مدرسه ی پولدارا پارت دهم
که تا خواستم بلند شم دامنم پاره شد... منم شلوارکه جوجویی پوشیده بودم... همه بهم میخندیدن... با لحن خیلی بد و دعوایی رو به دخترای قلدر و رومخ کردم
ات: میدونستین خیلی لوسین؟ هرروز زیر خوابیه نه پسرا بلکه پیرمردا هم میشین... تازه حتی حامله هم نمیشین که بخواین یک قرص بخورین... شماها بلا نسبت گوه خوردین که به من میخندین و قلدر بازی در میارین......(انقدر فحش میداد و عربده میکشید که همه از ترس مردن) جیمین: کوک... بن... ظ.. رم و.. اق.... ع.. ا گوه خ... ورد... یم (ترس و مکث) جونگ کوک: مممننن میرممم جیمین: نن... نهههه نرووو منممم بببررر
(نکته؛ جیمین فقط بود توی کلاس ا/ن و کوک هم رفتن) جیمین: خیلی شلوارکت نازه ات: فکر کردی میتونی با تعریف کردن ازم گولم بزنی؟ هه کور خوندی اقای پارک... جیمین: چند میخوای؟ ات: ببین هیچکی منو نمیتونه با پول بخره... درسته که فقیرم ولیزندگیم عین تو نیست و نمیخوام هم بشم مثل تو جیمین: باشه بابا من رفتم (رفت) ات: دیدی زنگم خورد... عوضی
(شب)
ویو ات: هنوز ساعت 6 بود... باید ساعت 7:30 میرفتم... یک دوش ده مینی گرفتم... میخواستم لباسم و بپوشم ولی هرچی گشتم نبود... واستا من اصلا لباس نخریدم... به ا/ن زنگ زدم
ا/ن: سلام چیشده ات: ا/ن روی بلندگو که نیست ا/ن: ای وای واستا ات: خب من لباس ندارمممم چجوری بیام اونجا ا/ن؛ یک چیزی بگم... ات: بگو ا/ن: صدات روی بلندگو بود... الان لیا شنید ات: مگه بهت نگفتم بزار روی کم صدا ا/ن: خب یک لباسه معمولی بپوش... چون منم نخریده بودم از دوستم قرض گرفتم... بهم میگفتی که ازت دوستم بگیرم... ات: حالا لباسه معمولی تنم میکنم... کاری نداری بای ا/ن: بای
سیا: دختره چقدر اسکله روی بلندگو گذاشته فکرکرده ما نمیفهمیم لیا و لوسی:(پوزخند)
(فرودگاه)
نامجون: بچه ها چرا این یونا نمیاد... خیلی منتظرشم ( نامجون 24 سالشه و دوسته جیمینه و یونا هم 21 سالشه دوستشونه) تهیونگ: خیلی منتظرشی ها یونا: سلام بچه ها خیلی وقته ندیدمتون همه: ماهم جیمین: خب بریم
ویو ات: یک لباسی بالاخره پیدا کردم... پوشیدمش و زود رفتم... وقتی رسیدم خونه نبود قصر بود... واردش که شدم همه مشروب میخوردن و حرف میزدن... رفتم پیش ا/ن
ا/ن: خوبه لباست بازم ات: اره (جیمین و جونگ کوک و تهیونگ و نامجون اومدن)
ویو ات: وااا این پسره کیه کنارشون خیلی باحاله و خوشتیپ... ولی من فقط بخاطر یونا اومدم اینجا
لیا: چته زبون بسته جاخوردی که این پسرای فرشته انقدر خوشتیپن ات: ا/ن من میرم بیرون هوا بخورم
نیگا نیگا چه اسخری هم داره... فک کنم هم توی خونه اس هم بیرونش... داشتم به دور و برم نگاه میکردم که یک خانومی اومد تا کیک رو بده بهم ریخت روی لباسم... ایی گندش بزنن اوف حالا چه گلی به سرم بمالم؟...
