ازدواج قرار دادی ۲
سریع گوشم رو برداشتم و عطری زدم و کفش هام رو پوشیدم و به سرعت به سمت کافه
حرکت کردم سر یه ربع به اونجا رسیدم رفتم
پیش هانا
ات:
سلام دیر که نرسیدم؟
هانا لبخند زد و گفت:
نه دقیقا به موقع رسیدی
ات به ساعتش نگاه کرد و گفت:
صبر کن ببینم مگه ما قرار نبود ۹ اونجا باشیم؟
هانا:
چرا؟
ات:
الان که ساعت هفت و ربعه هانا زد زیر خنده
و گفت:
من اینطوری کردم که زودتر بیای تا با هم دیگه
صبحانه بخوریم و بعد بریم
ات با نگاه پوکر به هانا نگاه کرد و گفت:
وات ده فاز!
میدونستی که واقعا مردم آزاری؟
هانا که داشت از خنده غش می کرد گفت:
آره میدونستم
ات:
چه افتخارم می کنه!
این داستان ادامه دارد...💜
#جیمین
#فیک
حرکت کردم سر یه ربع به اونجا رسیدم رفتم
پیش هانا
ات:
سلام دیر که نرسیدم؟
هانا لبخند زد و گفت:
نه دقیقا به موقع رسیدی
ات به ساعتش نگاه کرد و گفت:
صبر کن ببینم مگه ما قرار نبود ۹ اونجا باشیم؟
هانا:
چرا؟
ات:
الان که ساعت هفت و ربعه هانا زد زیر خنده
و گفت:
من اینطوری کردم که زودتر بیای تا با هم دیگه
صبحانه بخوریم و بعد بریم
ات با نگاه پوکر به هانا نگاه کرد و گفت:
وات ده فاز!
میدونستی که واقعا مردم آزاری؟
هانا که داشت از خنده غش می کرد گفت:
آره میدونستم
ات:
چه افتخارم می کنه!
این داستان ادامه دارد...💜
#جیمین
#فیک
۶.۴k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.