رمان عشق لجباز من

پارت ۶۰

رفتم وارد اتاق شدم
من:عجب وضع داغونی داره اینجا چقدر به هم ریخته اس
روی زمین پر بود از خورده شیشه و سیگار سرد و کاغذ های مچاله
مگه اینجا جنگ بوده اینقدر کثیفه😂
یه خورده جم و جور کردم و گرفتم رو تخت خوابیدم حوصله هیچی رو نداشتم.
صبح پاشدم صبحونه خوردم همه عمارت رفته بودن بیرون من تنها بودم توی عمارت

دیانا

من:ای بابا لباس ندارم واسه شب
آرمان:لباسات کجاست؟
من:خونمون میای بریم؟
سحر:منم میام
بردیا:منم میام
آنیتا:منم میام
برسام:خونتون خالیه؟ 😂😈
آرشام:پس منم میام 😂
من:بابا میخوام دو دست لباس بیارم ها باشه بیایید
آیدا:من نمیام😂
پرهام:منم نمیام😅
من:مرسی واقعا مثل این گاو ها نیستی
آیدا:چاکرم
رفتیم پیاده رسیدیم عمارت
درو باز کردم
من:دفعه دیگه با شما و این ریخت و قیافه و کراپ و شلوار لی بیام بیرون بدون شک گشت ارشاد میگیرتم میندازتم زندان

ارسلان

دیدم دیانا با چند نفر داره میاد منم رفتم قایم شدم نمیخواستم منو ببینه

دیانا

بردیا:لباسا کجاس؟
من:بالا اتاق اول تا تو بری منم برم یه خورده پول بردارم تا کسی خونه نیس
آنیتا:چه کاریه سر راه جیب دو نفرو بزنم برات جور میشه دیگه😂


#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان