هویج
هویج
پارت یک
از دید چویا(بچه ها چویا دختره):
دازای باز داشت اسکل بازی در میورد:چ.... چیکار میکنی؟ احمق ما باید اینو ببریم پیش موری ساما
دازای:وایسا یکم دیگه اذیتش کنم بعد ببریمش
من:ای خداااااااااااا،موری سان این چه ابلهی بود منو باهاش فرستادی ماموریت؟ هوی دازای، ما باید اینو_______
سرمو برگردوندم و دیدم روبه روم تو صورتم وایساده:هوی هوی پیاده شو باهم بریم چقدر غر میزنی😉
باز از این نگا های دختر کش
ساعت7 صب بود و نور تو چشای قهوه ایش برق میزد
هروقت اینجوری نگام میکرد دلم میریخت و یه احساسی نسبت بهش پیدا میکردم، ولی چه احساسی؟
سرخ شدم و دستامو رو صورتم گذاشتم:نی..... نیاز نیست بیای تو صورتم و اینو بم بگی
خندید و رفت عقب:حالا، با این حرومی چیکا کنیم؟
گفتم:باکا، مگه نگفتم ببریمش پیش موری سان؟
خندید و یقه دختررو کشید جلو:هومممممم، باشه
از اونجایی که دختره لباس زیر نداشت چیزاش معلوم شد
دست دازایو کشیدم و گفتم:هویی، دختره ها! حیا داشته باش
و خودم شونه هاشو گرفتم و بردمش تو ماشین:خب، چه نقشه ای برای مافیای بندر داشتی؟
دختره خنده کنان گفت:هیچی! ها ها ها ها ها ها 🤣
دازای گفت:چه خل و چله
گفتم:به خودت رفته
دازای گفت:هوی چویا خانوم
شونم رو کشید عقب و افتادم رو پاهاش:حد خودتو بدون ها، ازت نیم رده بالاترم
و چشماش یه برق کوچولو زد
باز سرخ شدم و گفتم:ت.... تو چت شده امروز؟
رومو اونوری کردم و چشام میلرزید
هنوز سرم رو پاهاش بود
یهو چشاش از تعجب باز شد
سرخ تر شدم
سرخ شد و گفت:منظورت_____
که دیدم دختره از ماشین پرید بیرون و خودکشی کرد
راننده وایساد، پیاده شدیم و داشتیم دختره رو وارسی میکردیم:بعله، بخاطر اسکل بازی های جنابعالی تنها مدرک مون رو از دست دادیم
دازای:موری سان منو ریش ریش میکنه نه تورو
من:اونوقت چر____
داد زد:چون ازت نیم رده بالاترم!
بغضش گرفته بود و به جنازه دختره نگاه میکرد، موهای قهوه ایش جلوی صورتشو گرفته بود و هم ترسناک بود هم مظلوم
حقم داشت،موری سان بد مجازات میکرد
فقط یه بار، یه بار از طرف موری سان مجازات شدم
شلاق
خون
درد
تیز بر
چشای اشک آلود
خاطرات اون روز تند تند از جلو چشام رد میشدن
من یه بار، ولی دازای حداقل 24بار مجازات شده بود، و 18بارشم بخاطر من بود، اینم نوزدهمین بار
بی صدا گریه میکرد
دلم براش سوخت
گفتم:د.... داز______
داد زد:خفه شو! فقط بخاطر توئه که مجازات میشم(صداش آروم و ترسناک شد)24بار
یهو سرشو آورد بالا و آروم آروم اشک میریخت:میدونی 24 بار چقدر زیاده؟ میدونی زخمای پشت کمرم هنوز تازن؟میدونی هنوز پاهام میلرزن؟ میدونی هنوز بازو هام خون میان؟ دیگه چقدر، چقدر باید مجازات شم، آیا بخاطر تو باید بمیرم؟ 😢
پارت2 نمید کی🦋🫐
پارت یک
