درگیر مافیاها فصل دوم/پارت ۱۱
ایل سوک: شما دوتا باعث شدین زیر دستای من همه زندگیمو ببرن
سونگ هون: حق تو همینه پیرمرد تو زندان بپوس دیگه هیچوقت همو نمیبینیم خداحافظ
از زبان سونگ هون: پاشدم برم که یه دفعه پدر لحنشو عوض کرد و گفت: نه خواهش میکنم بشین باید حرف بزنیم
سونگ هون: دیگه وقت ملاقات تموم میشه
ایل سوک: زود حرفمو میزنم بشین
نشستم که به حرفاش برای آخرین بار گوش کنم که گفت:
تهیونگ و جونگکوک همه اموال منو بردن و منو به این روز انداختن اگه بتونی ازشون انتقام بگیری هم من دلم خنک میشه هم تو تا آخر عمرت غرق ثروت خواهی بود
سونگ هون: خواهرم خوشبخته نمیخوام زندگیشو خراب کنم
ایل سوک: با خواهرت و بچش کاری نداشته باش اون خیلی سادس اگه زود به خودتون نجنبین تهیونگ و جونگکوک حتی سر اونم کلاه میزارن؛ پسرم من دیگه مهم نیستم ولی تو باید زندگی ای که ازت دزدیدن رو پس بگیری اگه همه ی اون مال و ثروت به تو برسه دیگه غمی نخواهی داشت...
داشت صحبت میکرد که نگهبان اومد گفت : وقت تمومه؛ منم پاشدم برم که از پشت سر صدام میکرد و میگفت: پسر نزار تو رو احمق فرض کنن...
از اینکه به این روز افتاده بود دلم میسوخت کسیکه یه دورانی تمام کره از اسمش به لرزه میفتادن حالا به این حالت داغون افتاده منم نمیدونم چیکار کنم بلیط برگشتم آمادس...
از زبان سویون: چند ساعتی گذشت خیلی نگران بودم که سونگ هون رفته پیش بابا چون نمیدونستم تهش چی از آب در میاد همچنان تو شرکت بودم ولی تمرکز نداشتم رو کارم؛ دیدم سونگ هون بهم زنگ زد سریع گوشیمو برداشتم و گفتم: الو داداش کجایی؟
سونگ هون: جلوی شرکت وایسادم بیا پیش من
سویون: باشه الان میام
رفتم پایین و تو ماشین پیشش نشستم:
سویون: رفتی پیش اون آدم؟
سونگ هون: رفتم
سویون: خواهش میکنم هرچی بهت گفته رو فراموش کن مطمئنم چیزای خوبی بهت نگفته
سونگ هون: من دارم از اینجا میرم چرا نگرانی؟
سویون: چون نمیخوام خام حرفای اون بشی
سونگ هون: نمیشم عزیزم توام چیزی راجع به این موضوع به جونگکوک نگو بیخودی حساس میشه
سویون: باشه نمیگم. پدر از من چیزی نپرسید؟
سونگ هون: چرا پرسید ولی دیگه مهم نیس...
از زبان جونگکوک: منو تهیونگ تو شرکت بودیم تازه جلسمون با رییس شرکتای دیگه تموم شده بود که تهیونگ گفت: آههههه جونگکوکااا من دیگه خستم بریم خونه
جونگکوک: آههههه منم همینطور، پاشو بریم خونه
تهیونگ: پاشو بریم؛ راستی سونگ هون نمیخواد بره؟
جونگکوک: نمیدونم من زیاد باهاش حرف نمیزنم ازش خوشم نمیاد فقط امیدوارم زودتر بره
تهیونگ: بیخیال اصلا ولش کن بیا بریم....
شرط: ۶۰ لایک
سونگ هون: حق تو همینه پیرمرد تو زندان بپوس دیگه هیچوقت همو نمیبینیم خداحافظ
از زبان سونگ هون: پاشدم برم که یه دفعه پدر لحنشو عوض کرد و گفت: نه خواهش میکنم بشین باید حرف بزنیم
سونگ هون: دیگه وقت ملاقات تموم میشه
ایل سوک: زود حرفمو میزنم بشین
نشستم که به حرفاش برای آخرین بار گوش کنم که گفت:
تهیونگ و جونگکوک همه اموال منو بردن و منو به این روز انداختن اگه بتونی ازشون انتقام بگیری هم من دلم خنک میشه هم تو تا آخر عمرت غرق ثروت خواهی بود
سونگ هون: خواهرم خوشبخته نمیخوام زندگیشو خراب کنم
ایل سوک: با خواهرت و بچش کاری نداشته باش اون خیلی سادس اگه زود به خودتون نجنبین تهیونگ و جونگکوک حتی سر اونم کلاه میزارن؛ پسرم من دیگه مهم نیستم ولی تو باید زندگی ای که ازت دزدیدن رو پس بگیری اگه همه ی اون مال و ثروت به تو برسه دیگه غمی نخواهی داشت...
داشت صحبت میکرد که نگهبان اومد گفت : وقت تمومه؛ منم پاشدم برم که از پشت سر صدام میکرد و میگفت: پسر نزار تو رو احمق فرض کنن...
از اینکه به این روز افتاده بود دلم میسوخت کسیکه یه دورانی تمام کره از اسمش به لرزه میفتادن حالا به این حالت داغون افتاده منم نمیدونم چیکار کنم بلیط برگشتم آمادس...
از زبان سویون: چند ساعتی گذشت خیلی نگران بودم که سونگ هون رفته پیش بابا چون نمیدونستم تهش چی از آب در میاد همچنان تو شرکت بودم ولی تمرکز نداشتم رو کارم؛ دیدم سونگ هون بهم زنگ زد سریع گوشیمو برداشتم و گفتم: الو داداش کجایی؟
سونگ هون: جلوی شرکت وایسادم بیا پیش من
سویون: باشه الان میام
رفتم پایین و تو ماشین پیشش نشستم:
سویون: رفتی پیش اون آدم؟
سونگ هون: رفتم
سویون: خواهش میکنم هرچی بهت گفته رو فراموش کن مطمئنم چیزای خوبی بهت نگفته
سونگ هون: من دارم از اینجا میرم چرا نگرانی؟
سویون: چون نمیخوام خام حرفای اون بشی
سونگ هون: نمیشم عزیزم توام چیزی راجع به این موضوع به جونگکوک نگو بیخودی حساس میشه
سویون: باشه نمیگم. پدر از من چیزی نپرسید؟
سونگ هون: چرا پرسید ولی دیگه مهم نیس...
از زبان جونگکوک: منو تهیونگ تو شرکت بودیم تازه جلسمون با رییس شرکتای دیگه تموم شده بود که تهیونگ گفت: آههههه جونگکوکااا من دیگه خستم بریم خونه
جونگکوک: آههههه منم همینطور، پاشو بریم خونه
تهیونگ: پاشو بریم؛ راستی سونگ هون نمیخواد بره؟
جونگکوک: نمیدونم من زیاد باهاش حرف نمیزنم ازش خوشم نمیاد فقط امیدوارم زودتر بره
تهیونگ: بیخیال اصلا ولش کن بیا بریم....
شرط: ۶۰ لایک
۵۳.۲k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.