رمان Black and White پارت 53
از زبان یونا صبح بیدارشدم دیدم ساعت 12 هست یکم بعد باید تو باشگاه باشیم زود رفتم سرویس، بهداشتی و بعد رفتم آشپز خونه و صبحانه رو حاضر کردم و رفتم اتاق سانا گفتم هی بشر تو نمیخوای بیدار بشی 😑؟ گف یونا یکم دیگه فقط منم عصبانی شدم و لیوان رو پر آب کردم و ریختم رو صورتش مثل برق بیدار شد 🤣 رفتم اتاق کوک دیدم بیدار شده گفتم آماده شو و اونم سرش رو تکون داد و در آخر رفتم اتاق جیمین خیلی کیوت خوابیده بود. مثل گاو پریدم رو تخت و داد زدم بیدار شوووو با ترس بیدار شد و گف چیشده؟ چه اتفاقی افتاده؟ جنگ جهانی سوم شروع شده؟ کی بمب انداخته؟ زود حرفش رو قطع کردم و گفتم نترس بابا منم بیدار شو قراره بریم باشگاه آهی کشید و گف باشه
رفتیم پایین و بعد صبحونه حاضر شدیم و رفتیم باشگاه یکم بعد مربی اومد و گف سلام امیدوارم حالتون خوب باشه امروز 2تا کار آموز جدید بهمون ملحق میشن با این حرف تعجب کردم که یهو در باز شد و با چیزی که دیدم انگار آب داغ رو از سرم ریختن روم. مربی گف اسماشون شوگا و تهیونگ هست از زبان سانا با دیدن تهیونگ خیلی ذوق زده شدم ولی خودم رو جمع و جور کردم و بعد مربی واسمون 2تا حرکت جدید یاد داد و از من خواست حرکت رو انجام بدم حرکت سختی بود ولی تونستم اون حرکت رو بزنم و رفتم نشستم سر جام و بعد مربی از یونا هم خواست حرکت رو بزنه اونم مثل من تونست بلد مربی گف سانا و یونا شما دوتا قراره به شوگا و تهیونگ حرکات مبتدی رو یاد بدین و بعد رفت از زبان سانا من رفتم و با تهیونگ شروع کردم به تمرین کردن ولی یونا با حرص رفت سمت رختکن از زبان یونا داشتم از حرص منفجر میشدم که جونگ کوک و جیمین اومدن و گفتن یونا صاحب کارمون بهمون میگه بریم به کافه ما میریم منم گفتم باشه برین و خداحافظی کردیم یکم بعد از رختکن رفتم بیرون و دیدم سانا داره به شوگا و تهیونگ حرکت یاد میده رفتم پیششون و سانا گف یونا تو هم به شوگا کمک کن من یکم یاد دادم منم گفتم زحمت نشه یه وقت و با حرص ازشون دور شدم و با داد گفتم هی عوضی بیا بهت حرکت یاد بدم من زیاد حوصله ندارمااا. از زبان شوگا وقتی یونا با سانا اونجور صحبت کرد و بعد به من اون حرفا رو گف فهمیدم از اومدنمون عصبانیه زود رفتم پیشش و اونم با حرص و بی حوصلگی چندتا حرکت یادم داد. از زبان سانا با تهیونگ کلی تمرین کردیم و از تمرین لذت بردیم که من دیدم تهیونگ خسته شده و گفتم تهیونگ به نظرم برای امروز بس هست اونم قبول کرد و رفتیم حاضر شدیم و به یونا گفتم ما میریم و بعد از باشگاه اومدیم بیرون.
از زبان یونا سانا رفت و منم گفتم من میخوام یکم هم با خودم تمرین کنم و شوگا هم گف منم میخوام برم. داشتم سخت تمرین میکردم و حرکت های سخت رو انجام میدادم که یهو افتادم رو زمین از زبان شوگا خواستم برم حاضر بشم دیدم یونا داره خیلی حرفه ای حرکت میزنه همونجور محو حرکت زدناش بودم که یهو افتاد زمین رفتم براش آب بردم و دادم تا آخرش خورد و گف مگه تو نرفته بودی گفتم داشتم به حرکت هات نگاه میکردم بیا باهم بریم قبول کرد و رفتیم حاضر شدیم و شوگا رفت سمت آسانسور ولی من رفتم طرف راه پله ها از زبان شوگا یهو یادم افتاد یونا میترسه از آسانسور رفتم و دستش رو کشیدم و گفتم بیا سوار آسانسور شو من کنارتم گف نه ولی من با کلی اصرار راضیش کردم و وقتی در آسانسور بسته شد از ترس بهم چسبید آسانسور حرکت کرد و داشت نفس نفس میزد که گفتم آروم باش فقط 10طبقه هس که یهو کنترلم رو از دست دادم و قفل لباش شدم و لبام رو روی لباش گذاشتم و شروع کردم به مک زدن از زبان یونا یهو نمیدونم چطور شد که منم از خود بی خود شدم و باهاش همراهی کردم بعد در آسانسور باز شد و ازش جدا شدم و هولش دادم و رفتم بیرون
از زبان شوگا یهو با یاد آوری اون صحنه لبخند زدم...
