دیو و دلبر
#دیو_و_دلبر
#پارت_۶
#فصل_۱
سرم رو تند تند تکون دادم و پشتم که به دیوار خورد تنم یخ زد:
-نمیتونم...دیگه تحمل ندارم
کمربند رو بالا برد و بیرحمانه روی تن کبودم کوبید:
-زبونت و کوتاه میکردی الان اینجوری به گه خوردن نمی افتادی
عادت داشتم به کتک خوردن و تحقیر شدن.
ولی سخت بود کسی رو که از خودت بیشتر عاشقی همچون بلایی سرت بیاره.
روی قلبم انگار ذغال گذاشتن که اونجوری میسوخت.
کمربند از چپ و راست روی سر و صورت و بدنم فرود میاومد و فقط تونستم دستم رو روی صورتم بذارم تا کمربند رو روی گونه هام نوبه.
مثل چند ماه پیش که اثرش تا چند وقت مونده بود و مجبور شدم به همه دروغ بگم که تصادف کردم.
ایزد با نامردی میزد،هر بار محکم تر و شدید تر.
هر بار هم پوستم با اون کمربند چرم کنده میشد..
صدای جیغم که بلند شد عزیز خانوم به در کوبید:
-ایزد مادر،نزن قربون قدت شم
نزن ،دختره رو کشتی
بخدا اهش دامنت و میگیره
به من ببخشش
اما ایزد کر و کور شده بود.
جوری میزد که حتی استخون هام زق زق میکردن.
دیگه جون نداشتم وقتی که نالیدم :
-غلط کردم،نزن
هر کاری میخوای کن...
برو زن بگیر...فقط منو نزن دیگه جون ندارم نامرد
#پارت_۶
#فصل_۱
سرم رو تند تند تکون دادم و پشتم که به دیوار خورد تنم یخ زد:
-نمیتونم...دیگه تحمل ندارم
کمربند رو بالا برد و بیرحمانه روی تن کبودم کوبید:
-زبونت و کوتاه میکردی الان اینجوری به گه خوردن نمی افتادی
عادت داشتم به کتک خوردن و تحقیر شدن.
ولی سخت بود کسی رو که از خودت بیشتر عاشقی همچون بلایی سرت بیاره.
روی قلبم انگار ذغال گذاشتن که اونجوری میسوخت.
کمربند از چپ و راست روی سر و صورت و بدنم فرود میاومد و فقط تونستم دستم رو روی صورتم بذارم تا کمربند رو روی گونه هام نوبه.
مثل چند ماه پیش که اثرش تا چند وقت مونده بود و مجبور شدم به همه دروغ بگم که تصادف کردم.
ایزد با نامردی میزد،هر بار محکم تر و شدید تر.
هر بار هم پوستم با اون کمربند چرم کنده میشد..
صدای جیغم که بلند شد عزیز خانوم به در کوبید:
-ایزد مادر،نزن قربون قدت شم
نزن ،دختره رو کشتی
بخدا اهش دامنت و میگیره
به من ببخشش
اما ایزد کر و کور شده بود.
جوری میزد که حتی استخون هام زق زق میکردن.
دیگه جون نداشتم وقتی که نالیدم :
-غلط کردم،نزن
هر کاری میخوای کن...
برو زن بگیر...فقط منو نزن دیگه جون ندارم نامرد
۲.۳k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.