لیا: باید بدتر بشه این لباس ذلیل مردت ات: چیکار میکنیییی؟؟؟
تا لیا خواست مشروب بریزه روی لباسم یکی دستشو گرفت اون.......
کی بود؟
ات: میدونستین خیلی لوسین؟ هرروز زیر خوابیه نه پسرا بلکه پیرمردا هم میشین... تازه حتی حامله هم نمیشین که بخواین یک قرص بخورین... شماها بلا نسبت گوه خوردین که به من میخندین و قلدر بازی در میارین......(انقدر فحش میداد و عربده میکشید که همه از ترس مردن) جیمین: کوک... بن... ظ.. رم و.. اق.... ع.. ا گوه خ... ورد... یم (ترس و مکث) جونگ کوک: مممننن میرممم جیمین: نن... نهههه نرووو منممم بببررر
(نکته؛ جیمین فقط بود توی کلاس ا/ن و کوک هم رفتن) جیمین: خیلی شلوارکت نازه ات: فکر کردی میتونی با تعریف کردن ازم گولم بزنی؟ هه کور خوندی اقای پارک... جیمین: چند میخوای؟ ات: ببین هیچکی منو نمیتونه با پول بخره... درسته که فقیرم ولیزندگیم عین تو نیست و نمیخوام هم بشم مثل تو جیمین: باشه بابا من رفتم (رفت) ات: دیدی زنگم خورد... عوضی
(شب)
ویو ات: هنوز ساعت 6 بود... باید ساعت 7:30 میرفتم... یک دوش ده مینی گرفتم... میخواستم لباسم و بپوشم ولی هرچی گشتم نبود... واستا من اصلا لباس نخریدم... به ا/ن زنگ زدم
ا/ن: سلام چیشده ات: ا/ن روی بلندگو که نیست ا/ن: ای وای واستا ات: خب من لباس ندارمممم چجوری بیام اونجا ا/ن؛ یک چیزی بگم... ات: بگو ا/ن: صدات روی بلندگو بود... الان لیا شنید ات: مگه بهت نگفتم بزار روی کم صدا ا/ن: خب یک لباسه معمولی بپوش... چون منم نخریده بودم از دوستم قرض گرفتم... بهم میگفتی که ازت دوستم بگیرم... ات: حالا لباسه معمولی تنم میکنم... کاری نداری بای ا/ن: بای
سیا: دختره چقدر اسکله روی بلندگو گذاشته فکرکرده ما نمیفهمیم لیا و لوسی:(پوزخند)
(فرودگاه)
نامجون: بچه ها چرا این یونا نمیاد... خیلی منتظرشم ( نامجون 24 سالشه و دوسته جیمینه و یونا هم 21 سالشه دوستشونه) تهیونگ: خیلی منتظرشی ها یونا: سلام بچه ها خیلی وقته ندیدمتون همه: ماهم جیمین: خب بریم
ویو ات: یک لباسی بالاخره پیدا کردم... پوشیدمش و زود رفتم... وقتی رسیدم خونه نبود قصر بود... واردش که شدم همه مشروب میخوردن و حرف میزدن... رفتم پیش ا/ن
ا/ن: خوبه لباست بازم ات: اره (جیمین و جونگ کوک و تهیونگ و نامجون اومدن)
ویو ات: وااا این پسره کیه کنارشون خیلی باحاله و خوشتیپ... ولی من فقط بخاطر یونا اومدم اینجا
لیا: چته زبون بسته جاخوردی که این پسرای فرشته انقدر خوشتیپن ات: ا/ن من میرم بیرون هوا بخورم
نیگا نیگا چه اسخری هم داره... فک کنم هم توی خونه اس هم بیرونش... داشتم به دور و برم نگاه میکردم که یک خانومی اومد تا کیک رو بده بهم ریخت روی لباسم... ایی گندش بزنن اوف حالا چه گلی به سرم بمالم؟...
لیا: باید بدتر بشه این لباس ذلیل مردت ات: چیکار میکنیییی؟؟؟
تا لیا خواست مشروب بریزه روی لباسم یکی دستشو گرفت اون.......
کی بود؟
۴.۱k
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.