خیانت سخت!
خیانت سخت!
پارت ششم:
(یک ساعت بعد)
ا.ت ویو:
زنگ خونه رو زدم...نارا اومد درو باز کرد و سریع کشوندم تو خونه
نارا: خب خب بگو چیشد چیشد...بگو دیگه بگو دیگه
ا.ت: وااای باشه صبر کن میگم....اهه
برگه ازمایشو دادم دستش....زبونش بند اومده بود
نارا: ا....ا....ا.ت....ت....تو....ح....حامله ای؟
ا.ت: اوهوم...
نارا: وایییی ا.ت این که عالیهههه
ا.ت: کجاش عالیه
نارا: ا.ت میفهمی چی میگه مشکلت حل شده...تو الان داری مامان میشی
ا.ت: من نمیتونم نگهش دارم
نارا: یعنی چی که نمیتونی....ا.ت میفهمی چی میگی این بچه ی توعه
نارا: من بچه ای که از اون باشه رو نمیخوام*بغض
نارا: ا.ت مثبت فکر کن...ما کمکتیم....تو فکر کردی من تورو تنها میزارم
ا.ت: نارا من الان فقط یه بارم روی دوشتون
نارا: هیچ وقت اینجوری نگو....اینجا خونه خودته...مالک خودتی(منم سمیرام🗿💃🏻) پس هیچ وقت فک نکن مزاحم یا یه بار روی دوشمونی
بعدش بغلم کرد....توی بغلش بغضم ترکید....واقعا نمیدونم چم شده بود
ا.ت: میرم لباسامو عوض کنم
نارا: برو
رفتم بالا تو اتاقم...لباسامو عوض کردمو رو تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم....یکم با خودم فکر کردم....اره....اره من میتونم....خودم بزرگش میکنم....مگه میخاد چی بشه....گوربابای دنیا
جونگکوک ویو:
اون آنا چند بار جلوی چشم خودم بهم خیانت کرد دیگه هرزه بودنش بهم ثابت شده بود و از خونه انداختمش بیرون...ولی ا.ت....بدجور روانی و دلتنگش بودم...مطمئنم اون الان ازم متنفره....لز جیمین امار گرفتمو فهمیدم پیش اوناست...باید یه کاری کنم برگرده....شده خودمو واسش میکشم!
ا.ت ویو:
همونجور که دراز کشیده بودم در با شتاب باز شد....دیدم ناراعه
نارا: ا.ت....ا.ت
ا.ت: هوممم
نارا: یسسس شب مهمونی دعوتیممم
ا.ت: مهمونی؟....مهمونیه کی؟
نارا: وای مهمونیه تهیونگه واسه زنش تولد گرفته
ا.ت: نه نه...من نمیتونم بیام
نارا: وا چرا نتونی؟
ا.ت: اخه مطمئنن جونگکوکم هستش
نارا: بیخیال مگه میخاد چکار کنه....بعدشم مگه من پشمم خودم حواسم بهت هست
ا.ت: هعیییی باشه
ادامه دارد....
پارت ششم:
(یک ساعت بعد)
ا.ت ویو:
زنگ خونه رو زدم...نارا اومد درو باز کرد و سریع کشوندم تو خونه
نارا: خب خب بگو چیشد چیشد...بگو دیگه بگو دیگه
ا.ت: وااای باشه صبر کن میگم....اهه
برگه ازمایشو دادم دستش....زبونش بند اومده بود
نارا: ا....ا....ا.ت....ت....تو....ح....حامله ای؟
ا.ت: اوهوم...
نارا: وایییی ا.ت این که عالیهههه
ا.ت: کجاش عالیه
نارا: ا.ت میفهمی چی میگه مشکلت حل شده...تو الان داری مامان میشی
ا.ت: من نمیتونم نگهش دارم
نارا: یعنی چی که نمیتونی....ا.ت میفهمی چی میگی این بچه ی توعه
نارا: من بچه ای که از اون باشه رو نمیخوام*بغض
نارا: ا.ت مثبت فکر کن...ما کمکتیم....تو فکر کردی من تورو تنها میزارم
ا.ت: نارا من الان فقط یه بارم روی دوشتون
نارا: هیچ وقت اینجوری نگو....اینجا خونه خودته...مالک خودتی(منم سمیرام🗿💃🏻) پس هیچ وقت فک نکن مزاحم یا یه بار روی دوشمونی
بعدش بغلم کرد....توی بغلش بغضم ترکید....واقعا نمیدونم چم شده بود
ا.ت: میرم لباسامو عوض کنم
نارا: برو
رفتم بالا تو اتاقم...لباسامو عوض کردمو رو تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم....یکم با خودم فکر کردم....اره....اره من میتونم....خودم بزرگش میکنم....مگه میخاد چی بشه....گوربابای دنیا
جونگکوک ویو:
اون آنا چند بار جلوی چشم خودم بهم خیانت کرد دیگه هرزه بودنش بهم ثابت شده بود و از خونه انداختمش بیرون...ولی ا.ت....بدجور روانی و دلتنگش بودم...مطمئنم اون الان ازم متنفره....لز جیمین امار گرفتمو فهمیدم پیش اوناست...باید یه کاری کنم برگرده....شده خودمو واسش میکشم!
ا.ت ویو:
همونجور که دراز کشیده بودم در با شتاب باز شد....دیدم ناراعه
نارا: ا.ت....ا.ت
ا.ت: هوممم
نارا: یسسس شب مهمونی دعوتیممم
ا.ت: مهمونی؟....مهمونیه کی؟
نارا: وای مهمونیه تهیونگه واسه زنش تولد گرفته
ا.ت: نه نه...من نمیتونم بیام
نارا: وا چرا نتونی؟
ا.ت: اخه مطمئنن جونگکوکم هستش
نارا: بیخیال مگه میخاد چکار کنه....بعدشم مگه من پشمم خودم حواسم بهت هست
ا.ت: هعیییی باشه
ادامه دارد....
۱۷.۱k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.