Gate of hope &39
اوه بیبیام ساری بابت دیر گذاشتنم:)!
ویو یویی...
با حوله سرم که داشتم موهامو خشک میکردم وارد پذیرای شدم با دیدن هیونجین که داره میزو میچینه خندم گرفت اون مرد زندگیه:)!
نزدیکش شدم و از پشت بغلش کردم که از کارم مکث کرد طولی نکشید که صدای خندش کیوتش بلند شد..
هیونجین:همم بیبی من از حموم درامده...
دستاتو از کمرش جدا کرد و برگشت سمتت دستاشو باز کرد که با یویی با لبخند کیوت پرید بغلش هیونجین دستاشو دور کمر یویی حلقه زد و دم گوشش زمزمه کرد...
هیونجین:عاشقتم فرشته نجاتام:)
یویی لبخندی از رضایت کرد و اونم دم گوش هیونجین زمزمه کرد:منم عاشقتم:)
بعد اتمام بغلشون رو میز نشستن و شروع کردن به خوردن غذا که هیونجین سر صحبتو باز کرد...
هیونجین:یویی...چطوری تونستی برگردی؟!
یویی با سوال هیونجین مکثی کرد و طولی نکشید که لبخند غمناکی زد چشاشو از بشقابش برداشت و به چشای عشقش خیره شد
یویی:میخوای بگم؟
هیونجین:اره بگو...
یویی شروع کرد به گفتن...
فلش بک روز برگشتن یویی"
ویو یویی
رو زمین نشسته و در حال گریه کردن بودم که گریمو زمانی مکث کردم که در باز شد..
سرمو از پاهام برداشتم و به در خیره شدم تهیونگ بود...
یویی:برو بیرون(گریه)
تهیونگ درو محکم کوبید و امد جلو از دستایی یویی محکم گرفت و بلندش کرد یویی که از کار تهیونگ شوکه شده بود گفت:دار...ی چیکار میکنی؟؟!
تهیونگ:اگه اینجوری دوست داری من برات برآوردش میکنم!!
و بعد اتمام حرفش تلپورت کرد چند لحظه ای طول نکشید تا این اتفاقا افتاد!
الان هردو رو زمین بودن!
یویی:تهیونگگ دیونهه شدی؟؟؟داری قانون هارو نقص میکنییی منو برگردون به بهشت زود!!
تهیونگ دست یویی رو محکم گرفت و گفت:یادت رفته هر فرشته ای میتونه یه آرزو کنه؟!
یویی تعجب وار لب زد:آره میدونم و من آرزومو کردم و برآورده شد!
تهیونگ:میدونم..
تهیونگ از یویی فاصله گرفت و با بغض تو صداش لب زد:ببخشید که نتونستم خوشحالت کنم یویی این کارم جبران تموم اون خوبیاته:)چون دوست دارم نمیخوام گریه کردنتو ببینم برو پیش اون و خوشحال باش امیدوارم بتونی منو ببخشی!:)
و بعد با صدایی بلندی ادامه داد:من شیطان که قبلا فرشته بودم آرزو میکنم یویی انسان شه و پیش هیونجین سالیان سال با خوشحالی زندگی کنه!
یویی که تازه متوجه قضیه شده بود ترسید چون داشت آرزوشو به خاطر اون هدر میداد!
رفت جلو و گفت:ته...تهیونگ داری چیکار میکنی!!
تهیونگ لبخند تلخی زد و گفت:دوست دارم یویی مراقب خودت باش
تهیونگ بعد اتمام کارش محو شد این یویی بود که داشت به خاطر مهربونیش گریه میکرد!
یویی:هر جور شده برات جبران میکنم تهیونگ هققق قول میدم هققق و هههققق یه چیز دیگهه هققق من بخشیدمت هققق و ازت ممنونم هققق...
پایان فلش بک"
یویی بعد اتمام حرفش اشکاشو پاک کرده و دوباره به هیونجین خیره شد ولی با دیدن اینکه اونم گریه کرده خندش گرفت و گفت:تو چرا گریه میکنی بیب؟!
هیونجین دستشو دراز کرد که یویی دستشو گذاشت رو دستش:)
هیونجین:باید هر جور شده ازش تشکر کنم که تورو دوباره به من داده:)!
