمنان پدرم کشته شدن همین
جونگ هی = اها
تو فکر ا/ت = اومدم یه حرفی بزنم جونگ هی گفت حداقل ما که باهم حرف زدیم چیزی برای گفتن ندارم حداقل بزار یکم نوشیدنی بخوریم من میخواستم بگم نه که دستم و گرفت و برد سر میز سفارش داد دو تا
الکل بیارن من گفتم نه من نمیخوام من خیلی زیاد میخورم دیگه نمیخوام بخورم که یه دفعه دیدم جونگ هی از ناری که پشتش بود پرسید گفت ا/ت تا حالا الکل خورده یا نه گفت نه برگشت و گفت به من الان دروغ میگی من گفتم خب من چیکا کنم من که نمیخورم بدم میاد از الکل
جونگ هی = حالا ایندفعه رو به خاطر من
تو فکر ا/ت = من وقتی که داستان زندگیش رو تعریف کرد خیلی دلم براش سوخت بهش گفتم باشه حالا
نوشیدنی هارو اوردن و من.........
_________________________________
شرط
5 تا لایک
3 تا کامنت
ا/ت = اها خب بیا حداقل یکم حرف بزنیم
تو فکر ا/ت = من که اهل این چیز میزا نبودم یا سیگار بکشم یا برقصم یا نوشیدنی و الکل بخورم حداقل گفتم بیا با جونگ هی حرف بزم ناری هم که رفته نوشیدنی بخوره منم به جونگ هی گفتم بیا حرف بزنم اونم گفت باشه داشتیم حرف میزدم درباره زندگیمون جونگ هی میگفت ...
جونگ هی = من مادرم رو از دست دادم چون که مادرم یه روانی بود همش اذیتم میکرد پدرم که قبلا بزرگترین باند مافیا بود (اهان راستی یادم رفت بهتون بگم که جونگ کوک بزرگترین باند مافیا امریکا و کره هست از وقتی هم که مادر و پدرشون مرد به خاطر ا/ت مجبور شد مافیا رو کنار بزاره ولی هنوز بزرگترین باند مافیا هست) خیلی روی مادرم حساس بود کوچک ترین اشتباهی از اون میدید میکشتش که یه روز پدرم میخواست من و مادرم رو سوپرایز کنه که شنید داره صدای فریاد من میاد که مادرم داره من رو کتک میزنه که یه دفعه من دیدم که پدرم داره از پشت در نگاه میکنه منم سریع دویدم در اتاق رو باز کردم و رفتم بغل پدرم داشتم تو بغلش گریه میکردم که دیدم دست روی گوشام گذاشت منم هیچی نشنیدم و بغلش بودم که بعد دست از روی گوشام برداشت منم به پشت سرم نگاه کردم و دیدم که پدرم به مادرم شلیک کرده بود به مغزش منم اشکام سرازیر شد و رفتم تو اتاقم و به پدرم اهمیت نمیدادم بعد از چند روز توی اتاق موندن خسته شده بودم رفتم برم ببینم پدرم کجاست که دیدم دارن توی اتاق با یه زنی کارای خاک بر سری میکنن منم همینجوری اشکام سرازیر شد و از اون به بعد قسم خوردم که دیگه حتی به زنا هم نگاه نکنه من وقتی بزرگ شدم بزرگ ترین باند مافیا ژاپت بودم اون موقع هم تو ژاپن زندگی میکردیم منم اومدم اون زنایی که براش ارزش داشت رو جلوی چشماش کشتم
ا/ت = چرا
جونگ هی = چون اونی که من کشتم یکی از باند مافیا ژاپن بود البته اون از من یه رتبه پایین تر بود وقتی کشتمش پدرم دیگه از من متنفر شد منم اومدم کره و تا اینجا
ا/ت = اهان منم مادر و پدرم به دست دشمنان پدرم کشته شدن همین
جونگ هی = اها
تو فکر ا/ت = اومدم یه حرفی بزنم جونگ هی گفت حداقل ما که باهم حرف زدیم چیزی برای گفتن ندارم حداقل بزار یکم نوشیدنی بخوریم من میخواستم بگم نه که دستم و گرفت و برد سر میز سفارش داد دو تا
الکل بیارن من گفتم نه من نمیخوام من خیلی زیاد میخورم دیگه نمیخوام بخورم که یه دفعه دیدم جونگ هی از ناری که پشتش بود پرسید گفت ا/ت تا حالا الکل خورده یا نه گفت نه برگشت و گفت به من الان دروغ میگی من گفتم خب من چیکا کنم من که نمیخورم بدم میاد از الکل
جونگ هی = حالا ایندفعه رو به خاطر من
تو فکر ا/ت = من وقتی که داستان زندگیش رو تعریف کرد خیلی دلم براش سوخت بهش گفتم باشه حالا
نوشیدنی هارو اوردن و من.........
_________________________________
شرط
5 تا لایک
3 تا کامنت
۷.۰k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.