the castle پارت هشت
#the_castle
Part eight
تهیونگ تمام اتفاقات از وقتی که جیمین و جونگکوک وارد عمارتشون شدن و تمام حرفاش بین خودشو کوک رو برای نامجون - که میشه برادر جونگکوک - تعریف کرد و منتظر ری اکشنش موند..
نامجون: من....نباید تنهاش میذاشتم...
تهیونگ: میخوام بپرسم که چرا اینطوری شده ولی الان بهمون شک میکنن... نامجونا...فردا شب با جین هیونگ بیاید اینجا تا حرف بزنیم خب؟
نامجون: حتما ...و ممنونم تهیونگ شیی...
در اتاق باز شد و جین و یونگی درحالی که داشتن بحث میکردن داخل شدن.
یونگی: اصلا به تو چه هوم؟
جین: اون لعنتی خواهر منه خببب؟؟
یونگی: زنده موندنشو تضمین نمیکنم
جین: ببند دهنتو
یونگی: با بزرگترت درست حرف بزن کیم سوکجین
نامجون نگاه گیجی به تهیونگ انداخت که تهیونگ با خنده توضیح داد: این دوتا همیشه همینن...اینا فقط صد سال اختلاف سنی دارن و به خاطر همین باهم کنار نمیان.....
و بعد صداشو برد پایین تر و ادامه داد: البته نصف کنار نیومدنشون به خاطر منه یونگی هیونگ از اینکه من نیمه خون آشامم خوشحال نیست ولی جین هیونگ مشکلی نداره..پس دعواشون میشه باز...
نامجون دستشو پشت کمر تهیونگ کشید و آروم بغلش کرد..
نامجون: خوشحالم که تو کنارمی...
تهیونگ: به خونواده خوش اومدی جئون نامجون....
جین: میبینم که باهم خوب شدید...
نامجون: جینی اگه بشه فردا شب برای آشنایی بیشتر منو تو بیایم اینجا...
تهیونگ نگاه امیدواری به یونگی کرد و نامجون هم به تقلید ازش به یونگی خیره شد...
یونگی: باشه ولی لیسا نه...
جین: ببین اون میخواد باهات حرف بزنه..و مهمه...راجب تصمیم مامان و دایی....
یونگی: نمیشه فردا شب بیاد یه روز دیگه پنج تایی دور هم جمع میشیم
جین: باشه بیاید بریم پایین..
...................
Part eight
تهیونگ تمام اتفاقات از وقتی که جیمین و جونگکوک وارد عمارتشون شدن و تمام حرفاش بین خودشو کوک رو برای نامجون - که میشه برادر جونگکوک - تعریف کرد و منتظر ری اکشنش موند..
نامجون: من....نباید تنهاش میذاشتم...
تهیونگ: میخوام بپرسم که چرا اینطوری شده ولی الان بهمون شک میکنن... نامجونا...فردا شب با جین هیونگ بیاید اینجا تا حرف بزنیم خب؟
نامجون: حتما ...و ممنونم تهیونگ شیی...
در اتاق باز شد و جین و یونگی درحالی که داشتن بحث میکردن داخل شدن.
یونگی: اصلا به تو چه هوم؟
جین: اون لعنتی خواهر منه خببب؟؟
یونگی: زنده موندنشو تضمین نمیکنم
جین: ببند دهنتو
یونگی: با بزرگترت درست حرف بزن کیم سوکجین
نامجون نگاه گیجی به تهیونگ انداخت که تهیونگ با خنده توضیح داد: این دوتا همیشه همینن...اینا فقط صد سال اختلاف سنی دارن و به خاطر همین باهم کنار نمیان.....
و بعد صداشو برد پایین تر و ادامه داد: البته نصف کنار نیومدنشون به خاطر منه یونگی هیونگ از اینکه من نیمه خون آشامم خوشحال نیست ولی جین هیونگ مشکلی نداره..پس دعواشون میشه باز...
نامجون دستشو پشت کمر تهیونگ کشید و آروم بغلش کرد..
نامجون: خوشحالم که تو کنارمی...
تهیونگ: به خونواده خوش اومدی جئون نامجون....
جین: میبینم که باهم خوب شدید...
نامجون: جینی اگه بشه فردا شب برای آشنایی بیشتر منو تو بیایم اینجا...
تهیونگ نگاه امیدواری به یونگی کرد و نامجون هم به تقلید ازش به یونگی خیره شد...
یونگی: باشه ولی لیسا نه...
جین: ببین اون میخواد باهات حرف بزنه..و مهمه...راجب تصمیم مامان و دایی....
یونگی: نمیشه فردا شب بیاد یه روز دیگه پنج تایی دور هم جمع میشیم
جین: باشه بیاید بریم پایین..
...................
۲.۵k
۰۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.