پارت ۱۰
صبح
ویو هانا
از خواب بیدار شدم و رفتم پایین تا صبحونه درست کنم. داشتم میز رو میچیدم که دستی دور کمرم حلقه شد. جونگ کوک بود.
جونگ کوک : صبح بخیر عشقم( خوابالودگی )
هانا : صبح بخیر عزیزم
جونگ کوک : صبحونه چی داریم؟ ( خوابالودگی )
هانا : بزار بیدار شی بعد. پنک کیک شکلاتی داریم
جونگ کوک در حالی که داشت چشماش رو میمالید گفت
جونگ کوک: به به
یه خنده ریزی کردم و رفتم عسل هم اوردم و با جونگ کوک نشستیم و خوردیم. جونگ کوک ظرف ها رو شست و من هم داشتم فیلم میدیدم که کوک هم اومد با پفیلا. از دستش قاپیدم که گفت
جونگ کوک: منم میخوام به منم بده
هانا : نمیخوام
و جونگ کوک شروع کرد به قلقلک دادن و بعد هم نشستیم با هم فیلم دیدیم.
۵سال بعد
ویو هانا
الان صاحب یک دختر کوچولو هستیم به اسم نیکی. منو جونگ کوک خیلی دوسش داریم امروز هم تولد ۴ سالگیشه
نیکی : مامان پاپا
جونگ کوک : جانم عزیزم؟
نیکی : بلیم مهمونا اومدن
جونگ کوک : باشه تو برو ما هم میایم
نیکی : باچه
جونگ کوک اومد و دستمو گرفت
جونگ کوک: خیلی دوست دارم عشقم
هانا : من همینطور عزیزم. حالا بیا بریم پایین
رفتیم پایین با مهمونا سلام کردیم که پدر جونگ کوک رو دیدیم.
بابا جونگ کوک: سلام پسرم سلام عروسم
هانا و جونگ کوک : سلام پدر جان
بعد هم رفتیم و با نیکی نشستیم توی جایگاه و خدمتکارا از مهمونا پذیرایی کردن و مهمونی تموم شد. جونگ کوک نیکی رو خوابوند و اومد توی اتاق کنارم روی تخت نشست و منو بوسید و گفت
جونگ کوک : هیچ وقت از تصمیمم پشیمون نمیشم
هانا : چه تصمیمی؟
جونگ کوک: دوست داشتن تو
و تا ابد با خوشی کنار هم زندگی کردن
پایان
ویو هانا
از خواب بیدار شدم و رفتم پایین تا صبحونه درست کنم. داشتم میز رو میچیدم که دستی دور کمرم حلقه شد. جونگ کوک بود.
جونگ کوک : صبح بخیر عشقم( خوابالودگی )
هانا : صبح بخیر عزیزم
جونگ کوک : صبحونه چی داریم؟ ( خوابالودگی )
هانا : بزار بیدار شی بعد. پنک کیک شکلاتی داریم
جونگ کوک در حالی که داشت چشماش رو میمالید گفت
جونگ کوک: به به
یه خنده ریزی کردم و رفتم عسل هم اوردم و با جونگ کوک نشستیم و خوردیم. جونگ کوک ظرف ها رو شست و من هم داشتم فیلم میدیدم که کوک هم اومد با پفیلا. از دستش قاپیدم که گفت
جونگ کوک: منم میخوام به منم بده
هانا : نمیخوام
و جونگ کوک شروع کرد به قلقلک دادن و بعد هم نشستیم با هم فیلم دیدیم.
۵سال بعد
ویو هانا
الان صاحب یک دختر کوچولو هستیم به اسم نیکی. منو جونگ کوک خیلی دوسش داریم امروز هم تولد ۴ سالگیشه
نیکی : مامان پاپا
جونگ کوک : جانم عزیزم؟
نیکی : بلیم مهمونا اومدن
جونگ کوک : باشه تو برو ما هم میایم
نیکی : باچه
جونگ کوک اومد و دستمو گرفت
جونگ کوک: خیلی دوست دارم عشقم
هانا : من همینطور عزیزم. حالا بیا بریم پایین
رفتیم پایین با مهمونا سلام کردیم که پدر جونگ کوک رو دیدیم.
بابا جونگ کوک: سلام پسرم سلام عروسم
هانا و جونگ کوک : سلام پدر جان
بعد هم رفتیم و با نیکی نشستیم توی جایگاه و خدمتکارا از مهمونا پذیرایی کردن و مهمونی تموم شد. جونگ کوک نیکی رو خوابوند و اومد توی اتاق کنارم روی تخت نشست و منو بوسید و گفت
جونگ کوک : هیچ وقت از تصمیمم پشیمون نمیشم
هانا : چه تصمیمی؟
جونگ کوک: دوست داشتن تو
و تا ابد با خوشی کنار هم زندگی کردن
پایان
۶.۷k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.