فصل دوم پارت ۲۲
فصل دوم پارت ۲۲
لینو: خب خوبه کلی وقت داریم.
هان: اوهوم.
فلیکس: لینو..هان..شما دوتا فیلم ترسناک دوست داشتین اره؟
لینو: اره
فلیکس: خب پس میخواین تا قبل از اینکه بریم فیلم ببینیم؟
هان: اره اره!* با ذوق *
هیونجین، به فلیکس نزدیک تر شد و تو گوشش گفت
هیونجین: بیبی..مگه تو نمیترسی؟
فلیکس: اشکال نداره..میخوام حال اون دوتا خوب بشه* لبخند *
هیونجین: مهربون من
بعد ، یه بوسه ترم روی گونه هاش گذاشت.
۱ ساعت بعد
وسطای فیلم بود و لینو و هان کلی هیجان زده بودن. ولی اون طرف فلیکس، داخل بغل هیونجین بود و چشماش رو گرفته بود. هیونجین هم لبخندی زده بود و نوازشش میکرد.
بعد از چند دقیقه ، فیلم تموم شد. بلند شدن و به داخل اتاق ها رفتن و شروع کردن به اماده شدن.
بعد از ن۱۵ دقیقه
ساعت ۸ و نیم بود. از خونه بیرون اومدن به سمت سالن مهمونی حرکت کردن. هیونجین، ارزو داشت که آکاری اونجا نباشه..ولی ارزوش به حقیقت نپیوست. دم در ایستاده بود و با دیدن فلیکس پوزخندی زد. هیونجین، با دیدن اون ، اخمی کرد و دست فلیکس رو محکم گرفت و نزدیک خودش کرد.
فلیکس: هیون؟
هیونجین: اون پسره...بیبی از کنار من تکون نمیخوری...معلوم نیست چه نقشه ای داره.
فلیکس: باشه
وارد مهمونی شدن و به سمت یکی از میز ها رفتن و روی صندلی ها نشستن. هیونجین، دست فلیکس رو ول نمیکرد و تمام حواسش به اون بود.
لینو: هی..هیونجین..چیشده؟
هیونجین: اون پسره عوضی..از اول که اومدیم داره به فلیکس نگاه میکنه و یه پوزخند مضخرف روی صورتشه.
لینو ، نگاهی به اکاری انداخت و دید که حق با اونه.
چند دقیقه گذشته بود و همه رفته بودن وسط و در حال رقصیدن بودن. چند نفر هم مست کرده بودن که یکی از اونا آکاری بود. هیونجین از اولش ، دست فلیکس رو گرفته بود و نمیذاشت ازش دور بشه.
لینو: خب خوبه کلی وقت داریم.
هان: اوهوم.
فلیکس: لینو..هان..شما دوتا فیلم ترسناک دوست داشتین اره؟
لینو: اره
فلیکس: خب پس میخواین تا قبل از اینکه بریم فیلم ببینیم؟
هان: اره اره!* با ذوق *
هیونجین، به فلیکس نزدیک تر شد و تو گوشش گفت
هیونجین: بیبی..مگه تو نمیترسی؟
فلیکس: اشکال نداره..میخوام حال اون دوتا خوب بشه* لبخند *
هیونجین: مهربون من
بعد ، یه بوسه ترم روی گونه هاش گذاشت.
۱ ساعت بعد
وسطای فیلم بود و لینو و هان کلی هیجان زده بودن. ولی اون طرف فلیکس، داخل بغل هیونجین بود و چشماش رو گرفته بود. هیونجین هم لبخندی زده بود و نوازشش میکرد.
بعد از چند دقیقه ، فیلم تموم شد. بلند شدن و به داخل اتاق ها رفتن و شروع کردن به اماده شدن.
بعد از ن۱۵ دقیقه
ساعت ۸ و نیم بود. از خونه بیرون اومدن به سمت سالن مهمونی حرکت کردن. هیونجین، ارزو داشت که آکاری اونجا نباشه..ولی ارزوش به حقیقت نپیوست. دم در ایستاده بود و با دیدن فلیکس پوزخندی زد. هیونجین، با دیدن اون ، اخمی کرد و دست فلیکس رو محکم گرفت و نزدیک خودش کرد.
فلیکس: هیون؟
هیونجین: اون پسره...بیبی از کنار من تکون نمیخوری...معلوم نیست چه نقشه ای داره.
فلیکس: باشه
وارد مهمونی شدن و به سمت یکی از میز ها رفتن و روی صندلی ها نشستن. هیونجین، دست فلیکس رو ول نمیکرد و تمام حواسش به اون بود.
لینو: هی..هیونجین..چیشده؟
هیونجین: اون پسره عوضی..از اول که اومدیم داره به فلیکس نگاه میکنه و یه پوزخند مضخرف روی صورتشه.
لینو ، نگاهی به اکاری انداخت و دید که حق با اونه.
چند دقیقه گذشته بود و همه رفته بودن وسط و در حال رقصیدن بودن. چند نفر هم مست کرده بودن که یکی از اونا آکاری بود. هیونجین از اولش ، دست فلیکس رو گرفته بود و نمیذاشت ازش دور بشه.
۱.۱k
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.