ادامه ی پارت 4
ادامه ی پارت 4
دستانی به نرمی دور بدنش حلقه شدن، کمی پایین را نگاه کرد... یونجون را دید... یونجون را دید که خود را در اغوش سوبین جا داده... سوبین بعد از کمی مکث ارام دستانش دور بدن یونجون حلقه کرد و ارام ارام حلقه ی دستانش را تنگ تر کرد... یونجون:سوبین...میشه هیچوقت تنهام نزاری؟ .. تو.. اولین کسی هستی که.. واقعا بهم اهمیت میده( گریه)سوبین:یونجونی.. گریه نکن.. باشه.. همیشه پیشت میمونم.. یونجون:قول؟ سوبین:ق... قول... سوبین فکر کرد:چرا بهش قول دادی؟ ماموریت که تموم بشه برمیگردی و یونجون دوباره تنها میشه!!! صبر کن... تنها میشه؟ نکنه دوباره افسرده بشه؟ اگه به من وابسته بشه چی؟ حالا ولش کن، یه فکری براش میکنم... یونجون:سوبین، دیروقته بیا بریم بخوابیم، فقط... من کجا بخوابم؟سوبین:این خونه یه اتاق داره اونم همون اتاقی بود که توش خوابیده بودی، من روی کاناپه میخوابم
یونجون:نه، نمیشه، من روی کاناپه میخوابم! سوبین:تو... نه، روی تخت راحت باش.. یونجون:مشکلی نداره باهم بخوابیم؟ سوبین:ب.. باهم؟
دستانی به نرمی دور بدنش حلقه شدن، کمی پایین را نگاه کرد... یونجون را دید... یونجون را دید که خود را در اغوش سوبین جا داده... سوبین بعد از کمی مکث ارام دستانش دور بدن یونجون حلقه کرد و ارام ارام حلقه ی دستانش را تنگ تر کرد... یونجون:سوبین...میشه هیچوقت تنهام نزاری؟ .. تو.. اولین کسی هستی که.. واقعا بهم اهمیت میده( گریه)سوبین:یونجونی.. گریه نکن.. باشه.. همیشه پیشت میمونم.. یونجون:قول؟ سوبین:ق... قول... سوبین فکر کرد:چرا بهش قول دادی؟ ماموریت که تموم بشه برمیگردی و یونجون دوباره تنها میشه!!! صبر کن... تنها میشه؟ نکنه دوباره افسرده بشه؟ اگه به من وابسته بشه چی؟ حالا ولش کن، یه فکری براش میکنم... یونجون:سوبین، دیروقته بیا بریم بخوابیم، فقط... من کجا بخوابم؟سوبین:این خونه یه اتاق داره اونم همون اتاقی بود که توش خوابیده بودی، من روی کاناپه میخوابم
یونجون:نه، نمیشه، من روی کاناپه میخوابم! سوبین:تو... نه، روی تخت راحت باش.. یونجون:مشکلی نداره باهم بخوابیم؟ سوبین:ب.. باهم؟
۲.۷k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.