ویو یویی...
با حوله سرم که داشتم موهامو خشک میکردم وارد پذیرای شدم با دیدن هیونجین که داره میزو میچینه خندم گرفت اون مرد زندگیه:)!
نزدیکش شدم و از پشت بغلش کردم که از کارم مکث کرد طولی نکشید که صدای خندش کیوتش بلند شد..
هیونجین:همم بیبی من از حموم درامده...
دستاتو از کمرش جدا کرد و برگشت سمتت دستاشو باز کرد که با یویی با لبخند کیوت پرید بغلش هیونجین دستاشو دور کمر یویی حلقه زد و دم گوشش زمزمه کرد...
هیونجین:عاشقتم فرشته نجاتام:)
یویی لبخندی از رضایت کرد و اونم دم گوش هیونجین زمزمه کرد:منم عاشقتم:)
بعد اتمام بغلشون رو میز نشستن و شروع کردن به خوردن غذا که هیونجین سر صحبتو باز کرد...
هیونجین:یویی...چطوری تونستی برگردی؟!
یویی با سوال هیونجین مکثی کرد و طولی نکشید که لبخند غمناکی زد چشاشو از بشقابش برداشت و به چشای عشقش خیره شد
یویی:میخوای بگم؟
هیونجین:اره بگو...
یویی شروع کرد به گفتن...
فلش بک روز برگشتن یویی"
ویو یویی
رو زمین نشسته و در حال گریه کردن بودم که گریمو زمانی مکث کردم که در باز شد..
سرمو از پاهام برداشتم و به در خیره شدم تهیونگ بود...
یویی:برو بیرون(گریه)
تهیونگ درو محکم کوبید و امد جلو از دستایی یویی محکم گرفت و بلندش کرد یویی که از کار تهیونگ شوکه شده بود گفت:دار...ی چیکار میکنی؟؟!
تهیونگ:اگه اینجوری دوست داری من برات برآوردش میکنم!!
و بعد اتمام حرفش تلپورت کرد چند لحظه ای طول نکشید تا این اتفاقا افتاد!
الان هردو رو زمین بودن!
یویی:تهیونگگ دیونهه شدی؟؟؟داری قانون هارو نقص میکنییی منو برگردون به بهشت زود!!
تهیونگ دست یویی رو محکم گرفت و گفت:یادت رفته هر فرشته ای میتونه یه آرزو کنه؟!
یویی تعجب وار لب زد:آره میدونم و من آرزومو کردم و برآورده شد!
تهیونگ:میدونم..
تهیونگ از یویی فاصله گرفت و با بغض تو صداش لب زد:ببخشید که نتونستم خوشحالت کنم یویی این کارم جبران تموم اون خوبیاته:)چون دوست دارم نمیخوام گریه کردنتو ببینم برو پیش اون و خوشحال باش امیدوارم بتونی منو ببخشی!:)
و بعد با صدایی بلندی ادامه داد:من شیطان که قبلا فرشته بودم آرزو میکنم یویی انسان شه و پیش هیونجین سالیان سال با خوشحالی زندگی کنه!
یویی که تازه متوجه قضیه شده بود ترسید چون داشت آرزوشو به خاطر اون هدر میداد!
رفت جلو و گفت:ته...تهیونگ داری چیکار میکنی!!
تهیونگ لبخند تلخی زد و گفت:دوست دارم یویی مراقب خودت باش
تهیونگ بعد اتمام کارش محو شد این یویی بود که داشت به خاطر مهربونیش گریه میکرد!
یویی:هر جور شده برات جبران میکنم تهیونگ هققق قول میدم هققق و هههققق یه چیز دیگهه هققق من بخشیدمت هققق و ازت ممنونم هققق...
پایان فلش بک"
یویی بعد اتمام حرفش اشکاشو پاک کرده و دوباره به هیونجین خیره شد ولی با دیدن اینکه اونم گریه کرده خندش گرفت و گفت:تو چرا گریه میکنی بیب؟!
هیونجین دستشو دراز کرد که یویی دستشو گذاشت رو دستش:)
هیونجین:باید هر جور شده ازش تشکر کنم که تورو دوباره به من داده:)!
۴۶.۸k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.