ازدواج اجباری 🫴🏻
ازدواج اجباری 🫴🏻
105پارت 🫴🏻
۱۱ و ۳۰ میرفتم دنبال باران بیحوصله از جام بلند شدم کش و قوسی به کمرم دادم ارش سرجاش نبود حتما کامران با خودش برده بودتش دست و صورتم و شستمو رفتم تو اتاق اماده بشم کامران روی تخت نشسته بود و لب تابشم روی پاش بود ارشم کنارش به خواب رفته بود
-صبحتون بخیر بانو غرغری
با خودم کردم و جوابشو ندادم مانتوی نخی کرمم و باشلوار لی تنگ قهوه ای و شال همرنگش برداشتم
-کجا به سلامتتی؟
-دارم میرم دنبال باران میارمش خونه
اخماش رفت توهم
-فکر نکنم اجازه داده باشم کسی از اعضای خانوادت پاشون و بزارن تو خونه برگشتم طرفش و با تعجب نگاش کردم اخماش بیشتر رفت توهم -جدی که نگفتی؟ -چرا اتفاقا جدی گفتم -کااامران؟ -زهرمار کامران -خیل خوب پس منم ازهمونجا میرم خونه بابام رفتم طرف ارش که بغلش کنم که ارش و بلند کرد و با جدیت گفت -هرجا میخوای بری ازادی ولی آرش با تو جایی نمیاد -من ارش و با خودم میبرم -غلط میکنی،هی از صبح هیچی بهت نمیگم پررو شدی -اوکی پس تو بمون و بچت ،شیرم بهش بده،بای لباسام و پوشیدم برای حرص دادن کامران فرق کج زدم و موهامو ازاد ریختم از دو طرف شال بیرون گیره گندمم زدم پشت سرم ارایش نیمه غلیظیم کردم کیف ولم و برداشتم و بدون توجه بهشون رفتم بیرون هنوز از در اتاق خارج نشده بودم که دستم کشیده شد کامران با حرص گفت -کدوم گوری میری با این تیپت سعی کردم دستمو از تو دستش بیارم بیرون ولی نشد -به تو هیچ ربطی نداره -زود برو ارایشت و پاک کن موهاتم بده تو -نمیخوام فشار دستش بیشتر شد من و پرت کرد روی تخت و اماده شد اومد جلومو با یه دستمال خیس صورتمو پاک کرد تقلا میکردم ولی محکم گرفته بودتم با یه حرکت تموم موهام زد زیر شال و مرتب کرد -پاشو میبرمت با حرص گفتم -لازم نکرده خودم بلدم باخشم گفت -بهت میگم بلند شو وگرنه نمیذارم بری ترسیدم میدونستم کاری رو کهبگه حتما انجام میده سریع بلند شدم آرش و که خواب بود بغل کرد تا رسیدن به مدرسه جر پرسیدن ادرس حرف دیگه ای باهم نزدیم مدرسه تعطیل شده بود از ماشین پیاده شدم تا بتونم باران و پیداش کنم بین بچه ها نبود رفتم داخل مدرسه دیدم با دوستاش نشستن یه گوشه و دارن میخندن -باران صداش کردم تا متوجه من شد با شادی دووید طرفم وداد زد -ابجی بهار -بغلش کردمو گفتم -بدو بریم که کامران بیرون منتظرمه با شگفتی نگام کردو گفت -باهاش اشتی کردی؟ -اره عزیزم اومدیم دنبالت تورو ببریم خونمون امشب مهمون مایی -هورا -برو با دوستات خداحافظی کن تا بریم
105پارت 🫴🏻
۱۱ و ۳۰ میرفتم دنبال باران بیحوصله از جام بلند شدم کش و قوسی به کمرم دادم ارش سرجاش نبود حتما کامران با خودش برده بودتش دست و صورتم و شستمو رفتم تو اتاق اماده بشم کامران روی تخت نشسته بود و لب تابشم روی پاش بود ارشم کنارش به خواب رفته بود
-صبحتون بخیر بانو غرغری
با خودم کردم و جوابشو ندادم مانتوی نخی کرمم و باشلوار لی تنگ قهوه ای و شال همرنگش برداشتم
-کجا به سلامتتی؟
-دارم میرم دنبال باران میارمش خونه
اخماش رفت توهم
-فکر نکنم اجازه داده باشم کسی از اعضای خانوادت پاشون و بزارن تو خونه برگشتم طرفش و با تعجب نگاش کردم اخماش بیشتر رفت توهم -جدی که نگفتی؟ -چرا اتفاقا جدی گفتم -کااامران؟ -زهرمار کامران -خیل خوب پس منم ازهمونجا میرم خونه بابام رفتم طرف ارش که بغلش کنم که ارش و بلند کرد و با جدیت گفت -هرجا میخوای بری ازادی ولی آرش با تو جایی نمیاد -من ارش و با خودم میبرم -غلط میکنی،هی از صبح هیچی بهت نمیگم پررو شدی -اوکی پس تو بمون و بچت ،شیرم بهش بده،بای لباسام و پوشیدم برای حرص دادن کامران فرق کج زدم و موهامو ازاد ریختم از دو طرف شال بیرون گیره گندمم زدم پشت سرم ارایش نیمه غلیظیم کردم کیف ولم و برداشتم و بدون توجه بهشون رفتم بیرون هنوز از در اتاق خارج نشده بودم که دستم کشیده شد کامران با حرص گفت -کدوم گوری میری با این تیپت سعی کردم دستمو از تو دستش بیارم بیرون ولی نشد -به تو هیچ ربطی نداره -زود برو ارایشت و پاک کن موهاتم بده تو -نمیخوام فشار دستش بیشتر شد من و پرت کرد روی تخت و اماده شد اومد جلومو با یه دستمال خیس صورتمو پاک کرد تقلا میکردم ولی محکم گرفته بودتم با یه حرکت تموم موهام زد زیر شال و مرتب کرد -پاشو میبرمت با حرص گفتم -لازم نکرده خودم بلدم باخشم گفت -بهت میگم بلند شو وگرنه نمیذارم بری ترسیدم میدونستم کاری رو کهبگه حتما انجام میده سریع بلند شدم آرش و که خواب بود بغل کرد تا رسیدن به مدرسه جر پرسیدن ادرس حرف دیگه ای باهم نزدیم مدرسه تعطیل شده بود از ماشین پیاده شدم تا بتونم باران و پیداش کنم بین بچه ها نبود رفتم داخل مدرسه دیدم با دوستاش نشستن یه گوشه و دارن میخندن -باران صداش کردم تا متوجه من شد با شادی دووید طرفم وداد زد -ابجی بهار -بغلش کردمو گفتم -بدو بریم که کامران بیرون منتظرمه با شگفتی نگام کردو گفت -باهاش اشتی کردی؟ -اره عزیزم اومدیم دنبالت تورو ببریم خونمون امشب مهمون مایی -هورا -برو با دوستات خداحافظی کن تا بریم
۳.۳k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.