عشق یا قتل قسمت دو پارت ۱۲
پارت ۱۲ ق ۲ : + اگه جنابعالی از روم بری کنار بله چشم.....از خدامم هست کاری کنم دردت بگیره!
محکم خودشو فشار داد بهم طوری ک نفس کشیدنم به زور شده بود
جونگ کوک ... تو چرا هنوز اینطوری ای؟ گفتم گفتم بزارش کنار چرا هی راه میری رو اعصاب من؟ ها؟
مثل این بود ک یه وزنه سنگین روم باشه و زیرش دارم لِه میشم با حرص ته گلوش گفت
جونگ کوک ... نکنه دلت میخواد سر ت خودمو مصرف کنم هان؟
+ ...و..لم...کن.....خوا....هش..می.کنم..
از روم کنار رفت..... تونستم چند بار از اعماق دیافراگم نفس بکشم .....فک کنم بد جور رفتم رو اعصابش ... هرچند بیشتر به خاطر اون معامله اعصبانی شده بود من اینجا کاره ای نبودم
چشمام رو باز کردم
جونگ کوک....یکم عجله کن!..من کار دارم!
بلند شدم و نشستم
+ دراز بکش
جونگ کوک ....همینط.....نزاشتم حرفش تموم شه دادی زدم
+ گفتم دراز بکش! من اینجا قراره جراحی کنم! تو فقط یه مجروحی!
جونگ کوک....با چ جرئتی سر من داد میزنی؟ تو کی هستی همچین حقی به خودت میدی؟
+ زنتم! زنتم! فهمیدی! الانم دراز بکش تا من اون گلوله رو در بیارم! اگه از جونت سیر نیستی!
با چشمایی ک ازش خشم میبارید بهم نگاه کرد لحاف رو تخت رو تو دستش فشرد ...... با ابرو و چشمم اشاره ای کردم و گفتم رو تخت دراز بکشه بالاخره تسلیم شد و دراز کشید......اصلا قبول نداشتم زنشم ولی به خاطر جون خودش همچین چیزی گفتم
پارچه ای ک بسته بودم رو باز کردم و شروع کردم تا گلوله رو در بیارم ......عرق کرده بودم .... با کلی ترس سعی میکردم تا گلوله رو در بیارم ..... با حرفی ک زد سکوتی ک تمام مدت اتاق و پر کرده بود شکست
جونگ کوک .... هانا رو...... از کی میشناسی؟
محکم خودشو فشار داد بهم طوری ک نفس کشیدنم به زور شده بود
جونگ کوک ... تو چرا هنوز اینطوری ای؟ گفتم گفتم بزارش کنار چرا هی راه میری رو اعصاب من؟ ها؟
مثل این بود ک یه وزنه سنگین روم باشه و زیرش دارم لِه میشم با حرص ته گلوش گفت
جونگ کوک ... نکنه دلت میخواد سر ت خودمو مصرف کنم هان؟
+ ...و..لم...کن.....خوا....هش..می.کنم..
از روم کنار رفت..... تونستم چند بار از اعماق دیافراگم نفس بکشم .....فک کنم بد جور رفتم رو اعصابش ... هرچند بیشتر به خاطر اون معامله اعصبانی شده بود من اینجا کاره ای نبودم
چشمام رو باز کردم
جونگ کوک....یکم عجله کن!..من کار دارم!
بلند شدم و نشستم
+ دراز بکش
جونگ کوک ....همینط.....نزاشتم حرفش تموم شه دادی زدم
+ گفتم دراز بکش! من اینجا قراره جراحی کنم! تو فقط یه مجروحی!
جونگ کوک....با چ جرئتی سر من داد میزنی؟ تو کی هستی همچین حقی به خودت میدی؟
+ زنتم! زنتم! فهمیدی! الانم دراز بکش تا من اون گلوله رو در بیارم! اگه از جونت سیر نیستی!
با چشمایی ک ازش خشم میبارید بهم نگاه کرد لحاف رو تخت رو تو دستش فشرد ...... با ابرو و چشمم اشاره ای کردم و گفتم رو تخت دراز بکشه بالاخره تسلیم شد و دراز کشید......اصلا قبول نداشتم زنشم ولی به خاطر جون خودش همچین چیزی گفتم
پارچه ای ک بسته بودم رو باز کردم و شروع کردم تا گلوله رو در بیارم ......عرق کرده بودم .... با کلی ترس سعی میکردم تا گلوله رو در بیارم ..... با حرفی ک زد سکوتی ک تمام مدت اتاق و پر کرده بود شکست
جونگ کوک .... هانا رو...... از کی میشناسی؟
۴۱.۰k
۱۹ تیر ۱۴۰۰