بابایی جونم 💛 ▪︎Part 26▪︎
جیمین رفت حموم و بعد از نیم ساعت اومد و با دیدن میز غذا که پر از غذا های مورد علاقش بود کلی ذوق کرد
جیمین: اوووو چقدر غذای خوشمزه
و اومد سر میز نشست
جانا: بابایی همه ی اینارو من و مامانی با هم درست کردیم
جیمین: افرین دست تو و مامانت درد نکنه
یونا: خواهش میکنم
جانا: بابایی جونم اینا همش بخاطر اینه که کلیییی کار کردی و خسته شدی
جیمین: خیلی ممنونم دختر خوشگلم با این شیرین زبونیایه تو همه خستگیامو فراموش کردم فسقلی
جانا یه لبخند به باباش زد و بعد از اون همگی شروع کردیم به خوردن غذا و بعد به کمک هم وسایل رو جمع کردن و رفتن داخل پذیرایی نشستن و شروع به دیدن دراما کردن و همون موقع من رفتم چایی به همراه کیکی که همراه جانا پخته بودیم رو آوردم و شروع به خوردن کردیم ساعت دیگه نزدیک ۲ شب بود و جانا باید میخوابید پس اون رو بردم خوابوندم و خودمم رفتم داخل اتاق و بعد از انجام روتینم کنار جیمینی که از خستگی زود خوابش برده بود دراز کشیدم
[پرش زمانی به یک هفته بعد]
یک هفته از کامبک بی تی اس گذشته بود و اونها هفته خیلی شلوغی رو پشت سر گذاشتن و بعضی شبا حتی جیمین خونه هم نیومده بود و جانا بدجور دلش برای باباش تنگ شده بود ولی خداروشکر دیگه کارای کامبک و اجرا هاشون تموم شده بود و تا چند وقت جیمین وقتش آزاد بود ، الان ساعت ۱ شبه و جانا خوابیده منم منتظر جیمینم تا بیاد که بالاخره بعد از چند ساعت انتظار اومد و بعد از خوردن غذا و حموم برای خوابیدن آماده شدیم که جیمین شروع به حرف زدن کرد
جیمین: بیب بدجور بهت نیاز دارم
یونا: الان!؟
جیمین: اومم همسایه پایینی خیلی تحریک شده و الان نیاز داره بهت
یونا: احیانا جنابعالی خسته نیستی؟
جیمین: من برای اینکه توی اون سوراخ لعنتیت بکوبم هیچوقت خسته نیستم بیبی
جیمین روم خیمه زد و شروع به بوسیدن لبام کرد و لباسام رو هم در اورد و.... ، تو دو ساعت سه راند انجامش دادیم و بعد هردو خوابیدیم
(جیمین)
صبح شده بود و منو و یونا بیدار شده بودیم و حموم رفتیم و الان وقت صبحونه بود ، رفتیم و باهم صبحونرو آماده کردیم و منم رفتم جانا رو بیدار کنم
کپی ممنوع ❌
جیمین: اوووو چقدر غذای خوشمزه
و اومد سر میز نشست
جانا: بابایی همه ی اینارو من و مامانی با هم درست کردیم
جیمین: افرین دست تو و مامانت درد نکنه
یونا: خواهش میکنم
جانا: بابایی جونم اینا همش بخاطر اینه که کلیییی کار کردی و خسته شدی
جیمین: خیلی ممنونم دختر خوشگلم با این شیرین زبونیایه تو همه خستگیامو فراموش کردم فسقلی
جانا یه لبخند به باباش زد و بعد از اون همگی شروع کردیم به خوردن غذا و بعد به کمک هم وسایل رو جمع کردن و رفتن داخل پذیرایی نشستن و شروع به دیدن دراما کردن و همون موقع من رفتم چایی به همراه کیکی که همراه جانا پخته بودیم رو آوردم و شروع به خوردن کردیم ساعت دیگه نزدیک ۲ شب بود و جانا باید میخوابید پس اون رو بردم خوابوندم و خودمم رفتم داخل اتاق و بعد از انجام روتینم کنار جیمینی که از خستگی زود خوابش برده بود دراز کشیدم
[پرش زمانی به یک هفته بعد]
یک هفته از کامبک بی تی اس گذشته بود و اونها هفته خیلی شلوغی رو پشت سر گذاشتن و بعضی شبا حتی جیمین خونه هم نیومده بود و جانا بدجور دلش برای باباش تنگ شده بود ولی خداروشکر دیگه کارای کامبک و اجرا هاشون تموم شده بود و تا چند وقت جیمین وقتش آزاد بود ، الان ساعت ۱ شبه و جانا خوابیده منم منتظر جیمینم تا بیاد که بالاخره بعد از چند ساعت انتظار اومد و بعد از خوردن غذا و حموم برای خوابیدن آماده شدیم که جیمین شروع به حرف زدن کرد
جیمین: بیب بدجور بهت نیاز دارم
یونا: الان!؟
جیمین: اومم همسایه پایینی خیلی تحریک شده و الان نیاز داره بهت
یونا: احیانا جنابعالی خسته نیستی؟
جیمین: من برای اینکه توی اون سوراخ لعنتیت بکوبم هیچوقت خسته نیستم بیبی
جیمین روم خیمه زد و شروع به بوسیدن لبام کرد و لباسام رو هم در اورد و.... ، تو دو ساعت سه راند انجامش دادیم و بعد هردو خوابیدیم
(جیمین)
صبح شده بود و منو و یونا بیدار شده بودیم و حموم رفتیم و الان وقت صبحونه بود ، رفتیم و باهم صبحونرو آماده کردیم و منم رفتم جانا رو بیدار کنم
کپی ممنوع ❌
۴۷.۸k
۰۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.