رمان: تو که میترسیدی از تاریکی پارت⑤
دیانا:رفتیم داخل تم تولد نارنجی و سیاه بود خیلی قشنگ بود
محراب:وای اومددد(با صدای کمی بلند)
ممد:این چشه چیزی مصرف کرده
پانیذ:فکر کنم حق با توعه این چیزی مصرف کرده
رضا:بچه ها این چیزی مصرف نکرده این خودش از بچگی مشکل داشت😂نمیدونستید
دیانا:بچه ها یک دقیقه بیان کارتون دارم
بچه ها:اومدیم
دیانا مهدیس و محراب اگه میشه لطفا نیاین
مهدیس:باشه نمیایم(سرد)
دیانا:مهدیس ناراحت نشو خب
مهدیس:نه من ناراحت نشدم
دیانا:باشع
ممد:حالا چیکار داری
دیانا:داره قضیه رو میگه
محراب:مهدیس چرا ناراحتی
مهدیس:کی من من ناراحت نیستم
محراب:معلومه
مهدیس:اره ناراحتم میخای چیکار کنی
محراب:چرا ناراحتی
مهدیس:چون......تو.... تو
محراب:چرا تو تو میکنی
مهدیس:چون تو میخای با مهشاد رل بزنی حسودیم شد چون تو قبلا با من رل زده بودی
محراب:قربونت برم من هنوز دوستت دارم ولی تورو به عنوان رل سابقم نمیدونم تو الان بهترین رفیقمی
مهدیس:واقعا
محراب:ارع
مهدیس:وای مرسی
محراب:حالا از اول مراسم تا اخرش فقط بخند خیلی خنده بهت میاد
مهدیس:دیگه خجالت زدم نکن
محراب:بچه ها تموم نشدین
دیانا:اره تموم شدیم
ارسلان:بریم
مهشاد:دیدم دیانا و ارسلان اومدن یه پسر کنار ارسلان بود خیلی جذاب بود(محرابو میگه😂)
بچه ها:سلام مهشاد تولدت مبارک
مهشاد:مرسی بچه ها دیانا خانوم معرفی نمی کنی
دیانا:باشه خب خواهر و برادرم رو که میشناسی
مهشاد:اره
دیانا:ایشون پانیذ هستن خواهر ارسلان
پانیذ:خیلی خوشبختم
مهشاد:همچنین
دیانا:ایشونم رضا هستن برادر ارسلان
رضا:خوشبختم
مهشاد:همچنین
دیانا:رسیدم به محراب ایشونم اقا محراب هستن رفیق فاب ارسلان
محراب:خوشبختم خانوم
مهشاد:همچنین
ارسلان:اهنگ گذاشتن منم رفتم پیش دیانا بانو بامن میرقصید
دیانا:حتما رفتیم پایین ارسلان دستشو دور کمر حلقه کرد و من دستمو گذاشتم روی شونش گذاشتم و رقصیدیم
محراب:دیدم همه دارن با کاپل خودشون میرقصن دیدم مهشاد تنها نشسته رفتم سمتش
محراب:مهشاد خانوم دیدم تنهاین اگه مشکلی نیست میخواین با من برقصین
مهشاد:ارهههه ببخشید اره
تو خماری بمونین😂
محراب:وای اومددد(با صدای کمی بلند)
ممد:این چشه چیزی مصرف کرده
پانیذ:فکر کنم حق با توعه این چیزی مصرف کرده
رضا:بچه ها این چیزی مصرف نکرده این خودش از بچگی مشکل داشت😂نمیدونستید
دیانا:بچه ها یک دقیقه بیان کارتون دارم
بچه ها:اومدیم
دیانا مهدیس و محراب اگه میشه لطفا نیاین
مهدیس:باشه نمیایم(سرد)
دیانا:مهدیس ناراحت نشو خب
مهدیس:نه من ناراحت نشدم
دیانا:باشع
ممد:حالا چیکار داری
دیانا:داره قضیه رو میگه
محراب:مهدیس چرا ناراحتی
مهدیس:کی من من ناراحت نیستم
محراب:معلومه
مهدیس:اره ناراحتم میخای چیکار کنی
محراب:چرا ناراحتی
مهدیس:چون......تو.... تو
محراب:چرا تو تو میکنی
مهدیس:چون تو میخای با مهشاد رل بزنی حسودیم شد چون تو قبلا با من رل زده بودی
محراب:قربونت برم من هنوز دوستت دارم ولی تورو به عنوان رل سابقم نمیدونم تو الان بهترین رفیقمی
مهدیس:واقعا
محراب:ارع
مهدیس:وای مرسی
محراب:حالا از اول مراسم تا اخرش فقط بخند خیلی خنده بهت میاد
مهدیس:دیگه خجالت زدم نکن
محراب:بچه ها تموم نشدین
دیانا:اره تموم شدیم
ارسلان:بریم
مهشاد:دیدم دیانا و ارسلان اومدن یه پسر کنار ارسلان بود خیلی جذاب بود(محرابو میگه😂)
بچه ها:سلام مهشاد تولدت مبارک
مهشاد:مرسی بچه ها دیانا خانوم معرفی نمی کنی
دیانا:باشه خب خواهر و برادرم رو که میشناسی
مهشاد:اره
دیانا:ایشون پانیذ هستن خواهر ارسلان
پانیذ:خیلی خوشبختم
مهشاد:همچنین
دیانا:ایشونم رضا هستن برادر ارسلان
رضا:خوشبختم
مهشاد:همچنین
دیانا:رسیدم به محراب ایشونم اقا محراب هستن رفیق فاب ارسلان
محراب:خوشبختم خانوم
مهشاد:همچنین
ارسلان:اهنگ گذاشتن منم رفتم پیش دیانا بانو بامن میرقصید
دیانا:حتما رفتیم پایین ارسلان دستشو دور کمر حلقه کرد و من دستمو گذاشتم روی شونش گذاشتم و رقصیدیم
محراب:دیدم همه دارن با کاپل خودشون میرقصن دیدم مهشاد تنها نشسته رفتم سمتش
محراب:مهشاد خانوم دیدم تنهاین اگه مشکلی نیست میخواین با من برقصین
مهشاد:ارهههه ببخشید اره
تو خماری بمونین😂
۱.۴k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.