از دید چویا(بچه ها چویا دختره):
دازای باز داشت اسکل بازی در میورد:چ.... چیکار میکنی؟ احمق ما باید اینو ببریم پیش موری ساما
دازای:وایسا یکم دیگه اذیتش کنم بعد ببریمش
من:ای خداااااااااااا،موری سان این چه ابلهی بود منو باهاش فرستادی ماموریت؟ هوی دازای، ما باید اینو_______
سرمو برگردوندم و دیدم روبه روم تو صورتم وایساده:هوی هوی پیاده شو باهم بریم چقدر غر میزنی😉
باز از این نگا های دختر کش
ساعت7 صب بود و نور تو چشای قهوه ایش برق میزد
هروقت اینجوری نگام میکرد دلم میریخت و یه احساسی نسبت بهش پیدا میکردم، ولی چه احساسی؟
سرخ شدم و دستامو رو صورتم گذاشتم:نی..... نیاز نیست بیای تو صورتم و اینو بم بگی
خندید و رفت عقب:حالا، با این حرومی چیکا کنیم؟
گفتم:باکا، مگه نگفتم ببریمش پیش موری سان؟
خندید و یقه دختررو کشید جلو:هومممممم، باشه
از اونجایی که دختره لباس زیر نداشت چیزاش معلوم شد
دست دازایو کشیدم و گفتم:هویی، دختره ها! حیا داشته باش
و خودم شونه هاشو گرفتم و بردمش تو ماشین:خب، چه نقشه ای برای مافیای بندر داشتی؟
دختره خنده کنان گفت:هیچی! ها ها ها ها ها ها 🤣
دازای گفت:چه خل و چله
گفتم:به خودت رفته
دازای گفت:هوی چویا خانوم
شونم رو کشید عقب و افتادم رو پاهاش:حد خودتو بدون ها، ازت نیم رده بالاترم
و چشماش یه برق کوچولو زد
باز سرخ شدم و گفتم:ت.... تو چت شده امروز؟
رومو اونوری کردم و چشام میلرزید
هنوز سرم رو پاهاش بود
یهو چشاش از تعجب باز شد
سرخ تر شدم
سرخ شد و گفت:منظورت_____
که دیدم دختره از ماشین پرید بیرون و خودکشی کرد
راننده وایساد، پیاده شدیم و داشتیم دختره رو وارسی میکردیم:بعله، بخاطر اسکل بازی های جنابعالی تنها مدرک مون رو از دست دادیم
دازای:موری سان منو ریش ریش میکنه نه تورو
من:اونوقت چر____
داد زد:چون ازت نیم رده بالاترم!
بغضش گرفته بود و به جنازه دختره نگاه میکرد، موهای قهوه ایش جلوی صورتشو گرفته بود و هم ترسناک بود هم مظلوم
حقم داشت،موری سان بد مجازات میکرد
فقط یه بار، یه بار از طرف موری سان مجازات شدم
شلاق
خون
درد
تیز بر
چشای اشک آلود
خاطرات اون روز تند تند از جلو چشام رد میشدن
من یه بار، ولی دازای حداقل 24بار مجازات شده بود، و 18بارشم بخاطر من بود، اینم نوزدهمین بار
بی صدا گریه میکرد
دلم براش سوخت
گفتم:د.... داز______
داد زد:خفه شو! فقط بخاطر توئه که مجازات میشم(صداش آروم و ترسناک شد)24بار
یهو سرشو آورد بالا و آروم آروم اشک میریخت:میدونی 24 بار چقدر زیاده؟ میدونی زخمای پشت کمرم هنوز تازن؟میدونی هنوز پاهام میلرزن؟ میدونی هنوز بازو هام خون میان؟ دیگه چقدر، چقدر باید مجازات شم، آیا بخاطر تو باید بمیرم؟ 😢
پارت2 نمید کی🦋🫐
۱.۹k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.