رفتیم پایین و بعد صبحونه حاضر شدیم و رفتیم باشگاه یکم بعد مربی اومد و گف سلام امیدوارم حالتون خوب باشه امروز 2تا کار آموز جدید بهمون ملحق میشن با این حرف تعجب کردم که یهو در باز شد و با چیزی که دیدم انگار آب داغ رو از سرم ریختن روم. مربی گف اسماشون شوگا و تهیونگ هست از زبان سانا با دیدن تهیونگ خیلی ذوق زده شدم ولی خودم رو جمع و جور کردم و بعد مربی واسمون 2تا حرکت جدید یاد داد و از من خواست حرکت رو انجام بدم حرکت سختی بود ولی تونستم اون حرکت رو بزنم و رفتم نشستم سر جام و بعد مربی از یونا هم خواست حرکت رو بزنه اونم مثل من تونست بلد مربی گف سانا و یونا شما دوتا قراره به شوگا و تهیونگ حرکات مبتدی رو یاد بدین و بعد رفت از زبان سانا من رفتم و با تهیونگ شروع کردم به تمرین کردن ولی یونا با حرص رفت سمت رختکن از زبان یونا داشتم از حرص منفجر میشدم که جونگ کوک و جیمین اومدن و گفتن یونا صاحب کارمون بهمون میگه بریم به کافه ما میریم منم گفتم باشه برین و خداحافظی کردیم یکم بعد از رختکن رفتم بیرون و دیدم سانا داره به شوگا و تهیونگ حرکت یاد میده رفتم پیششون و سانا گف یونا تو هم به شوگا کمک کن من یکم یاد دادم منم گفتم زحمت نشه یه وقت و با حرص ازشون دور شدم و با داد گفتم هی عوضی بیا بهت حرکت یاد بدم من زیاد حوصله ندارمااا. از زبان شوگا وقتی یونا با سانا اونجور صحبت کرد و بعد به من اون حرفا رو گف فهمیدم از اومدنمون عصبانیه زود رفتم پیشش و اونم با حرص و بی حوصلگی چندتا حرکت یادم داد. از زبان سانا با تهیونگ کلی تمرین کردیم و از تمرین لذت بردیم که من دیدم تهیونگ خسته شده و گفتم تهیونگ به نظرم برای امروز بس هست اونم قبول کرد و رفتیم حاضر شدیم و به یونا گفتم ما میریم و بعد از باشگاه اومدیم بیرون.
از زبان یونا سانا رفت و منم گفتم من میخوام یکم هم با خودم تمرین کنم و شوگا هم گف منم میخوام برم. داشتم سخت تمرین میکردم و حرکت های سخت رو انجام میدادم که یهو افتادم رو زمین از زبان شوگا خواستم برم حاضر بشم دیدم یونا داره خیلی حرفه ای حرکت میزنه همونجور محو حرکت زدناش بودم که یهو افتاد زمین رفتم براش آب بردم و دادم تا آخرش خورد و گف مگه تو نرفته بودی گفتم داشتم به حرکت هات نگاه میکردم بیا باهم بریم قبول کرد و رفتیم حاضر شدیم و شوگا رفت سمت آسانسور ولی من رفتم طرف راه پله ها از زبان شوگا یهو یادم افتاد یونا میترسه از آسانسور رفتم و دستش رو کشیدم و گفتم بیا سوار آسانسور شو من کنارتم گف نه ولی من با کلی اصرار راضیش کردم و وقتی در آسانسور بسته شد از ترس بهم چسبید آسانسور حرکت کرد و داشت نفس نفس میزد که گفتم آروم باش فقط 10طبقه هس که یهو کنترلم رو از دست دادم و قفل لباش شدم و لبام رو روی لباش گذاشتم و شروع کردم به مک زدن از زبان یونا یهو نمیدونم چطور شد که منم از خود بی خود شدم و باهاش همراهی کردم بعد در آسانسور باز شد و ازش جدا شدم و هولش دادم و رفتم بیرون
از زبان شوگا یهو با یاد آوری اون صحنه لبخند زدم...
۳۷.۶k
۰۷ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.