اروم باش ... part⁶˚₊· ͟͟͞͞➳❥
جونگین مادر پدر جیمین و فرستاد خونه و منتظر بود که جیا از اتاق عمل بیاد
...
بیرون اتاق عمل منتظر بودم که جیمین با سر و روی اشفته اومد بیرون و سریع رفتم پیشش:
چ..چیشد؟
جیمین سرشو انداخت پایین:
م..متاسفم ولی ..
جونگین یقه جیمین و گرفت:
د بگو دیگه لامصب بگو چیشد ؟
جیمین:متاسفم ولی قلب بچه دیگه نمیزنه*سرشو انداخت پایین*
جونگین:ن..ن دروغ میگی
جونگین از عصبانیت از یقه لباس جیمین گرفت و کوبوند به دیوار:
اون سالمه مگه نه؟دروغ میگی دیگه نه؟*بغض*
جیمین:جونگین ...
جونگین با این جیمین یقشو ول کرد و نشست روی زمین،دروغ میگی
جیمین لبخندی زد و گفت:درست فهمیدی چون بعدش ضربان قلب برگشت و الان پیش مادرشه
جونگن با این حرف جیمین خوشحال شد ولی از دستش عصبی شده بود و ی مشت خوابوند زیر چشمش جوری که همون لحظه قرمز شد و معلوم بود سریع بنفش میشه ..
جیمین:چیگار میکنی؟
جونگین:این چه کاری بود؟
جیمین:ببخشید فقط میخواستم ...
جونگین:تو غلط کردی
جیمین:بابا ببخشید دیگه
جونگین:ج..جیا چی حال اون خوبه؟
جیمین:حال هر دو نفر خوبه نگران نباش الان میارنشون بخش میتونی ببینیشون
.
.
.
جیا:جونگین؟*بیحال*
جونگین:جانم؟خوبی؟
جیا:صب چرا نبودی؟*بغض*
جونگین:ببخشید قربونت برم ، مامانم اومده بود رفته بودم دنبالش
جیا:بچم کجاست؟
جونگین:نگران نباش حالش خوبه
همون موقع جیمین با تخت بچه وارد اتاق شد:
خب خب خب اینم نینی کوچولوتون،بفرمایید
جیا با دیدن کوچولوش اشک چشاش جاری شد باورش نمیشد اون بچه مال خودش بود
.
جیمین:خوب دیگه من برم
جونگین بلند شد و سریع جیمین و بغل کرد:
ممنونم ازت،اگه تو نبودی معلوم نبود
جیمین:هیسسسسسسس ولش کن دیگع الان برویش خانوادت
جونگین:بابت اون کارمم معذرت میخوام🥺*سرشو انداخت پایین*
جیا:کدوم کار؟
جیمین بادمجون زیر چشمشو نشون داد:
گل کاری همسر شماست
جیا:جونگین راست میگه؟؟
...
...
بیرون اتاق عمل منتظر بودم که جیمین با سر و روی اشفته اومد بیرون و سریع رفتم پیشش:
چ..چیشد؟
جیمین سرشو انداخت پایین:
م..متاسفم ولی ..
جونگین یقه جیمین و گرفت:
د بگو دیگه لامصب بگو چیشد ؟
جیمین:متاسفم ولی قلب بچه دیگه نمیزنه*سرشو انداخت پایین*
جونگین:ن..ن دروغ میگی
جونگین از عصبانیت از یقه لباس جیمین گرفت و کوبوند به دیوار:
اون سالمه مگه نه؟دروغ میگی دیگه نه؟*بغض*
جیمین:جونگین ...
جونگین با این جیمین یقشو ول کرد و نشست روی زمین،دروغ میگی
جیمین لبخندی زد و گفت:درست فهمیدی چون بعدش ضربان قلب برگشت و الان پیش مادرشه
جونگن با این حرف جیمین خوشحال شد ولی از دستش عصبی شده بود و ی مشت خوابوند زیر چشمش جوری که همون لحظه قرمز شد و معلوم بود سریع بنفش میشه ..
جیمین:چیگار میکنی؟
جونگین:این چه کاری بود؟
جیمین:ببخشید فقط میخواستم ...
جونگین:تو غلط کردی
جیمین:بابا ببخشید دیگه
جونگین:ج..جیا چی حال اون خوبه؟
جیمین:حال هر دو نفر خوبه نگران نباش الان میارنشون بخش میتونی ببینیشون
.
.
.
جیا:جونگین؟*بیحال*
جونگین:جانم؟خوبی؟
جیا:صب چرا نبودی؟*بغض*
جونگین:ببخشید قربونت برم ، مامانم اومده بود رفته بودم دنبالش
جیا:بچم کجاست؟
جونگین:نگران نباش حالش خوبه
همون موقع جیمین با تخت بچه وارد اتاق شد:
خب خب خب اینم نینی کوچولوتون،بفرمایید
جیا با دیدن کوچولوش اشک چشاش جاری شد باورش نمیشد اون بچه مال خودش بود
.
جیمین:خوب دیگه من برم
جونگین بلند شد و سریع جیمین و بغل کرد:
ممنونم ازت،اگه تو نبودی معلوم نبود
جیمین:هیسسسسسسس ولش کن دیگع الان برویش خانوادت
جونگین:بابت اون کارمم معذرت میخوام🥺*سرشو انداخت پایین*
جیا:کدوم کار؟
جیمین بادمجون زیر چشمشو نشون داد:
گل کاری همسر شماست
جیا:جونگین راست میگه؟؟
...
۳۴.۸k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.