Part 9 نیش شیرین
دوباره چهره اش رفت تو هم و منم سرخ شدن گونه هام رو به وضوح حس کردم.
قلبم تند تند زد. بین این همه بشر... چرا من باید به اون علاقه مند شده باشم؟!
لبم رو گاز گرفتم و گفتم: پنکیک ها اضافه نمونه! دوست ندارم چیزی بریزم دور.
جیمین گفت: سلطان عوض کردن بحث فقط ا.ت!
و بعد زد زیر خنده.
تهیونگ خندید و گفت: بیخیال بیاید صبحونه بخوریم
جو سنگین شده بود و از حالت دوستانه و خانوادگی در اومده بود.
مشخص بود که جونگکوک از من نفرت داره و فقط به خاطر اینکه از گذشته سر در بیاره منو تحمل میکنه!
بغضم رو قورت دادم و سعی کردم به رو خودم نیارم که برام رفتار جونگکوک مهمه.
تهیونگ گفت: ا.ت! چرا نمیخوری؟
_ داشتم به یه چیزی فکر میکردم.
جیمین بهم نگاه کرد و گفت: چرا نمیتونم ذهنت رو بخونم؟!
جونگکوک گفت: منم نمیتونم!
تهیونگ گفت: چون ما ساحره ها ذهنمون قفله!
هوسوک بهم نگاه کرد و گفت: هوم؟ ا.ت هم خودیه؟
تهیونگ گفت: آره داداش...
جیمین و جونگکوک به هم نگاهی کردن و بعد جیمین بطور موزیانه گفت: خیلی دوست دارم بدونم چی تو ذهن شما ساحره ها میگذره.
بعد زد زیر خنده.
خدا رو شکر کردم که کسی از علاقه ام نسبت به جونگکوک با خبر نمیشه.
نفس عمیقی کشیدم و آخرین تیکه پنکیک رو توی دهنم گذاشتم و شیرموزم رو سر کشیدم.
تهیونگ به هوسوک نگاه کرد و گفت: میای بهش یاد بدیم چجوری جادو کنه؟!
هوسوک بهم نگاه کرد و گفت: آره پایهم داداش! بریم تو کارش
آب دهنم رو قورت دادم. میدونستم که قراره بدجور بهم فشار بیاد.
کاش مثل فیلم های هریپاتر بود. یک چوب میدادن بهت و یک کتاب، بعد میگفتن برو خودت یاد بگیر...
~~~~~~~
امیدوارم از این پارت هم لذت برده باشین💚
#نیش_شیرین
✧––––––––––––––––––––––✧
https://harfeto.timefriend.net/16856407849242
قلبم تند تند زد. بین این همه بشر... چرا من باید به اون علاقه مند شده باشم؟!
لبم رو گاز گرفتم و گفتم: پنکیک ها اضافه نمونه! دوست ندارم چیزی بریزم دور.
جیمین گفت: سلطان عوض کردن بحث فقط ا.ت!
و بعد زد زیر خنده.
تهیونگ خندید و گفت: بیخیال بیاید صبحونه بخوریم
جو سنگین شده بود و از حالت دوستانه و خانوادگی در اومده بود.
مشخص بود که جونگکوک از من نفرت داره و فقط به خاطر اینکه از گذشته سر در بیاره منو تحمل میکنه!
بغضم رو قورت دادم و سعی کردم به رو خودم نیارم که برام رفتار جونگکوک مهمه.
تهیونگ گفت: ا.ت! چرا نمیخوری؟
_ داشتم به یه چیزی فکر میکردم.
جیمین بهم نگاه کرد و گفت: چرا نمیتونم ذهنت رو بخونم؟!
جونگکوک گفت: منم نمیتونم!
تهیونگ گفت: چون ما ساحره ها ذهنمون قفله!
هوسوک بهم نگاه کرد و گفت: هوم؟ ا.ت هم خودیه؟
تهیونگ گفت: آره داداش...
جیمین و جونگکوک به هم نگاهی کردن و بعد جیمین بطور موزیانه گفت: خیلی دوست دارم بدونم چی تو ذهن شما ساحره ها میگذره.
بعد زد زیر خنده.
خدا رو شکر کردم که کسی از علاقه ام نسبت به جونگکوک با خبر نمیشه.
نفس عمیقی کشیدم و آخرین تیکه پنکیک رو توی دهنم گذاشتم و شیرموزم رو سر کشیدم.
تهیونگ به هوسوک نگاه کرد و گفت: میای بهش یاد بدیم چجوری جادو کنه؟!
هوسوک بهم نگاه کرد و گفت: آره پایهم داداش! بریم تو کارش
آب دهنم رو قورت دادم. میدونستم که قراره بدجور بهم فشار بیاد.
کاش مثل فیلم های هریپاتر بود. یک چوب میدادن بهت و یک کتاب، بعد میگفتن برو خودت یاد بگیر...
~~~~~~~
امیدوارم از این پارت هم لذت برده باشین💚
#نیش_شیرین
✧––––––––––––––––––––––✧
https://harfeto.timefriend.net/16856407849242
۵.۶k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.