29
_به به ات خانم این وقت صبح بیداری؟
+نباید باشم؟
_نه
+..............
ته اومد و کنار ات روی تخت نشست و ات رو بغل کرد
+اه تهیونگ ولم کن
_نمیخوام من همینجوری راحتم
+تو که تا چند ساعت پیش مارو تحویل نمیگرفتی
_چون عصبانی بودم
+باشه حالا ولم کن میخوام بخوابم
_نه ولت نمیکنم
+وایی تهیونگ ولم کن اینقدر لجبازی نکن
تهیونگ درحالی که ات رو بغل کرده بود لامپی که بالای سرش بود رو خاموش کرد و همونطور که بدن ات رو دستمالی میکرد
_نکنه دلت هوس چیزی کرده؟
ات هم مجبوی توی بغل تهیونگ خوابید
ات ویو
از خواب بلند شدم دیدم ته نیست فکر کردم رفته کمپانی رفتم پایین دیدم داره اشپزی میکنه رفتم و یه صبح بخیر سردگفتم و رفتم برای خودم قهوه اماده کردم .دست به کمر منتظر بودم که تهیونگ گفت
_میدونستی حوله خیلی بهت میاد
که یکدفعه به خودم نگاه انداختم دیدم با حوله کوتاه که چه عرض کنم خیلیییی کوتاه اومدم پایین
شرط6 لایک
10 کامنت
+نباید باشم؟
_نه
+..............
ته اومد و کنار ات روی تخت نشست و ات رو بغل کرد
+اه تهیونگ ولم کن
_نمیخوام من همینجوری راحتم
+تو که تا چند ساعت پیش مارو تحویل نمیگرفتی
_چون عصبانی بودم
+باشه حالا ولم کن میخوام بخوابم
_نه ولت نمیکنم
+وایی تهیونگ ولم کن اینقدر لجبازی نکن
تهیونگ درحالی که ات رو بغل کرده بود لامپی که بالای سرش بود رو خاموش کرد و همونطور که بدن ات رو دستمالی میکرد
_نکنه دلت هوس چیزی کرده؟
ات هم مجبوی توی بغل تهیونگ خوابید
ات ویو
از خواب بلند شدم دیدم ته نیست فکر کردم رفته کمپانی رفتم پایین دیدم داره اشپزی میکنه رفتم و یه صبح بخیر سردگفتم و رفتم برای خودم قهوه اماده کردم .دست به کمر منتظر بودم که تهیونگ گفت
_میدونستی حوله خیلی بهت میاد
که یکدفعه به خودم نگاه انداختم دیدم با حوله کوتاه که چه عرض کنم خیلیییی کوتاه اومدم پایین
شرط6 لایک
10 کامنت
۱۰.۸k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.