دروغ به توان عشق پارت اخر ♡~♡
به جونگ کوک زنگ زدم گفتم : الو سلام بیا با این آدرس ۰۰۰۰ خداحافظ مهلت حرف زدن براس نذاشتم آه قرارو برای ساعت ۱۰ گذاشته بودم نیم ساعت وقت داشتم یه هودی سیاه یه شلوار راسته مشکی پوشیدم رفتم ه
به همون کافه ای که آدرسش رو داده بودم دیدم جونگ کوک صندلی کنار کافه نشستم ... رفتم کنارش گفت : سلا ا/ ت حالت خوبه چرا جواب تلفنم نمیدادی نگران شد م برای چی میخواستی منو ببینی شروع کردم به حرف زدن گفتم : راسته که از من برای شرط که گذاشتی استفاده کردی گفت : ببین ا/ ت تو از کجا فهمیدی اشکی از گوشه ی چشمم چکید گفتم : چرا چرا مگه من چیکار کردم گناهم چیه چرا انقد برات بی ارزشم ... پس قلب من چی چرا تبریک میگم قلبم عاشق خودت کردی ... مهلت حرف زدن بهم نذاشت لباشو رو لبام گذاشت شوکه شده بودم بلخره جدا شد گفت : باور کن او مال خیلی وقت پیشه قلب من اسیر تو شده چرا نمی فهمی من دوست دارم عاشقتم گفتم : چی دوسم داری دروغه دروغه گفت : باشه پس ثابت میکنم با صدای بلند گفت امم ببخشید فقط میخواستم شاهد حرفام باشید مردم سرشون رو به سمت جونگ کوک بردن من عاشق این خانمم جونمم براش میدم همه دست زدن داشتم از خجالت آب میشدم از کافه امدیم بیرون بوسه ای به گونه اش زدم گفتم : ممنون که عاشقم کردی
چند سال بعدش جونگ کوک شرکت زد من منشی شدم باهم ازدواج کردیم اره خوشحالم از زندگیم اره توان دروغ جونگ کوک عشق بود عشق من
تمام ببخشید اگه پارت هارو دیر به دیر میذاشتم معذرت میخوام این اولین فیکم بود به یادم میمونه بای تا داستانای جدید
به همون کافه ای که آدرسش رو داده بودم دیدم جونگ کوک صندلی کنار کافه نشستم ... رفتم کنارش گفت : سلا ا/ ت حالت خوبه چرا جواب تلفنم نمیدادی نگران شد م برای چی میخواستی منو ببینی شروع کردم به حرف زدن گفتم : راسته که از من برای شرط که گذاشتی استفاده کردی گفت : ببین ا/ ت تو از کجا فهمیدی اشکی از گوشه ی چشمم چکید گفتم : چرا چرا مگه من چیکار کردم گناهم چیه چرا انقد برات بی ارزشم ... پس قلب من چی چرا تبریک میگم قلبم عاشق خودت کردی ... مهلت حرف زدن بهم نذاشت لباشو رو لبام گذاشت شوکه شده بودم بلخره جدا شد گفت : باور کن او مال خیلی وقت پیشه قلب من اسیر تو شده چرا نمی فهمی من دوست دارم عاشقتم گفتم : چی دوسم داری دروغه دروغه گفت : باشه پس ثابت میکنم با صدای بلند گفت امم ببخشید فقط میخواستم شاهد حرفام باشید مردم سرشون رو به سمت جونگ کوک بردن من عاشق این خانمم جونمم براش میدم همه دست زدن داشتم از خجالت آب میشدم از کافه امدیم بیرون بوسه ای به گونه اش زدم گفتم : ممنون که عاشقم کردی
چند سال بعدش جونگ کوک شرکت زد من منشی شدم باهم ازدواج کردیم اره خوشحالم از زندگیم اره توان دروغ جونگ کوک عشق بود عشق من
تمام ببخشید اگه پارت هارو دیر به دیر میذاشتم معذرت میخوام این اولین فیکم بود به یادم میمونه بای تا داستانای جدید
۶۲.۴k
۲۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.