خواهربرادریpart20
خواهربرادری
Part20
هایون:وقتی از خواب بلند شدم سر تخت بودم یزره آشنا بود اونجا بعد متوجه شدم اتاق خودمه بعد جونگ کوک اومد تو اتاق
جونگ کوک:بیدار شدی
هایون:کوفت بی شخصیت(دمپایی پرت کرد تو صورت جونگ کوک)
جونگ کوک:چته وحشیییی؟
هایون:بیشرف ولم کردی رفتی وسط جنگل
جونگ کوک:خدایی تورو کامل یادم رفت
هایون:(پرت کردن اون یکی جفت دمپایی به سمت در که کوک جاخالی داد و خورد به در و همون موقع جیمین وارد اتاق شد.......)
و دمپایی خورد تو صورت جیمین
هایون:گوه خوردم
جونگ کوک:میبینم که خودتو میخوری
هایون:اوپا حالت خوبه
جیمین:کی اینو زد(حالت عصبی)
جونگ کوک به هایون اشاره کرد
جیمین:پس واقعا سرت خورده به سنگ
هایون:سرم خورد به سنگ؟؟؟؟(تعجب)
(و اینگونه جونگ کوک از خنده پاره میشود)
جیمین:آره فک کنم پات گیر کرد به یه جایی سرت خورد تو سنگ
هایون:واقعاااااا؟الان چطوری زندم؟
جونگ کوک:تو جون سگ داری عزیزم
هایون:تو یکی دهنتو ببند تا با دمپایی نیفتم دنبالت
جونگ کوک:نمیتونی
هایون:عع؟
(و اینگونه هایون افتاد دنبال کوک اونم دست خالی نه دست به دمپایی)
هایون:پدصگ وایس(نفس نفس)
جونگ کوک:عع نبابا(وایساد هایون هم پشتش بود)
هایون:نه جدی وایس
جونگ کوک:خ چت........ععع ولم کن تقلب کار
هایون:عع که اینطور(گوش کوک و گرفت و رفت)
جونگ کوک:عع ولم کن جِر زن
هایون:نشونت میدم بزار بریم سئول
جونگ کوک:چرا اونجا؟
هایون:اینجا دستم بت نمیرسه
جونگ کوک:بخدا که کصخلی
هایون:به تو نمیرسم
جونگ کوک:هیشکی به من نمیرسه
هایون:خب بابا خفه
و این بحث ادامه داشت
چند روز بعد
هایون ویو
صبح با خیس شدن صورتم بیدار شدم دیدم بم داده صورتمو لیس میزنه
هایون:بم چته اول صبح اومدی بالا سر من
بم:.........
هایون:اوکی تو حرف نمیزنی
بم:..........
هایون:حرف نزدنت رو مخمه
(بچها اتاق هایون جدا شد و جیمین و کوک تو ی اتاق دیگن)
هایون:حوصلم سرفت ی نگاه به گوشی کردم ساعت ۶ بود
هایون:واتتتتت بم چرا ساعت ۶ اومدی بالا سر من
طاقت نیوردم رفتم اتاق اون دوتا
رفتم تو اتاق بالا سرشون بودم تختشون جداعع علاقه ی خواهرانه ای به کوک نداشتم براهمین رفتم بغل جیمین اوپا
جیمین:فرشته کوچولو چقد سرخیز شده
هایون:هیننننن اوپا بیداری؟
جیمین:بله که بیدارم وقتی یه گربه کوچولو صب ساعت ۶ میاد در و اتاق و باز میکنه معلومه که بیدارم
جونگ کوک:عَی
هایون:توعم بیداری؟
جونگ کوک:متاسفانه...بم بیا بغلم
هایون:..........
ادامه پارت بعد
Part20
هایون:وقتی از خواب بلند شدم سر تخت بودم یزره آشنا بود اونجا بعد متوجه شدم اتاق خودمه بعد جونگ کوک اومد تو اتاق
جونگ کوک:بیدار شدی
هایون:کوفت بی شخصیت(دمپایی پرت کرد تو صورت جونگ کوک)
جونگ کوک:چته وحشیییی؟
هایون:بیشرف ولم کردی رفتی وسط جنگل
جونگ کوک:خدایی تورو کامل یادم رفت
هایون:(پرت کردن اون یکی جفت دمپایی به سمت در که کوک جاخالی داد و خورد به در و همون موقع جیمین وارد اتاق شد.......)
و دمپایی خورد تو صورت جیمین
هایون:گوه خوردم
جونگ کوک:میبینم که خودتو میخوری
هایون:اوپا حالت خوبه
جیمین:کی اینو زد(حالت عصبی)
جونگ کوک به هایون اشاره کرد
جیمین:پس واقعا سرت خورده به سنگ
هایون:سرم خورد به سنگ؟؟؟؟(تعجب)
(و اینگونه جونگ کوک از خنده پاره میشود)
جیمین:آره فک کنم پات گیر کرد به یه جایی سرت خورد تو سنگ
هایون:واقعاااااا؟الان چطوری زندم؟
جونگ کوک:تو جون سگ داری عزیزم
هایون:تو یکی دهنتو ببند تا با دمپایی نیفتم دنبالت
جونگ کوک:نمیتونی
هایون:عع؟
(و اینگونه هایون افتاد دنبال کوک اونم دست خالی نه دست به دمپایی)
هایون:پدصگ وایس(نفس نفس)
جونگ کوک:عع نبابا(وایساد هایون هم پشتش بود)
هایون:نه جدی وایس
جونگ کوک:خ چت........ععع ولم کن تقلب کار
هایون:عع که اینطور(گوش کوک و گرفت و رفت)
جونگ کوک:عع ولم کن جِر زن
هایون:نشونت میدم بزار بریم سئول
جونگ کوک:چرا اونجا؟
هایون:اینجا دستم بت نمیرسه
جونگ کوک:بخدا که کصخلی
هایون:به تو نمیرسم
جونگ کوک:هیشکی به من نمیرسه
هایون:خب بابا خفه
و این بحث ادامه داشت
چند روز بعد
هایون ویو
صبح با خیس شدن صورتم بیدار شدم دیدم بم داده صورتمو لیس میزنه
هایون:بم چته اول صبح اومدی بالا سر من
بم:.........
هایون:اوکی تو حرف نمیزنی
بم:..........
هایون:حرف نزدنت رو مخمه
(بچها اتاق هایون جدا شد و جیمین و کوک تو ی اتاق دیگن)
هایون:حوصلم سرفت ی نگاه به گوشی کردم ساعت ۶ بود
هایون:واتتتتت بم چرا ساعت ۶ اومدی بالا سر من
طاقت نیوردم رفتم اتاق اون دوتا
رفتم تو اتاق بالا سرشون بودم تختشون جداعع علاقه ی خواهرانه ای به کوک نداشتم براهمین رفتم بغل جیمین اوپا
جیمین:فرشته کوچولو چقد سرخیز شده
هایون:هیننننن اوپا بیداری؟
جیمین:بله که بیدارم وقتی یه گربه کوچولو صب ساعت ۶ میاد در و اتاق و باز میکنه معلومه که بیدارم
جونگ کوک:عَی
هایون:توعم بیداری؟
جونگ کوک:متاسفانه...بم بیا بغلم
هایون:..........
ادامه پارت بعد
۱۳.۰k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.